روایتی کوتاه از ماجرایی پیچیده
تجربه یک نبرد درمیانه روزمرگیها
فرجه امتحانات روبهاتمام بود. در این فکر بودم که چطور زمانم را توزیع کنم. جستهوگریخته روشهای مختلف را آزمایش میکردم و درهمانحال، هولوولای اینکه نکند این ترمآخری در درسی خدای ناکرده بهرغم سنت ۱۶ ساله تحصیلم، «تکاور» شوم، با مارش «خلبانان ملوانان» در سرم رژه میرفت.