این جریان، برآمده از واقعیتی است که تعبیر «واگراییهای دهه ۷۰»، میتواند ماهیت آن را آشکار سازد؛ یک زائده متعلق به «روشنفکری سکولار» که در انقلاب و ذاتیاتش، تجدیدنظر کرد و با این تقابل و اصطکاک، خود را معنا بخشید. اصلاحات، «دیگریِ انقلاب» بود و هست؛ چراکه هیچ تعهد و تقیدی به مقوّمات و عناصر جوهری انقلاب ندارد، بلکه غایت خودش را، عبور از اصالتهای انقلابی تعریف کرده و از حضور در قدرت سیاسی نیز چنین هدفی را اراده کرده است. اراده این جریان، اراده استحاله و تغییر ماهیت و براندازی خاموش است، نه اصلاح در معنای حقیقیاش. اصلاح، یک پوسته لفظی است که در باطنش، انقلاب نهفته است؛ انقلاب در انقلاب اما در جهت متضاد با انقلابِ مستقر و دینی. در این گفتمان، همه تعابیر و اصطلاحات را دوباره باید تعریف کرد و فریب اشتراکهای لفظی را نخورد. دامنه تجدیدنظر این جریان، همه ارزشها و اصالتهاست اما از طریق مسخ معنای الفاظ و کلمات. آنچهکه این جریان درباره قرائت جدید از اسلام گفت و میگوید و آن را «اسلام رحمانی» نام نهاد، لیبرالیسم است و نه اسلام اما لیبرالیسمی که خود را به اسلام، گره زده و در عین حال، حقیقت آن را مسخ کرده است. وقتی با اسلام، چنین معاملهای صورت میگیرد، تکلیف مفاهیم متعلق به فضای گفتمانی انقلاب، روشن خواهد بود. بر این اساس، نباید تردید داشت که اصلاحات، دیگریِ انقلاب است و میکوشد از انقلاب دینی به سوی اصلاح لیبرالی حرکت کند.
۲- برخی تصور میکنند که مسأله، رادیکالیسم است و اصلاحات را باید از این جهت ملامت و طرد کرد که نیروهای آن به جانب رادیکالیسم گرایش دارند. چنین نیست؛ مسأله، «ماهیت» و «غایت» این جریان است، نه اینکه تندی و غلظت را انتخاب کرده است. اساس این جریان، بر «تجدد» تکیه دارد و میخواهد جامعه و حاکمیت را در ایران، از سنت اسلامی و انقلابی به سوی تجدد لیبرالی سوق بدهد. چنین سیر و شدنی، در ذات خویش و مستقل از هر امر دیگری، باطل و خطاست. نباید به تکثر ارجاع داد و اصلاحات را برتابید؛ چون اصلاح، دیگری است و نه خویش و خودی و همداستان. تکثر در آنجا معنادار است که نیروها و جریانهای وفادار به یک انگاره مرکزی و مشخص، در تلاش و تکاپو هستند و اختلافها در گستره سلایق و ترجیحات هستند اما اصلاحات، برآمده از سلیقه نیست. اصلاحات، دنباله تجدد است و در برابر همه اصالتهای انقلابی. بازتفسیر لیبرالی از انقلاب، بهاین جهت بوده که اصلاحات بتواند هم در ظاهر، خود را در امتداد انقلاب نشان بدهد و هم تعهدش را به تجدد، ثابت کند. این جریان در باطن، سودای تجدد دارد و میخواهد عهد و افق انقلابی را به گذشته سپریشده و فروپاشیده تبدیل کند. هیچ کنش و کرداری در جریان اصلاحات، بیرون از این دامنه نبوده و نیست. «ساختارشکنی هویتی»، تندی و کندی نمیشناسد، بلکه از اساس، نارواست و باید تمامیت آن را نفی و انکار کرد. آنان که رادیکالیسمِ اصلاحات را سرزنش میکنند، یا خود به ارزشهای تجددی این جریان باور دارند، یا سادهاندیشانه، ماهیت آن را درک نکردهاند و آن را جزو گفتمان انقلاب شمردهاند. در عالَم سیاست، باید از دریچه تفکر و معرفت و هویت نگریست و با این معیار، داوری کرد؛ وگرنه محاسبههای عملی و روزمره، موجب سادهسازی و غفلت خواهد شد. باید از سطح به عمق رفت؛ سطح، سیاست است و عمق، معرفت. مسأله این است که نظام تفکر در این جریان، نسبتی با آرمانهای انقلاب ندارد و از آغاز تولد، در برابر آن قرار داشته است.
۳- در همین بیانیه اخیر، رگههای روشنگری از این زاویهمندی فکری و هویتی بهچشم میخورد. هیچ اشارهای به دین و حضور خدا در جهان ایرانیان نمیشود و هویت، هیچ معنایی جز نوعی همگرایی ملی محض و دینزدوده ندارد. حتی اثری از لفظ دین نیز در میان نیست و در مقام ادبیات و ظاهر نیز، «سکولاریسم» بهصورت مطلق و عیان، محقق شده است. گویا انقلاب ایران، انقلاب اسلامی نبوده و دین، جوهره هویتی ایرانیان نیست. خوانش اینان، تحمیل سکولاریسم بهصورت حداکثری و مطلق است. از سوی دیگر، فلسفه زندگی نیز به منفعت و رفاه و خوشباشی تقلیل یافته و هیچ نشانی از معنا و امر قدسی و سبک زندگی مؤمنانه و حیات طیبه در میان نیست. مادیگری اخلاقی در کنار مادیگری تحلیلی نشسته و تاریخ و جامعه و انسان، یکپارچه در رهیافت اینجهانی و بدنی، محدود شده است. افزون بر این، هویت اسلامی و انقلابی در قاب «ایدئولوژی» نشانده شده و در ستیز با منافع ملی قلمداد گردیده است. مقصود اینان از ایدئولوژی، خودِ انقلاب و اصالتهای آن است. ایدئولوژی یعنی آرمانهای اسلامی و انقلابی که در نگاه اینان، در برابر واقعگرایی قرار دارد و ایران را به مهلکه افکنده است. در نهایت میل به هضمشدن در نئولیبرالیسمِ جهانی در ذهنیتِ متجددانه اصلاحات، غوغا میکند؛ تصریح میکند که ما در پی مخاصمه هستیم و تنشزدایی کردهایم و از این رو، باید در منطق حکمرانی، بازاندیشی کنیم و مِهر را بر قهر و تعامل را بر انزوا و تفاهم را بر تضاد ترجیح بدهیم. ما خودمان را در چرخه کشمکش افکندهایم و جنگطلبانه، مسیر خشونت و خصومت را در پیش گرفتهایم و بر دنیا تاختهایم و به زبان زور و قلدری و تحکم سخن گفتهایم. اینک باید نوع مواجهه خود را تغییر دهیم و اهلی و رام و سربهزیر بشویم و از وضع استثنایی بهدرآییم و همانند همه، نظم کنونی را بپذیریم. عصیان و طغیان کافی است و بیش از این نباید بر ایران، هزینه آرمانگراییهای ایدئولوژیک را تحمیل کرد. انقلاب، یک لحظه گذرا بود و گفتارهای امام خمینی(ره) نیز در تناسب با فضای حماسی و احساسی دهه ۶۰ بود و با اکنونِ ما، همخوانی ندارد. روشن است که چنین منطق و مبنایی، از طلب «ترمیدور» حکایت میکند؛ بازگشت به عهد پیشاانقلاب و عبور از افق و عالَم انقلاب. اینهمه، به واسطه ارجاع به واقعیتها اثبات میشود اما واقعیتها با خوانش و روایت لیبرالی و مرعوبانه و غیرانقلابی. با چنین خوانشی، اصل انقلاب نیز خطای تاریخی بوده و میشد با هزینه کمتری، طرح اصلاح را پیش برد. بیش از این حاجت به تفهّمِ ماهیت اصلاحات نیست؛ همین اشارات، نشان میدهند که بیانیه اخیر، بر بنیانِ ذاتی و درونی اصلاحات تکیه دارد و از این جریان متجدّد، چیز دیگری نمیتوان توقع داشت.