مادرم، شعر آرامش من

گاهی دلم می‌خواهد زمان را متوقف کنم؛ درست همان لحظه‌ای که مادرم نگاهم می‌کند و لبخند می‌زند. من، دختر جوانی که حالا در آغاز مسیر زندگی هستم هنوز هر صبح وقتی آینه را نگاه می‌کنم، بازتاب چشمان مادرم را در چشمان خودم می‌بینم. حس می‌کنم بخشی از او در من جاری ا‌ست؛ در صدایم، صبرم، حتی در زمین خوردن‌ها و دوباره برخاستن‌هایم.
گاهی دلم می‌خواهد زمان را متوقف کنم؛ درست همان لحظه‌ای که مادرم نگاهم می‌کند و لبخند می‌زند. من، دختر جوانی که حالا در آغاز مسیر زندگی هستم هنوز هر صبح وقتی آینه را نگاه می‌کنم، بازتاب چشمان مادرم را در چشمان خودم می‌بینم. حس می‌کنم بخشی از او در من جاری ا‌ست؛ در صدایم، صبرم، حتی در زمین خوردن‌ها و دوباره برخاستن‌هایم.
کد خبر: ۱۵۳۲۹۲۷
نویسنده نرگس طهمورثی - تهران
 
مادرم برای من فقط یک واژه نیست. او تاریخچه‌ دلبستگی‌ است. یادم هست کودک که بودم، میان دفتر مشقم و بوی اتو‌کرده‌ لباس مدرسه، دستان او همیشه گرم‌ترین پناه دنیا بود. می‌نشست کنارم، چای‌اش را آرام می‌نوشید و زیر لب می‌گفت: «دخترم، یاد بگیر مهربان باشی، حتی وقتی خسته‌ای.» همان جمله شد چراغ راه زندگی‌ام، همان شد ریشه‌ معلمی‌ام. 
این روزها که خودم پای تخته می‌ایستم و نگاه‌های مشتاق کودکان را می‌بینم، می‌فهمم مادرم چه دنیای وسیعی در دل یک زن به ظاهر ساده دارد. هر لبخند من در کلاس، تکرار مهربانی اوست. هر صبر من، یادگاری از شانه‌های استواری‌ است که سال‌ها تکیه‌گاهم بوده‌اند. رابطه ما مثل نسیمی ا‌ست میان دو روح. گاهی پر از خنده، گاهی با دلخوری‌های کوتاه اما همیشه با عشق؛ عشقی نرم و ماندگار، شبیه بوی نان تازه در صبحی زمستانی. او مرا می‌فهمد حتی از سکوت‌هایم و من معنای صدایش را می‌دانم. حتی وقتی چیزی نمی‌گوید. امروز هر گلدانی را که در گوشه کلاس می‌گذارم، هر دلی را که با حرفی کوچک آرام می‌کنم، ردپای مادرم را در خود حس می‌کنم. شاید مادر، نام دیگر عشق باشد؛ عشقی که بی‌منت می‌بخشد، بی‌ادعا می‌ماند و همیشه آرام‌ترین پناهگاه دنیاست. 
آری، من معلمم اما شاگردی دارم که هیچ‌وقت از آموختنش دست برنمی‌دارم‌؛ مادرم.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها