تا اینکه هفت ــ هشت سال پیش، خانواده ما تصمیم گرفت این طلسم را بشکند و یک بسته پستی سفارش دهد!
برای اولینبار در یکی از فروشگاههای اینترنتی نه چندان معروف! دو سه تا دفتر مشق و یک کتاب کمکدرسی سفارش دادیم. همه روزشماری میکردیم تا روزی که بسته برسد. خواب و خوراکمان شده بود رصد کردن روند ارسال بسته در سایت فروشگاه. تا اینکه روز موعود فرا رسید و پستچی شهر در خانه ما را زد.
خواهرم جیغ میزد و بالا و پایین میپرید. من هم با ذوق به آیفون زل زده بودم تا پدرم برود دم در و بسته را تحویل بگیرد. بسته را که داخل خانه آورد کسی سر از پا نمیشناخت تا این پدیده عجیبالخلقه به نام «بسته پستی» را از نزدیک ببیند.
بسته را با خواندن شعر«باز شود، دیده شود بلکه پسندیده شود» باز کردیم. دفترها را در دست گرفتیم و دور خانه با خوشحالی دور پیروزی زدیم.
بعد از آن برای خرید، به خودمان زحمت نمیدادیم که شال و کلاه کنیم و به بازارهای مرکز شهر برویم. هر چند مادرم از این کار خوشش نمیآمد ولی ما باز هم بسته سفارش میدادیم. تمام خریدهایمانرا!
تا جایی که پستچی محل، دیگر خانه ما را میشناخت.
تنها فرق سفارشهای من و خواهرم این بود که سفارشهای او به سه چهار روز نکشیده سالم میرسید و استفاده میکرد.
اما سفارشهای من انگار که روی آن دعا خوانده باشند هر دفعه یا نمیرسید یا کج و کوله میرسید!
تا آنکه تصمیم گرفتم خریدهای اینترنتی را بیخیال شوم و به همان منوال گذشته همراه مادرم به بازار بروم، از نزدیک جنس را بررسی کنم و تا جایی که میشود سر قیمت با فروشنده چانه بزنم و در آخربخرم.