
از یک دمپایی شروع شد…
از اتاق یکراست آمد درست روبهروی من ایستاد. درجه هوا که روی گوشیها عددش هی پایین آمده و کف سنگی خانه سرد شده، دمپایی پایش میکند. از این دمپاییهای مدل چرم چند رنگ با کفی ضخیم و یوغور که نمیدانی کی، کِی، از کجا، سوغات آورده و سروکلهاش امروز توی خانه پیدا شده است.