محور مهم دیگر بیانیه بحث تعلیق غنیسازی است که بهرغم تجربه تعلیق فعالیتهای هستهای در دولت اصلاحات و پذیرفتن پروتکل الحاقی دیدیم غرب و اروپا به تعهد خود عمل نکرد و در نهایت با دستور خود آقای خاتمی در ماههای آخر این تعلیق شکست.نگاه این جریان به توان دفاعی و موشکی کشور از این سخن مرحوم هاشمیرفسنجانی در سال ۹۵ که خلعسلاح ژاپن و آلمان را عامل توسعه آنها دانست، بهخوبی پیداست. بعد از دفاعمقدس ۱۲روزه دیگر بر همه آشکار شد اگر غرب در محاسبات خود به این نتیجه برسد که ایران نیروی نظامی قوی ندارد و همچنین درصورتیکه نیروهای مقاومت در منطقه تضعیف شوند، برای حمله به ما طمع میکند. این عملکرد نشان میدهد که برخلاف ژستهای ایدهآلیستی، سران غرب صرفا از منظر رئالیسم به روابط بینالملل نگاه میکنند و در شرایطی که قریب به یک قرن است که این رئالیسم بهعنوان پارادایم حاکم در این نوع روابط عمل میکند، ما چطور میتوانیم به این نگاه و عملکرد غرب بیتوجه باشیم.
ما شاهد بودهایم که دولتهای غربی، علیرغم ادعاهایشان در حوزه حقوقبشر و تشکیل انواع نهادهای بینالمللی برای هنجارسازی و قاعدهمند کردن روابط بینالملل، بیپروا در مسیر توسعه تسلیحات، بهویژه سلاح هستهای گام برداشتهاند و از نظر نظامی آنقدر پیشرفتهاند که به بازدارندگی کامل برسند. درعینحال، مشاهده میشود که برخی در داخل کشور هنوز بر طبل ایدهآلیسم میکوبند. این درحالیاست که رهیافت ایدهآلی بعد از جنگ جهانی دوم به نوعی منقضی شد و الان در روابط بینالملل اصلا و ابدا مطرح نیست و در رابطه بین دولتها ایدهآلیسم و آرمانگرایی جایی ندارد، بلکه قدرت واقعی جایگزین آن شده است و دولتها سعی میکنند به خودشان متکی باشند؛ اما متأسفانه جریان اصلاحطلب کماکان چنین نگاهی ندارد. انتظار این بود که بعد از جنگ تحمیلی ۱۲روزه این جریان نسبت به روابط بینالملل و مسأله ایران و آمریکا نگاهی فانتزی، ایدهآل و آرمانگرا نداشته باشد. واقعیت این است که اگر جبهه مقاومت و قدرت موشکی ما محدود شود و قدرت بازدارندگی نداشته باشیم، به هیچوجه صلحی صورت نمیگیرد.
سوریه بعد از بشار اسد در همین چند ماه گذشته پیشروی چشم ماست. درحالیکه سوریه ضداسرائیل براندازی شد و جولانی روی کار آمد و همزمان درحال مذاکره با اسرائیل بود و حتی وعده عادیسازی روابط طولانی را در سخنان خودش مطرح کرد اما در عمل دیدیم تمام منابع، توانایی و ظرفیتهای دفاعی نظامی سوریه را با خاک یکسان کردند. اگر ایران طبق این بیانیه اخیر عمل کند، بههیچوجه نباید منتظر رفع تحریمها و صلح و امنیت پایدار باشد و قطعا شرایط کشور به سمت تجزیه پیش خواهد رفت؛ هدفی که آمریکا از مدتها قبل پیگیر آن بوده است. این صرفا مربوط به دوران جدید نیست. ما شاهدیم که بعد از فروپاشی عثمانی مناطق تحت حکمرانی این دولت بین انگلیس و فرانسه تقسیم شد و آن امپراتوری به ۱۶ کشور تقسیم شد. تنظیمکنندگان این بیانیه با همان درک ۲۰ سال پیش معتقدند که مسائل ایران بدون حاکمیت ولایتفقیه و تحت آنچه سکولاردموکراسی خوانده میشود قابل حل است.
ازمفروضات پیشینی این جریان آن است که ایران مبنای تنش درمنطقه وجهان است واگربه اصصلاح«دموکراتیزه» و دارای حکومتی غیردینی شود، به تعبیری که درگفتمان حاکم بر جریان سلطه استفاده میشود، به یک کشور «نرمال» و درواقع امر به یک کشور مطیع آمریکا وغرب تبدیل شود، توسعه حاصل خواهد شد! براساس این پیشفرض مانع اصلی توسعه ایران، داخلی است نه آمریکا وسلطهگری و تلاش بیمحابا و ضداخلاقی آن برای تسلط بر منابع و ثروت سایر ملل. این درحالی است که مرور سابقه عملکرد آمریکا ازآمریکای جنوبی گرفته تا آفریقا و همینطور عملکرد آن در تاریخ ایران در سرنگونی دولت مردمی مرحوم دکترمصدق وهمینطور رفتار آمریکا حتی با متحدان خودش درشرایط حاضر بهخوبی یادآور این است که منشأ تنش و عامل جلوگیری از توسعه ما نیستیم. خلاصه مطلب اینکه اگر از زاویه دید رئالیسم به صحنه روابط بینالملل بنگریم، اقداماتی چون تعلیق هستهای یا پذیرش محدودیت موشکیمان وحاکمیت سکولار،پیامدی جز تسلیم و فروپاشی ندارد.