گفتوگوی من و من
در آیه ۲۴۲ سوره بقره آمده است: «خداوند آیاتش را برای شما روشن میگرداند تا اندیشه کنید.» و در آیه ۲۲سوره انفال، بدترین جنبندگان از نظر خداوند، ناشنوایان گنگ [از شنیدن حق] هستند که درنمییابند.
در آیه ۲۴۲ سوره بقره آمده است: «خداوند آیاتش را برای شما روشن میگرداند تا اندیشه کنید.» و در آیه ۲۲سوره انفال، بدترین جنبندگان از نظر خداوند، ناشنوایان گنگ [از شنیدن حق] هستند که درنمییابند.
جهان همیشه از نقطهای شروع میشود که یک فکر جوانه میزند.کمی تأمل مرا به این واداشت تا زاویه فکر و خیالاتم را کمی تغییر دهم و متفاوتتر بیندیشم.
در جهان پرشتاب امروز که هر ثانیه با بمبارانی از اطلاعات و تصاویر رنگارنگ پر میشود، شاید از خود بپرسی: «فکر کردن چه فایدهای دارد؟» ما برای خرید یک لباس ساده، ساعتها در مراکز خرید میچرخیم و بررسی میکنیم. برای انتخاب یک رستوران، نظرات دیگران را میخوانیم و مقایسه میکنیم اما برای مهمترین سرمایهمان یعنی ذهن و اندیشه چقدر وقت میگذاریم؟
راستش ما در زندگی خیلی فکر میکنیم. البته همه ما اینقدر متفکرهای خفنی نیستیم که دائم درحال تفکر باشیم، منتها خود زندگی و مراحلش شما را مجبور میکند که خیلیزیاد نیاز به تصمیمگیری داشته باشید و تصمیمگیری یعنی فکر! چرا؟ چون انسان در مرحله انتخاب بین دو یا چندچیز، بالاخره به مغزش نیاز پیدا میکند. بنابراین ما از فکرکردن و برهان و استدلالآوردن ناگزیریم.
در اتاق نشسته بودم و به صدای تیکتاک ساعت گوش میدادم. دقیقا همان لحظه بود که جمله «من فکر میکنم، پس هستم!» مانند یک جرقه در ذهنم روشن شد. راستش را بخواهی،همیشه فکر میکردم این جمله مخصوص آدم بزرگهاست، مخصوص فیلسوفهایی که عادت دارند با چای داغ کنار کتابهای قطورشان بنشینند اما هرچه بیشتر به آن فکر کردم، فهمیدم این جمله بیشتر از هرکسی، به درد ما نوجوانان میخورد؛ مایی که در میان هزار سؤال، هزاران هزار انتخاب و هزاران هزار «چرا؟» گیر کردهایم.
برخی کتابها تنها ذهن را مشغول میکنند و برخی، جان را نیز درگیر میسازند. «معمای خیر و شر» از جمله آثاری است که میان عقل و احساس، مرزی ظریف میکشد؛خواننده را هم به تأمل وا میدارد و هم با آرامش پاسخها نوازش میدهد.
برای یک گربه لاغرِ سیاه با چشمهای ورقلمبیده، دم باریک و بلند و روحیات کسلکننده شانسهای زیادی وجود ندارد. خصوصا اگر کم اشتها و بدغذا هم باشید که دیگر همان گزینههای محدود روی میز را هم از دست میدهید. نه راسته قصابها به درد شما میخورد نه پلههای پاگرد هتل و رستوران و اگر گربه سفید یا خالخالی باشید احتمالا بین کافهها پلکیدن کار و کاسبی خوبی برای شماست.
نوجوانی، فقط گذر از کودکی به بزرگسالی نیست؛ سفری است به درون خود، جایی که انسان یاد میگیرد کیست و قرار است چه کسی شود. در این یادداشت سراغ پژوهشی میرویم تا بیشتر با موضوع آشنا شویم. نوجوانی دورهای پر از کشف و پرسش است، زمانی که دنیا تازه رنگ میگیرد و ما کمکم دنبال پاسخ به سؤالهای بزرگ درباره خودمان و جایگاهمان در جامعه میگردیم.
معمولا قبل از اینکه با کسی تماس بگیرم اول پیام میدهم. ادب حکم میکند که فرد، بهخصوص اگر آشنایی قبلیای با هم نداشته باشیم، بداند که تماسی در انتظارش است و خودش را برایش آماده کند. من هم در حدفاصل پاسخگویی مخاطبم کمی بیشتر راجع به مسیر و مقصود فکر میکنم تا هدف گفتوگو وسط مکالمه از دستم در نرود، به علاوه اینکه اینبار بیشتر از همیشه مضطرب بودم و نیاز به زمان داشتم. پس پیام دادم، میدانستم مرد سرشلوغ و پرکاریاست و احتمالا دریافت پاسخ از او زمان زیادی را میطلبد.
راستش من نمیدانستم این انشا را باید از کجا شروع بنمایم اما بابایم دیشب گفت بهتر است اینگونه شروع بنمایم که قلمم را در دست میگیرم و انشایم را آغاز میکنم. البته من احساس مینمایم که بعد از این جمله دوباره نیاز است که انشایم را شروع کنم. پس مساله همچنان حل نشده است.