از یک دمپایی شروع شد…

از یک دمپایی شروع شد…

۰۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۴۱

از اتاق‌ یکراست آمد درست رو‌به‌روی من ایستاد. درجه هوا که روی گوشی‌ها عددش هی پایین آمده و کف سنگی خانه سرد شده، دمپایی پایش می‌کند. از این دمپایی‌های مدل چرم چند رنگ با کفی ضخیم و یوغور که نمی‌دانی کی، کِی، از کجا، سوغات آورده و سروکله‌اش امروز توی خانه پیدا شده است.

از عطر چای هندی تا خداحافظی با بحرین!

از عطر چای هندی تا خداحافظی با بحرین!

۰۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۴۱

روزی حکیم به ساعتش نگاهی در افکند و متوجه شد دیگر شب است. اما خوابش نمی‌آمد؛ به همین خاطر، برای هزار و چهارصد و سومین بار نشست پای جعبه جادو تا مجموعه مورد پسندش یعنی جومونگ را رؤیت کند.

ترمیم معدل؛ خوان جدید کنکور

ترمیم معدل؛ خوان جدید کنکور

۰۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۷

پاییز تمام شد و گذشتن از یلدا برای دانش‌آموزان،نوید شروع امتحانات و نزدیک‌شدن به کنکور را با خود دارد. این‌روزها اما موضوع امتحانات،جنجالی‌تر از همیشه شده است.درباره حاشیه‌های امتحانات ترمیم معدل تا اخبار افت نمرات دانش‌‌آموزان، چهره‌های مختلفی اظهار نظر کرده‌اند.

از این شاخه به آن شاخه بپرید!

گپ‌و‌گفت با مجری برنامه «مجرینو»، سعید شیخ‌زاده، دوبلور و گوینده

از این شاخه به آن شاخه بپرید!

۰۶ دی ۱۴۰۳ - ۱۴:۲۸

همیشه دنیای رسانه مخاطبان و طرفداران خاص خودش را دارد و به‌هیچ دهه و حتی جغرافیایی محدود نمی‌شود. جعبه و دنیای جادویی تلویزیون در همه جای دنیا علاوه بر مخاطبان، علاقه‌مندانی به حوزه ایستادن جلوی دوربین دارد که دل‌شان پر می‌زند برای حضور در این قاب هیجان‌انگیز.

حکیم، تنها در اوج

حکیم، تنها در اوج

۲۹ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۷

حکیم فرزند یازدهم خانواده بود و پاک مشخص که پدر و مادرش قصد رقابت با آرسنال را داشته‌اند. آن روز‌ها که حکیم طفلی خرد بود پدرش عکاس‌باشی آورده بود که یک عکس یادگاری بگیرند، قاب کنند بزنند سینه دیوار و نسل اندر نسل انگشت سبابه را روی نوک بینی یکی از آن ۱۳ نفر نشانه بروند و بگویند عجب روزگاری داشتیم.

بسی رنج می‌برد در آن سال سی

در رابطه با تغییرات زبان فارسی در طول زمان

بسی رنج می‌برد در آن سال سی

۲۹ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۱

‌ آنهایی که غریب و دور از وطن زندگی می‌کنند، گاهی‌اوقات آرزو‌های کوچک عجیبی دارند. مثلا شاید کسی در یک عصر بارانی خیابان‌های برلین را گز کند و در سرش بگوید ای‌کاش یک‌در‌میان اسمم را درست تلفظ می‌کردند؛ یا کسی در پاریس که به‌گمان خیلی‌ها شهر عشق و شعر است، دلش لک زده باشد برای لهجه شیرازی خصوصا وقتی که روی شانه‌‌اش می‌زدند و با مهربانی می‌گفتند: کجایی کاکو؟!

از دلستر بار تا هالووین ایرانی

درباره رابطه میان سنت های اجتماعی و فرهنگ با رصد مصادیق وایرالی

از دلستر بار تا هالووین ایرانی

۲۹ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۵۸

ما در نوجوانه هر سال به بهانه‌ شب یلدا دنبال حرف تازه‌ای می‌گردیم که درمورد این سنت اجتماعی بزنیم. حرفی که کلیشه‌ای نباشد یا از آن زیاد حرفی گفته نشده باشد یا زیاد شنیده نشده باشد.امسال امابه جای فرهنگ شب یلدای خودمان،رفتیم سراغ فرهنگ‌های غیرخودی.فرهنگ‌هایی که به وسیله‌ کنش‌هایی جمعی درحال تکثیر شدن است.

شب یلدای لندنی!

گپ و گفت با داریوش صحرایی، صاحب یک قنادی ایرانی در لندن

شب یلدای لندنی!

۲۹ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۵۶

درحالی که ممکن است این شب‌ها به دلیل یک اتفاق ساده، بعضی خانواده‌ها از رفتن یا برگزاری شب یلدا منصرف شوند، کیلومتر‌ها و چه بسا یک قاره دورتر کسانی هستند که حتی با وجود غربت و شرایطی سخت‌تر آداب و رسوم و فرهنگ اصیل خودشان را فراموش نکرده‌اند و آن را گرامی می‌دارند.

دیگر...

دیگر...

۲۹ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۵۳

بچه‌ که بودم، همه‌چیز شگفت‌انگیزی عجیب و غریبی داشت. شب یلدا واقعا طولانی‌ترین شب سال بود و آدم‌ها مثل شخصیت قصه‌های مادربزرگم، یا سیاه بودند یا سفید! فال حافظ برایم سخت‌ترین متن دنیا بود و فهمیدنش شکستن شاخ غول.

یک چهارچوب گریز

یک چهارچوب گریز

۲۲ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۵۷

من همیشه رهبر خرده‌انقلاب‌های شکست‌خورده علیه قانون‌های بی‌معنی مدرسه بودم که توسط یک عده ترسو به واگذاری تمامی تعهدات و نرمش‌های مدیر و معاون منجر می‌شد و دست از پا درازتر باید کوتاه‌تر هم می‌آمدیم تا اولیایمان را جلوی چشم‌مان نیاورند. یعنی همیشه با قوانین دست‌ب‌ یقه بودم و از خط و خطوط‌شان می‌زدم بیرون‌.

قبلی۴بعدی