
تو خودت هستی!
پدربزرگ بساط بازی همیشگیاش باما رافراهم کرد.یک برگه که خطوطی روی آن کشیده شده بودبامشتی نخود و لوبیا. اغلب وقتی مانوهها پیشش میرفتیم،با ما دوز بازی میکرد.
پدربزرگ بساط بازی همیشگیاش باما رافراهم کرد.یک برگه که خطوطی روی آن کشیده شده بودبامشتی نخود و لوبیا. اغلب وقتی مانوهها پیشش میرفتیم،با ما دوز بازی میکرد.
همه ما در برهههایی از زندگی رنج و مکافاتی را بر دوش کشیدیم که گاها از توان شانههای کوچکمان سنگینتر بوده و ممکن است روحمان چهل پاره شده باشد. اما همیشه مسیر درمان و بهبودی وجود دارد که میتوان با قرارگرفتن در آن جاده، باز دوباره تکههای روحمان را به هم کوک بزنیم و باز سر پا شویم، همچون شاخه خمشدهای که بعد از توفان حوادث به حالت اولیه خود بازمیگردد.
از اتاق یکراست آمد درست روبهروی من ایستاد. درجه هوا که روی گوشیها عددش هی پایین آمده و کف سنگی خانه سرد شده، دمپایی پایش میکند. از این دمپاییهای مدل چرم چند رنگ با کفی ضخیم و یوغور که نمیدانی کی، کِی، از کجا، سوغات آورده و سروکلهاش امروز توی خانه پیدا شده است.
روزی حکیم به ساعتش نگاهی در افکند و متوجه شد دیگر شب است. اما خوابش نمیآمد؛ به همین خاطر، برای هزار و چهارصد و سومین بار نشست پای جعبه جادو تا مجموعه مورد پسندش یعنی جومونگ را رؤیت کند.
پاییز تمام شد و گذشتن از یلدا برای دانشآموزان،نوید شروع امتحانات و نزدیکشدن به کنکور را با خود دارد. اینروزها اما موضوع امتحانات،جنجالیتر از همیشه شده است.درباره حاشیههای امتحانات ترمیم معدل تا اخبار افت نمرات دانشآموزان، چهرههای مختلفی اظهار نظر کردهاند.
همیشه دنیای رسانه مخاطبان و طرفداران خاص خودش را دارد و بههیچ دهه و حتی جغرافیایی محدود نمیشود. جعبه و دنیای جادویی تلویزیون در همه جای دنیا علاوه بر مخاطبان، علاقهمندانی به حوزه ایستادن جلوی دوربین دارد که دلشان پر میزند برای حضور در این قاب هیجانانگیز.
حکیم فرزند یازدهم خانواده بود و پاک مشخص که پدر و مادرش قصد رقابت با آرسنال را داشتهاند. آن روزها که حکیم طفلی خرد بود پدرش عکاسباشی آورده بود که یک عکس یادگاری بگیرند، قاب کنند بزنند سینه دیوار و نسل اندر نسل انگشت سبابه را روی نوک بینی یکی از آن ۱۳ نفر نشانه بروند و بگویند عجب روزگاری داشتیم.
آنهایی که غریب و دور از وطن زندگی میکنند، گاهیاوقات آرزوهای کوچک عجیبی دارند. مثلا شاید کسی در یک عصر بارانی خیابانهای برلین را گز کند و در سرش بگوید ایکاش یکدرمیان اسمم را درست تلفظ میکردند؛ یا کسی در پاریس که بهگمان خیلیها شهر عشق و شعر است، دلش لک زده باشد برای لهجه شیرازی خصوصا وقتی که روی شانهاش میزدند و با مهربانی میگفتند: کجایی کاکو؟!
ما در نوجوانه هر سال به بهانه شب یلدا دنبال حرف تازهای میگردیم که درمورد این سنت اجتماعی بزنیم. حرفی که کلیشهای نباشد یا از آن زیاد حرفی گفته نشده باشد یا زیاد شنیده نشده باشد.امسال امابه جای فرهنگ شب یلدای خودمان،رفتیم سراغ فرهنگهای غیرخودی.فرهنگهایی که به وسیله کنشهایی جمعی درحال تکثیر شدن است.
درحالی که ممکن است این شبها به دلیل یک اتفاق ساده، بعضی خانوادهها از رفتن یا برگزاری شب یلدا منصرف شوند، کیلومترها و چه بسا یک قاره دورتر کسانی هستند که حتی با وجود غربت و شرایطی سختتر آداب و رسوم و فرهنگ اصیل خودشان را فراموش نکردهاند و آن را گرامی میدارند.