با شروع سال تحصیلی نقش والدین در تربیت فرزندان پررنگ‌تر می‌شود

دست دانش‌آموزتان را بگیرید

چالش‌های جذب دانش‌آموزان به دنیای کتاب
در آستانه سال جدید تحصیلی با شیما حسینی که معلم کتاب است گفت‌وگو کردیم

چالش‌های جذب دانش‌آموزان به دنیای کتاب

‌گفت‌وگوی این هفته را با فردی انجام دادیم که مسیر زندگی‌اش را باعشق به ادبیات، آموزش و ارتباط با کودکان و نوجوانان پیوند زده است. گفت‌وگوی ما در یک عصر تابستانی شکل گرفت و بازتاب‌دهنده تجربیات ارزشمندی است که از همکاری یک معلم دلسوز و کتابخوان و تلاشش برای ترویج فرهنگ کتابخوانی سرچشمه می‌گیرد.
کد خبر: ۱۵۱۶۵۵۶
نویسنده میثم رشیدی مهرآبادی - دبیر قفسه کتاب
 
شیما حسینی با پیشینه‌ای در رشته ادبیات کودک و نوجوان و عضویت در شورای کتاب کودک و نوجوان، از سال ۱۳۹۰ به‌طور جدی در این حوزه فعالیت کرده و با رویکردی خلاقانه به آموزش و ترجمه پرداخته است. مسیر حرفه‌ای او از تدریس و نوشتن فیلمنامه آغاز شده و با ترجمه بیش از ۳۰کتاب برای کودکان و نوجوانان ادامه یافته است. در این گفت‌وگو به بررسی چگونگی آغاز همکاری با مدرسه، بازخورد دانش‌آموزان نسبت به زنگ کتابخوانی، روند تحصیلات، تجربه نوشتن فیلمنامه، و تاثیر خانواده در علاقه به کتابخوانی او پرداختیم. گفت‌وگویی که ما را در آستانه بازگشایی مدارس با نمونه‌ای از معلمان عاشق کتاب آشنا می‌کند که جای‌شان در همه مدارس کشورمان خالی است. 

همکاری‌تان را با مدرسه چگونه شروع کردید؟
با معاون آموزشی مدرسه صحبت کردیم و قرار شد کتابخانه آن‌جا را دوباره بررسی کنیم ببینیم از نظر موضوع‌بندی و تعداد کتاب‌ها در چه وضعیتی است. کتابخانه مدرسه ما حدود ۳۰۰۰ کتاب دارد. از این تعداد، حدود ۱۷۰ کتاب برای کانون پرورش فکری است که از سال‌های دور در آنجا نگهداری می‌شود.

بازخورد دانش‌آموزان نسبت به زنگ کتابخوانی چطور بود؟
متاسفانه بچه‌ها کمی به انیمیشن وابسته‌اند و در ابتدا به کتاب علاقه‌ای نشان نمی‌دادند. یکی‌دو تا از قفسه‌های‌مان خالی بود. تصمیم گرفتم کتاب‌ها را گلچین کنم وجلوی چشم‌شان بگذارم. در طول صحبتم، درباره مسائل مختلف توضیح می‌دادم و کتاب‌ها را به بچه‌ها معرفی می‌کردم. من کتاب‌هایی که می‌خواستم به بچه‌ها معرفی کنم را حتما می‌خواندم. البته چون در شورای کتاب کودک و نوجوان عضو هستم و رشته‌ام هم ادبیات کودک و نوجوان است با خیلی از این کتاب‌ها آشنا هستم. شورای کتاب کودک ونوجوان یک نهادمستقل است که کتاب‌ها راهرساله درزمینه‌های مختلف بررسی می‌کندوهرسال فهرستی  از کتاب‌های مناسب این سن را منتشر می‌کنند. هرکسی بخواهد می‌تواند از این فهرست استفاده کند. همچنین، هر کسی در هر شرایطی می‌تواند در کارگاه‌های‌شان ثبت‌نام کند و یک سال درباره ادبیات کودک و نوجوان آموزش ببیند. من در همین روند از سال ۱۳۹۰ پابند این حوزه شدم.

فیلمنامه هم نوشتید؟
بله، یک فیلمنامه کودک نوشتم که درسال۱۳۸۹ جزو برگزیده‌های جشنواره اصفهان شد.این تجربه باعث شدبه نوشتن علاقه‌مند شوم.فیلمنامه من درباره داستان دختر‌بچه‌ای بودکه عاشق دویدن و بازی است اما چون خانه‌شان درآپارتمانی کوچک بود، همیشه با موانعی روبرو می‌شد. قرار بود در حیاط پشتی مدرسه ساختمانی نیمه‌کاره برای سالن اجتماعات و آزمایشگاه ساخته شود. وقتی شخصیت اصلی متوجه شد این ساختمان به‌درستی ساخته نشده، دوستانش را جمع کرد و گفت برویم حسابی بازی کنیم... ابتدا قرار بود این فیلمنامه ساخته شود اما سیاست‌ها تغییر کرد و ساخته نشد.

شکر خدا همه شرایط برای پیشرفت شما مهیا شد.
همیشه دعا می‌کردم: «خدایا راه را به من نشان بده»؛ چون سرگردان بودم و واقعا نشانم داد. وقتی این بچه‌ها را پیدا کردم، احساس کردم جایم همین‌جاست؛ خانه‌ام همین‌جاست. گاهی والدین را می‌بینم که با تندی با فرزندشان رفتار می‌کنند. به آنها می‌گویم که امروز این بچه کار خوبی کرده،با اوتندی نکنید،گناه دارد.ارتباطم بابچه‌ها عمیق است و کارم به این ارتباط وابسته است.روزی سوره «قدر» را خواندم و حس کردم خداوند برای هر کس اندازه و تقدیری خاص قرار داده است. این موقعیت ویژه نگهداری از کودک، برایم هدیه‌ای از جانب خدا و والدینم بود. لبخند آن کودک، شیرین‌ترین لحظه دنیا برای من بود. با توجه به تفاوت سنی با خواهرم، مادری را نیز در حدی تجربه کرده‌ام؛ آن‌قدر که وقتی بیرون می‌رفتیم، گاه به من اشاره می‌کردند و می‌گفتند «مامان سارا!» و من پاسخ می‌دادم.

پدر و مادرتان چقدر در کتابخوانی شما تاثیر داشتند؟
پدرم، معلم بازنشسته فنی بود و از زمانی که به یاد دارم هر روز کتاب می‌خواند. مادرم نیز به کتاب علاقه داشت، هرچند فیلم و سریال هم زیاد می‌دید. از کودکی، هر فیلمی که در سینمای پیروزی نمایش داده می‌شد را می‌دیدم.

ارتباط با کودکان معصوم، انگار ارتباط با خدا را هم تقویت می‌کند.
وظیفه آدمی این است که به خود و به خدا ایمان داشته باشد و شاد زندگی کند؛ آن‌گونه که دلش مطمئن باشد خدا مراقب همه امور اوست. این اطمینان قلبی، شادی را در دل می‌نشاند. باوردارم که خداوند محبت بی‌پایان خودرا به انسان ارزانی می‌دارد و این پیوند ذهنی، آرامش و رضایت را در دل جاری می‌کند.چه زمان‌هایی انسان راضی است؟زمانی که اززندگی و همه‌چیز در جای خود خشنود باشد. مهم آن است که مراقب شادی خود باشیم.وقتی دعا می‌کنم از خدا می‌خواهم قلبم آن‌قدر بزرگ شود که حتی چیزی از او نخواهم و فقط آنچه او اراده کند بپذیرم. باور دارم هرچه انسان بخواهد، پیشاپیش خداوند در مسیرش نهاده؛ آن خواسته درونی چراغی برای ادامه راه است. انگار زندگی چون رودخانه‌ای است که جهتش از پیش مشخص شده.

اما کتابخوان‌کردن کودکانی که امروز در مواجهه با رسانه‌ها هستند کار سختی است...
مدتی در مدرسه‌ای بودم که مدیر و مربیانش دغدغه کتابخوانی داشتند. تصور می‌کردم بچه‌های امروز بیشتر به انیمیشن و بازی‌های ویدئویی گرایش دارند، بنابراین اندیشیدم که باید راه‌هایی پیدا کرد تا کتابخوانی را با فعالیت‌های جذاب ترکیب کنیم تا خاطره خوشی در ذهن دانش‌آموزان بماند. دوستم، یک مربی‌ در حوزه کتاب معرفی کرد و ایده کتابخوانی شکل گرفت. پیش‌تر کتابخانه چندان فعال نبود، اما بعد تصمیم گرفتیم آن را دوباره راه‌اندازی کنیم. کتاب‌های بسیار قدیمی که مناسب کودکان نبود، جدا شد و چند نفر آمدند تا کمک کنند. کتاب‌های مفید، دوباره وارد چرخه کتابخوانی شد. وقتی آنجا رفتم، برایم جالب بود که مدرسه بخش ویژه‌ای برای کتابخوانی داشت. طرحی گذاشتم که زنگ کتابخوانی همراه فعالیت‌های مرتبط با همان کتاب باشد تا بچه‌ها ارتباط بیشتری بگیرند. مدرسه فضای بسیار زیبایی داشت و من کار نیمه‌وقت داشتم، اما ترجیح می‌دادم تمام‌وقت باشم. موقعیتی پیش آمد که مدیر بخش زبان، به من پیشنهاد تدریس داد. قرار شد برای کودکان اول تا پنجم فعالیت کتابخوانی داشته باشیم. البته امسال برای کلاس‌های چهارم، پنجم و ششم برنامه نمایش خلاق پیش‌بینی ‌کرده‌اند.

شما برای این کارتان طرح‌درس خاصی داشتید؟
فعالیت معلمی در دبستان بدون طرح درس رسمی بود؛ هر معلم بر اساس تجربه و ایده خود پیش می‌رفت و مدیریت هم بسیار پشتیبانی می‌کرد. همین چندی پیش نامه‌ای به کانون پرورش فکری نوشتم که قصد داریم کتابخانه را تجهیز کنیم. کانون هم برای‌مان صد کتاب ارسال کرد. این کتابخانه برایم چون پناهگاهی امن بوده و هست؛ هم برای من و هم همکاران و معلمانی که گاه در زنگ تفریح برای گفت‌وگو به آنجا می‌آیند و در فضای کتاب تنفس می‌کنند.

دانش‌آموزان هم همین حس را دارند؟
بچه‌ها هم گاهی پس از تجربه‌ای ناخوشایند می‌آمدند و با من حرف می‌زدند. در زنگ کتابخوانی که نامش را گذاشته‌ایم «همزیستی با کتاب»، متناسب با فضای ذهنی‌شان کتابی انتخاب می‌کردم و در پایان، بازی‌ای مرتبط با داستان انجام می‌دادیم تا انرژی‌شان تخلیه شود. پس از آن، با یک پرسش مرتبط با کتاب، ذهن‌شان را به تفکر وامی‌داشتم. در کلاس، به تعامل اهمیت زیادی می‌دادم؛ هنگام خواندن، مکث می‌کردم و تصویرها را نشان می‌دادم تا نظر بچه‌ها را بپرسم و بخواهم پیش‌بینی کنند چه پیش خواهد آمد یا این‌که بگویند اگر جای شخصیت داستان بودند چه می‌کردند. کتابخوانی بیش از ۱۵-۱۰دقیقه طول نمی‌کشید تا توجه بچه‌ها حفظ شود. پس از پایان کتاب هم فعالیتی متناسب با داستان انجام می‌دادیم.گاه فعالیت خلاقه‌ای مانند ساخت کاردستی یا اجرای نمایشی کوتاه داریم و گاه بچه‌ها نقاشی موضوع داستان را می‌کشند. سال گذشته، ماجرای «هفت‌خوان رستم» را برای‌شان بازگو کردم؛ روایت به‌قدری طولانی بود که در یک جلسه به پایان نرسید و سه یا چهار نشست ادامه یافت. نقاشی‌های آن را هنوز نگه داشته‌ام.

گزارشی هم از کارها و کتاب‌هایی که خوانده‌اید دارید؟
پس از پایان هر دوره، لازم است گزارشی به والدین ارائه کنیم. من این گزارش‌ها را به‌دقت مکتوب کرده‌ام. البته در ابتدا کمی سختگیر بودم، چون به این روند عادت نداشتم. اما به هر حال، این شیوه را باید گسترش داد. دشوارترین بخش کار، انتخاب کتاب مناسب و بازی‌ مرتبط با آن است.در روزهای نخست حضورم، برخی دانش‌آموزان با شرایط خاص را باید آرام و بی‌حاشیه به همکاری وا‌می‌داشتم. هر کودک قلق خود را دارد. هم‌اکنون مسئول سه پایه ابتدایی، از کلاس اول تا سوم هستم و مجموعا ۹ کلاس را اداره می‌کنم؛ افزون بر آن شش کلاس زبان هم دارم. باید در برخورد با دانش‌آموزان، اعتدال داشت؛ نه کوتاه‌آمدن بی‌حساب و نه سختگیری بی‌مورد، زیرا برخی ممکن است از نرمی بیش از حد سوءاستفاده کنند. سرگروه‌های کلاس‌ها بسیار یاری‌رسان‌اند. با این حال، تدریس در مدارس پسرانه دشواری‌های خاص خود را دارد؛ شیطنت‌های طبیعی را باید چنان هدایت کرد که آسیبی به آموزش نرسد. گاهی برخی کلاس‌ها پیش از آغاز، برایم نگران‌کننده می‌نمود، اما همان مشورت با همکاران و تجربه، کم‌کم موجب رشد و دلگرمی‌ام شد.

چه زمان‌هایی را برای مطالعه انتخاب می‌کنید؟
بهترین زمان برای مطالعه، همان وقتی است که ذهن آسوده و نیت نیکو به خدا باشد. همواره گمان خیر به خدا دارم و می‌دانم گرفتاری‌ها را تنها او برطرف می‌کند. این پیوند باعث می‌شود حتی اگر هیچ کاری نکنم، آرامشم حفظ شود. گاه، در خلوت خود با خدا سخن می‌گویم و اگر روزی پرکار داشته باشم، با وجود خستگی، تا سحر بیدار می‌مانم و گفت‌وگو ادامه پیدا می‌کند.سال ۱۳۸۲ یا ۱۳۸۳، دانشجو بودم و در جست‌وجوی کار. مسئول یک بخش فرهنگی به من گفت موقعیتی اقتباسی وجود دارد؛ کاری که طی آن همه کتاب‌ها خلاصه و تحلیلی کوتاه نوشته و سپس تحویل شود. مرا به قسمت ترجمه معرفی کردند.فردی را به‌یاد دارم که در بخش فرهنگی، فضای کاری دلنشینی داشت. همیشه می‌گفتم خوش‌به حال‌تان که با قصه‌ها سر و کار دارید، درحالی‌که اغلب آدم‌ها قدر داشته‌های‌شان را نمی‌دانند. تصمیم گرفتم دانش ویرایش خود را تقویت کنم. به کلاس‌های ویرایش رفتم که در یکی از دانشگاه‌ها فعال بود. در آن کلاس، ترجمه و مقابله متن نیز داشتیم. زبانم بد نبود و برای همین، به ترجمه علاقه‌مند شدم. ابتدا به صورت گروهی کار می‌کردیم و گاهی همدیگر را راهنمایی می‌کردیم. بخشی از یک داستان پوآرو را ترجمه کردم که پذیرفته شد. مسئول آنجا از تازه‌واردهایی چون من حمایت کرد تا ترجمه نخستین کتابم به سرانجام برسد.

اولین ترجمه‌تان کی منتشر شد؟
سال ۱۳۹۲، اولین کتابم چاپ شد؛ یک داستان جنایی با عنوان «ده روز شگفت‌انگیز». این اثر برای نوجوانان بزرگ‌سال و جوانان مناسب بود. روند ترجمه برایم آسان بود، چراکه خلاصه‌نویسی و نکته‌برداری را پیش‌تر انجام داده بودم. کم‌کم به نثر استاد محمد قاضی علاقه‌مند شدم؛ ترجمه‌هایش روشن، روان و قابل فهم بود. این ویژگی برایم در کار ترجمه و حتی تألیف فارسی،همواره جذاب والهام‌بخش بوده است.من همیشه نسبت به فضای هنری و اهالی هنرحساسیت ویژه‌ای داشته‌ام. همان‌گونه که یک ورزشگاه می‌تواند برای هوادارانش صمیمیت و شوق خاصی ایجاد کند، برای من حضور درجمع هنرمندان لطف بزرگی از جانب خداوند است. حتی در خلاصه‌نویسی و ترجمه، این حس ناخودآگاه در کارم جاری می‌شود.

روش شما برای ترجمه چگونه است؟
روش ترجمه‌ام، از همان شیوه‌های اولیه‌ که آموخته‌ام الهام می‌گیرد؛ هرچند در گذر زمان آن را تکامل بخشیده‌ام. در حوزه ادبیات کودک و نوجوان، تلاش کرده‌ام کتاب را چنان بخوانم که گویی با آن زندگی می‌کنم. به یاد دارم آقای فرهاد حسن‌زاده، روزنامه‌نگار و نویسنده، می‌گفت: «کتاب باید مثل بارانی باشد که زیر آن دوش بگیری؛ باید زیر و بم کتاب را لمس کنی.»
همیشه کوشیده‌ام این نگاه را در کارم جاری کنم، با این باور که هنوز جای پیشرفت بسیار است. در فارسی، گاه ترجمه‌های ماشینی و سطحی رایج شده و لذت کار دقیق را از میان برده است. مترجمان بزرگی چون محمد قاضی و محمد عباسی با نثری فاخر و جمله‌به‌جمله، معنا را منتقل می‌کردند. من نیز سعی می‌کنم تا حد امکان، به متن اصلی وفادار بمانم، اما هرجا که فرهنگ و زبان فارسی اقتضا کند، توضیح و بسط را انتخاب می کنم.

ترجمه و نوشتن برای کودکان و نوجوانان البته سخت‌تر هم هست.
در حوزه کودک و نوجوان، باور دارم اگر در ۱۰صفحه نخست نتوانی خواننده را جذب کنی، او دیگر به‌سختی برمی‌گردد. هدفم به‌جای آن‌که صرفا لذت‌بردن از ترجمه باشد، ایجاد ارتباط نزدیک با کودکان و نوجوانان است؛ ماندن در دایره آنها و قصه‌گفتن برای‌شان. این ارتباط، نعمتی‌ است که خداوند در زندگی‌ام گشوده و تاثیرش را در همه کارهایم نیز حس کرده‌ام.

از مسیر زندگی‌تان راضی هستید؟
سال‌های کودکی‌ام با کتاب، قصه و زبان‌آموزی گره خورده است. مدرسه‌ برایم جایی بود که این سه بعد در کنار هم شکل گرفت. تاکنون نزدیک به ۳۰ کتاب ترجمه کرده‌ام و این مسیر همچنان ادامه دارد. در حال حاضر، یک اثر بزرگسال و یک کتاب تصویری کودک را ترجمه می‌کنم. کتاب کودک پیش رو، اثری دشوار به زبان فرانسه است و ترجمه‌اش باب تازه‌ای در کارم خواهد گشود.اگرچه این‌روزها بیشتر وقت و مطالعه‌ام صرف آموزش و ادبیات کودک می‌شود، اما معتقدم کیفیت برخی آثار رو به افول است و لازم است با دقت بیشتری به این حوزه نگاه کنیم.

الان مشغول خواندن چه کتابی هستید؟
اکنون‌کتابی‌دردست دارم‌وهمزمان،کتاب دیگری باعنوان«درخت دستکشی»رامی‌خوانم.این اثرعمدتابه واسطه تصویرسازی‌اش روح خاصی دارد؛ حین خواندنش، احساس کردم وارددنیای دیگری شده‌ام.«درخت دستکشی» مرا شگفت‌زده کرد؛ گویی درختی را با همه برگ‌ها و دلش برگرفته باشند. هرچند برخی بازی‌های زبانی این کتاب در فارسی به‌خوبی منتقل نمی‌شود، اما آن حس و فضا همچنان جاذبه خود را حفظ می‌کند.

‌افسانه‌ هیولاهای دریاچه
کتاب «آنجا که هیولاها خوابیده‌اند» نوشته پالی هو-ین، با ترجمه شیما حسینی که توسط نشر هوپا منتشر شده است، اثری در حوزه ادبیات داستانی برای گروه سنی ۱۱ تا ۱۵ سال است. داستان در شهر خیالی میوتاون رخ می‌دهد، جایی که افسانه‌های مربوط به هیولاهای دریاچه از نسلی به نسل دیگر منتقل شده‌اند. این افسانه‌ها به عنوان ابزاری برای دور نگه داشتن کودکان از دریاچه روایت می‌شوند، اما رویدادهای عجیبی در زندگی شخصیت اصلی، اِفی، آغاز می‌شود؛ از گم‌شدن خرگوشش در قفسی قفل‌شده تا ناپدید‌شدن مرموز مادرش و ظهور موجودات لزج در خانه. اِفی همراه با بهترین دوستش به جست‌وجوی سرنخ‌هایی برای حل این معما می‌پردازد و این پرسش مطرح می‌شود که آیا ارتباطی میان این ناپدید‌شدن‌ها و افسانه‌های قدیمی وجود دارد یا این موجودات تنها بخشی از تخیل هستند. رمان ترکیبی ازژانرهای ماجراجویانه، معمایی و روان‌شناختی است و با زبانی جذاب برای نوجوانان نوشته شده است. شیما حسینی، که پیش‌تر نیز آثار دیگری را ترجمه کرده، به این کتاب عمق و انسجام بخشیده و آن را برای مخاطبان فارسی‌زبان قابل فهم و لذت‌بخش کرده است. در مجموع، «آنجا که هیولاها خوابیده‌اند» اثری است که با تلفیق تخیل و واقعیت، مخاطب نوجوان را به چالش فکری دعوت می‌کند. 

جزیره‌ای خیالی به‌نام جوهر
کتاب «دختر جوهر وستاره‌ها»نوشته کایرن میلوود هارگریو با ترجمه شیما حسینی، اثری در حوزه ادبیات کودک و نوجوان، توسط نشر ویدا منتشر شده است.داستان این رمان که برای گروه سنی ۹ تا ۱۲ سال طراحی شده است، در جزیره‌ای خیالی به نام جوهر رخ می‌دهد، جایی که شخصیت اصلی، ایزابلا (یا ایزا)، دختری کنجکاو و شجاع است که پس از مرگ پدرش، که نقشه‌نگار جزیره بوده، به‌دنبال کشف حقیقت درباره مفقود‌شدن دوستش لوسی می‌رود.ایزا با استفاده از نقشه‌های پدرش و همراهی دوستانش، سفری پرماجرا را آغاز می‌کند که او را به دل جنگل‌ها و اسرار باستانی جزیره می‌برد. این رمان با الهام از فرهنگ‌ها و اسطوره‌های مختلف، ترکیبی از ماجراجویی، دوستی و کشف هویت را به تصویر می‌کشد. سبک نگارش هارگریو، با تصاویری شاعرانه و توصیفات دقیق همراه است.شیما حسینی، با تجربه‌ای در نوشتن و ترجمه، این اثر را با دقت و انسجام به زبان فارسی منتقل کرده است. این رمان نه تنها یک داستان ماجراجویانه است، بلکه پیام‌هایی درباره شجاعت، دوستی و مقابله با ترس‌ها را به مخاطبان جوان منتقل می‌کند و به دلیل ساختار داستانی و شخصیت‌پردازی قوی، مورد توجه منتقدان و خوانندگان قرار گرفته است.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰