خاطرات کاغذی
مارکو
مارکو پسربچه ۱۰ ساله ایتالیایی که در شهر جنوا زندگی میکرد. پدر مارکو برشکست شده بود ومادر به ناچار مجبور بود خانواده را ترک کرده و طی یک سفر دریایی برای کمک به وضعیت اقتصادی خانواده به کشور آرژانتین برود.
مارکو پسربچه ۱۰ ساله ایتالیایی که در شهر جنوا زندگی میکرد. پدر مارکو برشکست شده بود ومادر به ناچار مجبور بود خانواده را ترک کرده و طی یک سفر دریایی برای کمک به وضعیت اقتصادی خانواده به کشور آرژانتین برود.
اگر در روز روشن، یک گربه سخنگو واقعی با کلاه راهراه روی سرتان ظاهر شود، چه میکنید؟! خواهر و برادری دوقلو که در خانه تنها مانده بودند، درحالیکه ناراحت از نبود مادرشان با حالت کسالت وقت میگذراندند، ناگهان گربهای سخنگو با کلاه راهراه روبهروی آنها ظاهر شد و با کمک جادو و تخیل شروع کرد به بازی با بچهها. بچهها بدون ترس از موقعیت پیشآمده خیلی زود با گربه اخت شدند و شروع به بازی کردند.
کلاغ سیاهی که رهبری حیوانات جنگل را برعهده داشت درحالیکه به دنبال غذا میگشت، بهطور اتفاقی متوجه شد انسانها درصدد قطع درختان جنگل هستند.
قهرمانان داستان، جامعهای از کرمهای شبتاب بودند، حشراتی کوچک و درخشان در تاریکی که رابطه دوستانهای با هم داشتند.
یک قورباغه کوچولوی بانمک و بازیگوش که به سادهترین شکل ممکن نقاشی شده بود. این قورباغه در عین ویژگیهای خوبی که داشت مهمترین مشخصهاش که باعث میشد از بقیه همنوعانش متفاوت جلوه کند این بود که معمولا با روحیه نارضایتی با همه چیز برخورد میکرد.
استادی همهچیزدان برای جوانهای تشنه علم دوره معاصر صحبت میکرد.
نام این کارتون برگرفته از نام پسرکی بود که در همان قسمتهای اولیه تولد ۱۰ سالگیاش را با کیکتولدی که روی آن نوشته شده بود «Domino» با حضور حیوانات در خانهاش جشن گرفت! شخصیتهای اصلی این مجموعه کارتونی صرفنظر از دومینو، دختری همسنوسال او بود که در همسایگی هم زندگی میکردند و بره شیطان و بانمک دخترک که در تمام داستانها حضور داشت و به سهم خودش باعث اتفاقات و ماجراهای شیرین و جالبی میشد.
ماجرای اسبهای مهربان رنگارنگ و صلحجویی که ساکن درهای سرسبز و زیبا در سرزمینی بسیار اسرارآمیز بودند. در این سرزمین جادویی و جذاب در کنار این پونیها، متاسفانه انواع موجودات جادویی هم زندگی میکردند که رفتار و روحیه صلحآمیزی نداشتند.
قهرمان تمام داستانها یک مرد خمیری بود در دنیایی که همه چیز اعم از آدمها، حیوانات، گیاهان، ساختمانها، ماشینها و... همجنس خودش یعنی از خمیر بودند.
گربه کتابخوان که در تیتراژ کارتون او را بالای درخت در حال مطالعه میدیدیم در هر قسمت ماجرایی تازه از زندگی خانوادهای با دو دختر که در حومه شهر زندگی میکردند را تعریف میکرد. البته گربه راوی، خودش در داستانها حضور داشت.