آن جلو که باشی هم باید رسمیتر بنشینی که خودت سوژه نگاه دیگران و دوربینها نشوی، هم آزادی عمل خزیدن و گفتوگو با این و آن را نداری. کشتی ذهنم از شر غائله صدرنشینی که شسته میشود، دادههای تصویری را که قبلا از چشم میگرفت اما به آن توجه نداشت، درمییابد: تصاویر شهدا یا بهتر بگویم نگاه نافذ شهدا جرقه این فکر را میزند که از این حاشیهنشینی برای گفتوگو با خانواده شهدا بهره ببرم. روزی من همین بوده است. بهتر است بگویم خدا رحم کرده؛ چراکه اگر جلوی مجلس میرفتم، دستم از سوژه خالی میشد. به قول بزرگان «بعدمنزل نبود در سفر روحانی»، مجلس مولا صدر و ذیل و بعید و قریب ندارد؛ همه در آن مجلس مدعو بودیم و مفتخر به استشمام بوی شهدا، برای ما مجلس عزای چهلم شهدا بود اما در واقع همه باهم در صدر مجلسی بودیم که امام خامنهای به نیابت از شهدا تدارک دیده بودند. رویکرد رهبری هم در نشستن در همان سطح مدعوین و نرفتن به سکوی انتهایی حسینیه انگار موید این است که در آن مجلس همه از حیث افتخار و شرف حضور برابرند.
وعده خدا به شهدا
شهید اولی که نظرم راگرفت،حاجحسن قربانی،دانشجوی کارشناسی ارشد مخابرات دانشگاه امام حسین(ع) و ازاعضای نیروهای هوا فضای سپاه بود که در آستانه نوشتن پایاننامه ارشدش، روز دوم جنگ شهادتش را ترجیح داد و به سوی بارگاه الهی شتافت. بیشتر داماد خانواده صحبت میکرد و پدرش سنگین بود، میانه صحبتها اشکش آمد و معلوم شد بغض راه کلام را گرفته بود. این شهید خوشقیافه و باسواد پدری خانوادهدوست بود که دو دختر هفت ساله و هشت ماهه هم داشت. با شنیدن این جمله به عنوان پدری دختردار، غم سنگینی به دلم ریخت و بیقراری ایمانشکنی به جانم افتاد اما در انتهای مجلس وقتی حجتالاسلام رفیعی حدیث قدسی وَیقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ اَنَاَ خَلیفَتُهُ فى اَهْلِهِ وَ مَنْ اَرْضاهُمْ فَقَدْ اَرْضانى وَ مَنْ اَسْخَطَهُمْ فَقَد اَسْخَطَنى را خواند و وعده خداوند تبارک و تعالی درباره جانشین بودن خودش به جای شهدا در خانوادههایشان را شنیدم، آن بیقراری بساطش را از دلم جمع کرد. مجلس چند بار جابهجا شد و من هم در کنار جمعیت جلوتر رفتم. یکی گفت مواظب پایم باش. برای جلوگیری از ایذای آن بنده خدا، جا عوض کردم و دیدم کنار فرد دیگری نشستهام که به دو چهره در عکسی چشم دوخته و اشک امانش نمیدهد. یکی سردار حسن محقق (جانشین سازمان اطلاعات سپاه) بود. کمی مکث کردم. وارد گفتوگو که شدیم، متوجه شدم پدر همسر شهید جوانتر عکس یعنی سید حمیدرضا موسوی است، پدر جوان ۲۶ ساله با یک دختر سهساله و یک دختر در راه با همسری پا به ماه. در میان سیل اشکها از دخترش گفت که در حسرت دیدن پدرش است. با شنیدن این جمله آتش گرفتم. از شهید بزرگوار که میاندار هیات اباعبدالله(ع) بود، جز یک بازو چیزی در این دنیا به جا نمانده بود. همین شهید از قول سردار محقق برای خانواده نقل کرده بود که حاج حسن گفته است: شهید میشود آن هم به دست اسرائیل. شهید به حاج حسن گفته است: جنگ که تمام شده است (اشاره به جنگ سوریه)، چطور شهید میشوی؟ سردار به تاکید گفته است من به دست اسرائیل شهید میشوم. شهید پسرعمویی هم داشت که اسمش امیرحسین بود که او هم شهید میشود هر دو بسیار صمیمی بودند. بعد از شهادت امیرحسین، دست سید حمید هم پیدا میشود... جالب اینکه در همین اثنی جمعیت شعار داد: «شر اسرائیل را از این جهان کم میکند، دست سردار حسین»...
صحبت پیشبینی نشده آقا و ذکر دو شهید دیگر
رویکرد امام در نشست همسطح مدعوین و خانواده شهدا این ذهنیت را ایجاد کرده بود که قرار نیست ایشان صحبت کند. اما ایشان خلاف انتظار و همینطور خلاف سیاق سابق، اینبار ایستادند و صحبت موجز اما مثل همیشه نافذی ایراد فرمودند. «ایرانیان با دین و دانش قلههای افتخار را فتح خواهند کرد به کوری چشم دشمنان.» آقا که مجلس را ترک کرد، عدهای رفتند و مجلس خلوتتر شد. بازهم امکان جابهجایی فراهم شد. حجتالاسلام رفیعی بر منبر که نشست، به کمک آمد و ذکر شهید دیگری گفت: سردار رجبیپور که شهادتش را برای چند روزبه دختر۱۰سالهاش نگفته بودند.بالاخره بعد ازچند شب تفحص بینتیجه پیکر این سردار بزرگوار،دخترش در رویای صادقه پدر را درحرم مطهر اباعبدالله(ع)میبیند که روبه دخترش میگوید سه روز زیارت عاشورا بخوانید تا پیکرم پیدا شود که چنین هم میشود. درمیانه سخنان حجتالاسلام رفیعی،چشمم به نگاه پدر شهید دیگری دوخته میشود. بعد از اتمام مجلس یادم میافتد که نشد با آنها صحبت کنم، در حال خروج به خودم میآیم و میبینیم در کنارم هستند؛ همان پدر، با داماد و نوهاش( خواهرزاده شهید مجید زارعی). این پدرهم بغضآلود بود و نمیتوانست چندان سخن بگوید: «شهید بهشدت خاکی بوده است. ازسرهنگ بودنش کسی خبرنداشته است.»متاهل نبوده امامثل همه اهل مهروتقوا، تعامل با کودکان را خوب بلد بوده است. خواهرزاده حدودا ۱۰سالهاش شبها عکس دایی عزیزش را بغل میکند و میخوابد. برای جلوگیری از سنگینتر شدن جو، بحث را عوض میکنم، از برادرزادهاش درباره اینکه داییاش اهل چه ورزشی بوده، میپرسم. شهید استقلالی. شهدای استقلال این پیروزی را برای ما آوردند و من هم نوشتن این سطور را مدیون و مرهون عنایت آنها هستم.