سفر در صفر
روایتی از روزهای منتهی به ۲۸امین روز از صفر سال ۱۱ و ۵۰ هجری قمری

سفر در صفر

رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن(ع) دو حلقه از یک زنجیرند که نشان می‌دهد اهل بیت همواره در میان امت خویش مظلوم بوده‌اند. پیامبر در واپسین ساعات حیات آینده‌ای پرفتنه را پیش‌بینی کرده بود. حسن با صبر بار آن فتنه را به‌دوش کشید تا خونریزی بی‌پایان در زمان خود رخ ندهد و حسین آنچنان که برادرش خبر داده بود، سرانجام با خون خود تاریخ را بیدار کرد.
کد خبر: ۱۵۱۵۲۳۲
نویسنده سید سپهر جمعه‌زاده - نوجوانه
 
مدینه همواره یاد این دو واقعه را در دل دارد: روزی که پیامبر رحمت از میان مردم رخت بربست و روزی که نوه آن حضرت در غربتی جانکاه به شهادت رسید. هر دو واقعه نه‌تنها تاریخ اسلام  بلکه تاریخ انسانیت را دگرگون کردند. 
مدینه، آخرین روزهای ماه صفر. هوا انگار سنگین شده بود. مردم می‌گفتند خورشید رنگی گرفته که پیشتر ندیده بودند. همه چشم به خانه‌ کوچک پیامبر(ص) دوخته بودند؛ خانه‌ای که حالا درونش صدای آه و ناله می‌آمد. 
پیامبر(ص) سال‌ها مردم را از تاریکی بیرون آورده بود اما حالا خودش در بستر بیماری افتاده بود. علی‌(ع) لحظه‌ای از او جدا نمی‌شد. فاطمه(س) کنارش نشسته بود و دست پدر را می‌فشرد و حسن و حسین(علیهما‌سلام) در گوشه‌ای با چشمانی پر از ترس و غم نگاه می‌کردند. 
پیامبر در بستر مرگ آرام گفت: «ای مردم! من می‌روم ولی دو یادگار در میان شما می‌گذارم: قرآن و اهل بیتم. اگر به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد». این جمله را خیلی‌ها شنیدند و بعدها «حدیث ثقلین» نام گرفت. 
ساعتی بعد، روح رسول اکرم (ص) به آسمان پرکشید. صدای شیون از خانه برخاست. فاطمه بر سر و صورت می‌زد و می‌گفت: «ای پدر! به ندای پروردگار لبیک گفتی».   
بنابر نقل ابن‌سعد در طبقات الکبری، بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) مردم بسیار اندوهگین بودند و دخترش فاطمه(س) پیوسته اشک می‌ریخت و می‌گفت: «یا أبَتاه/ پدر جان». 
نقل است پس از رحلت پیامبر کسی او را خندان ندید. در نهج‌البلاغه از امام علی(ع) نقل شده با رحلت رسول اکرم(ص) در و دیوار شیون می‌کردند و من متصدی غسل او بودم و فرشتگان مرا یاری می‌کردند و بر وی نماز می‌گزاردند و گوش من از صدای آهسته آنان خالی نمی‌شد. 
به گزارش منابع تاریخی، پیامبر در آغوش علی‌(ع) از دنیا رفت‌‌ و علی‌(ع)، پیامبر‌(ص) را با کمک فضل بن عباس، اسامه بن زید و افراد دیگر غسل دادند و کفن کردند. به پیشنهاد علی‌(ع) مردم دسته‌دسته وارد خانه پیامبر شدند و بدون آن‌که به کسی اقتدا کنند بر ایشان نماز گزاردند و این برنامه تا روز بعد ادامه داشت. بنابر آنچه در برخی روایات نقل شده، برای مکان دفن پیامبر(ص) پیشنهادهای متعددی وجود داشت ولی با تأکید امیرالمومنین(ع) بر این‌که خدا جان پیامبران را در پاک‌ترین مکان‌ها می‌گیرد، همه پذیرفتند و پیکر آن حضرت در همان مکان رحلت دفن شد. 
سال‌ها گذشت. حسن بن علی (کودکی که پیامبر بارها او را بوسیده و گفته بود او و برادرش سرور جوانان بهشتند) بزرگ شده بود. او امام مردم بود؛ آرام، بخشنده و بردبار. 
زمانی که معاویه قدرت را به‌دست گرفت، امام‌حسن(ع) برای حفظ جان شیعیان و جلوگیری از خونریزی صلح کرد. صلح او پر از تلخی بود. بسیاری آن را صلحی تحمیلی می‌دانستند. امام حسن با صبر، راه را برای آینده باز نگه‌داشت. آن حضرت پس از عقد پیمان صلح با معاویه، به مدینه بازگشت و حدودا ۱۰سال به اقامه دین و احیای سنت پیامبر پرداخت. در این دوران که از سخت‌ترین سال‌های حیات امام بود، معاویه که از جایگاه والای او نزد مردم و محبت آنها به وی خبر داشت، سعی کرد شخصیت اجتماعی امام را مخدوش کند و از آنجا که وجود او را مانعی بر سر اهداف خود می‌دید، در نهایت تصمیم بر حذف فیزیکی وی‌گرفت. 
دشمنی‌ها پایان نیافت. معاویه که وجود امام را تهدیدی برای حکومتش می‌دید، نقشه‌ای شوم کشید. او همسر امام (جعده بنت اشعث) را فریب داد و وعده‌ مال و مقام داد تا جامی مسموم به وی بدهد. 
جعده شربتی زهرآلود آورد و امام نوشید و درد به جانش افتاد. روزها در بستر افتاد و بدنش نحیف شد. حسین(ع) بر بالین برادر می‌گریست. امام حسن(ع) گفت: «حسین جان! من با زهر از دنیا می‌روم اما روزی خواهد رسید که تو را در دشت کربلا با شمشیرها و نیزه‌ها خواهند کشت. آن روز زمین از خون تو سرخ خواهد شد». 
۲۸صفر سال ۵۰هجری، همان روزی که پیامبر(ص) رفته بود، حسن مجتبی (ع) نیز چشم از جهان فرو بست. مدینه یک‌بار دیگر سیاه شد؛ سیاهپوش مردی که از هر جهت با نبی اکرم (ص) مو نمی‌زد. امام مانند جدش رسول اکرم(ص) بدون هیچ تکبری روی زمین می‌نشست و با تهیدستان همسفره می‌شد. روزی سواره از محلی می‌گذشت که دید گروهی از بینوایان روی زمین نشسته‌اند و مقداری نان را پیش خود گذاشته‌اند و می‌خورند. آنان وقتی امام را دیدند، تعارف کردند و آن حضرت را سر سفره خواندند. امام از مرکب خویش پیاده شد و این آیه را تلاوت کرد: «انّه لایحبُ المُستَکبرین/ خدا خودبزرگ‌بینان را دوست نمی‌دارد». سپس بر سر سفره آنها نشست و مشغول خوردن شد. وقتی همه سیر شدند، امام آنها را به منزل خود فراخواند و از آنان پذیرایی نمود و به آنان پوشاک هدیه کرد. 
امام همواره دیگران را بر خود مقدم می‌داشت و پیوسته با احترام و فروتنی با مردم برخورد می‌کرد. آن حضرت روزی در مکانی نشسته بود و می‌خواست برود که پیرمرد فقیری وارد شد. امام به او خوشامد گفت و فرمود: «ای مرد! وقتی وارد شدی که ما می‌خواستیم برویم. آیا به ما اجازه رفتن می‌دهی؟ مرد فقیر عرض کرد بله، یا‌بن رسول‌الله». 
با این وجود او در تشییع نیز مورد هجوم بی‌محبتی‌ها واقع شد. امام حسین (ع) پیکر برادر را برای دفن آماده می‌کرد و می‌خواست او را کنار پیامبر (ص) به خاک بسپارد اما بنی‌امیه مانع شدند. حتی تیرهایی به‌سوی جنازه پرتاب کردند که یکی از آنها به تابوت اصابت کرد. دل امام حسین (ع) شکست اما کاری جز صبر نمی‌توانست بکند. پیکر برادر در قبرستان بقیع آرام گرفت؛ جایی که هنوز نشانی از قبرش نیست و غربت آن روز تا امروز ادامه دارد. 

​​​​​​​منابع:
تاریخ طبری، ج ۲ ‌- صحیح مسلم، ج ۷ ‌- صحیح بخاری، ج ۵ - طبقات ابن سعد، ج ۲  - الارشاد شیخ مفید، ج ۲ - مقاتل الطالبین، ص ۲۹ - بحارالانوار، ج ۴۴  - سایت دانشنامه اسلامی  - پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه
 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰