گم شدن برای پیدا شدن

گم شدن برای پیدا شدن

شکست همیشه پایان راه نیست‌؛ گاهی آغاز مسیری تازه است. کنکور برای بسیاری از نوجوان‌ها، خط پایان یا شروع موفقیت تلقی می‌شود اما روایت‌هایی هم هست که این معادله را به چالش می‌کشد. در این پرونده، پای صحبت نوجوانانی نشستیم که شاید کنکور را باخته‌اند اما زندگی را نه.
کد خبر: ۱۵۱۶۸۸۴
نویسنده فاطمه قدیانی - نوجوانه
 
آنها حالا مسیرهایی متفاوت را پیموده‌اند و از میان ویرانه‌های اضطراب و ناکامی، معنا و امید ساخته‌اند. موفقیت همان نمره و رتبه است؟ یا چیز عمیق‌تری در دل این تجربه نهفته؟ این گزارش، روایتی است از دل تلخی و شیرینی، از نوجوان‌هایی که شکست را نقطه‌ای برای فکر کردن دوباره دیدند.

دری به دنیای تازه
در اولین گفت‌وگو، سراغ علیرضای ۱۹ساله رفتیم تا داستان او را بشنویم. علیرضا، نوجوانی که کنکور برایش آن‌طور که انتظارش را داشت پیش نرفت. او نه‌فقط اجازه نداد این به قول خودش، شکست زندگی‌اش را کنترل کند، بلکه توانست مسیری جدید و خلاقانه پیدا کند و امروز با رضایت از آنچه هست، زندگی می‌کند. 
ابتدا از او درباره علاقه‌‌اش به رشته‌های پزشکی ‌پرسیدم: آیا انتخاب رشته دبیرستانی‌ات با علاقه خودت بود یا صرفا یک اجبار باعث انتخاب رشته شده بود؟
و او در این‌باره به علاقه خودش اشاره می‌کند. او ساعت‌های متوالی به آینده پزشکی خود فکر کرده که در رویا‌هایش در یکی از بهترین بیمارستان‌های دنیا مشغول درمان می‌شود. 
همه از کودکی‌‌اش او را آقای دکتر صدا می‌کردند، برای همین حتی انتظاراتی که از خودش داشت بسیار بالا بود و آینده‌ای جز پزشکی برای خود نمی‌دید. 
علیرضا می‌گوید: «وقتی نتایج کنکور اعلام شد و متوجه شدم قبول نشدم، احساس کردم همه چیز زیر و رو شده است. انگار تمام برنامه‌هایم نقش بر آب شده بود.» 
او روزها و هفته‌هایی را با احساس ناامیدی و سردرگمی پشت‌سر گذاشت. وی ادامه می‌دهد: «در آن لحظات اول نمی‌دانستم باید چه تصمیمی بگیرم و احساس می‌کردم در زندگی شکست خورده‌ام، نه فقط در کنکور.»
او رفته‌رفته به خودش فرصت داد تا به زندگی از زاویه‌ای دیگر نگاه کند. یکی از دوستانش به او پیشنهاد داد برنامه‌نویسی را امتحان کند. 
علیرضا در این‌باره می‌گوید: «در ابتدا برایم غیرقابل‌تصور بود چون تمام تمرکز من روی پزشکی بود. شاید هنوز در قلبم احساس می‌کردم با پزشک نشدن من، تمام در‌های آینده درخشان به رویم بسته شده و همچنین برنامه‌نویسی را سخت‌تر از هر کار دیگری می‌دانستم و امیدی به یادگیری نداشتم، اما کم‌کم شروع به یادگیری کردم و دنیایی جدید برایم باز شد.»
امروز علیرضا برنامه‌نویس است، کاری که به آن علاقه‌مند است و درآمد خوبی نیز دارد. 
از او درباره کار جدیدش می‌پرسم و می‌گوید: «شروع کار برنامه‌نویسی برایم مثل باز کردن دری به دنیایی تازه بود. هر پروژه چالشی جدید است و من از مواجهه با آنها لذت می‌برم.»
علیرضا به فشارهای اجتماعی و انتظارات خانواده نیز اشاره می‌کند: «خانواده و اطرافیانم انتظار داشتند حتما پزشک شوم. وقتی این اتفاق نیفتاد، بارها احساس کردم که باعث سر‌افکندگی خانواده‌ام شده‌ام. تا زمانی که آنها به من گفتند حالا که تمام تلاشم را کرده‌ام، دیگر نتیجه برای‌شان آن‌قدر‌ها هم شکست خورده به نظر نمی‌رسد. یادم آمد که هویت من صرفا به نتیجه کنکور وابسته نیست و باید ارزش‌ها و علایقم را بشناسم.» او که شکست در کنکور را درواقع نقطه عطفی در زندگی‌اش می‌داند در این‌باره می‌گوید: «این اتفاق باعث شد به‌طور جدی درباره اهداف و علایقم فکر کنم. انتخاب برنامه‌نویسی به من کمک کرد براساس توانایی‌هایم پیش بروم و درک کنم که توانایی‌هایم فراتر از آن چیزی است که تصور می‌کردم. »
روال روزمره زندگی علیرضا شامل ساعت‌ها کار با لپ‌تاپ و برنامه‌نویسی است. حالا هر صبح کارش را با بررسی پروژه‌ها آغاز و برنامه‌ریزی می‌کند. شاید برای برخی این روند خسته‌کننده باشد اما زمانی که مشکلی را حل می‌کند حس رضایتی بی‌نظیر از خودش دارد. 
اما با وجود این، فشارهای گذشته گاهی ذهن او را به خود مشغول می‌کند. او می‌گوید: «گاهی به این فکر می‌کنم که شاید اگر پزشکی قبول شده بودم مسیر متفاوتی داشتم اما تلاش می‌کنم این فکر مرا از مسیر فعلی‌ام دور نکند. یاد گرفته‌ام موفقیت یعنی رضایت از خود و مسیر زندگی. این جمله را همان دوستم که برنامه‌نویسی را به من پیشنهاد داد، گفته است.» او در پایان به نوجوانانی که درگیر فشارهای کنکور هستند توصیه می‌کند که بدانند زندگی محدود به یک امتحان یا یک عدد نیست. اگر نتیجه کنکور آن چیزی که می‌خواستید نبود، ناامید نشوید. مهم این است که خودتان را بشناسید و راهی را پیدا کنید که برای‌تان معنا دارد. هر کس مسیر خاص خودش را دارد و باید آن را بیابد. 

موسیقی جای حساب 
در این قسمت از پرونده سراغ نوجوان هنرمندی رفته‌ایم که موسیقی را جایگزین حساب و کتاب کرده است. سامان، نوجوان ۱۸ ساله رشته ریاضی فیزیک که سال‌های دبیرستان را زیر فشار تحصیلی و انتظار خانواده تلاش کرد تا در کنکور موفق شود اما پس از شکست در کنکور و تجربه فشارهای روانی شدید، تصمیم گرفت مسیر زندگی‌اش را تغییر دهد و به علاقه دیرینه‌اش «موسیقی» بپردازد. 
سامان که از کودکی به موسیقی علاقه داشت، می‌گوید: «از وقتی یادم می‌آید، همیشه به صدای گیتار و ساز جذب می‌شدم اما فشار درس‌ و کنکور باعث شد این علاقه را کنار بگذارم و روی درس تمرکز کنم.» او ادامه می‌دهد: «هر وقت فرصتی پیش می‌آمد با گوشی یا سازهای کوچک تمرین می‌کردم اما هیچ‌وقت به این‌‌که بتوانم این علاقه را به یک مسیر جدی تبدیل کنم، فکر‌نمی‌کردم.»
بعد از اعلام نتایج کنکور و دیدن نتیجه‌ای که از انتظارش خارج بوده، می‌گوید: «باور نمی‌کردم این رتبه و این همه نتیجه غیرمجاز، برای من باشد که آن همه وقت صرف مطالعه کرده بودم. در یک پوچی و ناامیدی مطلق حتی به کنکور دوباره هم فکر نمی‌کردم. تا این‌که علاقه دیرینه‌ام به‌ ساز را به یاد آوردم.»
سامان تصمیم گرفت به جای ادامه مسیر تحصیلی، وارد دنیای موسیقی شود. او در یکی از آموزشگاه‌های  محله‌شان ثبت‌نام کرد و به‌طور تخصصی به موسیقی پرداخت. 
از اومی‌پرسم: «با توجه به علاقه‌ای که به موسیقی داشتی، یادگیری برایت سخت بود؟» می‌گوید: «بله صددرصد. تمرین‌های اولیه و آشنایی با سبک‌های مختلف موسیقی ایرانی و خارجی برایم سخت بود اما علاقه و حضور در کلاس‌های گروهی، به من کمک کرد مهارتم را بالا ببرم.»
سامان که حالا به‌عنوان نوازنده در گروه آکادمی فعالیت می‌کند و در کنسرت‌های مختلف اجرا دارد، می‌گوید: «اجرای زنده، انرژی خاصی دارد. وقتی با گروه روی صحنه هستیم و واکنش مثبت مخاطبان را می‌بینم، حس می‌کنم در مسیر درستی قرار گرفته‌ام. حالا که به عقب نگاه می‌کنم، خیلی از این اتفاق راضی هستم.»
علاوه بر این، فعالیت در گروه موسیقی برای سامان درآمدزایی هم داشته است. حالا او با پولی که از کنسرت‌ها به دست می‌آورد، توانسته‌ هزینه‌های کلاس‌ها و خرید ‌ساز را تأمین کند.  سامان می‌گوید: «این موضوع برای من خیلی مهم است، چون حس استقلال و مسئولیت‌پذیری‌ام را در من بیشتر کرده.» سامان باور دارد که این تغییر مسیر، نه‌تنها باعث کاهش استرس‌های گذشته شده، بلکه زندگی او را معنا و هدف تازه‌ای بخشیده است.

تصمیم بزرگ 
و اما فاطمه، دختر ۲۱ ساله‌ای که به‌نظر می‌رسد مانند بسیاری از هم‌نسلانش، آینده‌ای روشن در کنکور و دانشگاه دولتی پیش‌بینی کرده بود، در مسیر زندگی‌اش با چالش‌های غیرقابل پیش‌بینی روبه‌رو شد. او همیشه به درس علاقه داشت و تصور می‌کرد در کنکور می‌درخشد، اما زندگی برایش مسیر دیگری رقم زد. در سال کنکور، فاطمه با حادثه‌ای تلخ روبه‌رو شد‌؛ از دست دادن پدرش در یک تصادف رانندگی. این حادثه ضربه‌ای عاطفی و روانی به او وارد کرد اما در آن زمان او از توصیه‌های مشاوران پیروی می‌کرد که باید حتی در سخت‌ترین شرایط هم ادامه داد. 
از او می‌پرسم: با توجه به شرایط، اوضاع آن موقع چگونه بود؟
او می‌گوید: «اوضاع بسیار سخت بود اما حالا نمی‌خواهم فقط از سختی‌ها بگویم. فکر می‌کنم برخی مشاوران در خصوص ادامه دادن تحت هر شرایط، اشتباه می‌کنند. خودم را مجبور می‌کردم به درس خواندن و وقتی نمی‌توانستم، احساس می‌کردم ناکافی هستم.»
فاطمه در شرایطی که داغ عزیزش هنوز تازه بود، به خودش فشار می‌آورد تا درسی بخواند که نمی‌توانست. او می‌گوید: «آدم‌ها برای درک سوگ نیاز به زمان دارند. طبیعی است که دچار اختلال خواب یا افسردگی شویم. من هم دیر فهمیدم که بدن و ذهنم به ترمیم نیاز دارند.»
با وجود این فشارها، فاطمه روزانه هفت ساعت درس می‌خواند اما بدون هیچ بازدهی ملموس. او درک کرده بود که این ساعت‌های مطالعه نه‌تنها به نفعش نبوده، بلکه احساس بدی نسبت به خودش پیدا کرده بود: «فکر می‌کردم که خنگم، چون نمی‌توانستم تست‌های درستی بزنم.»
در نهایت، فاطمه در کنکور شکست خورد، چون زمان کافی برای درمان روحی و روانی‌اش نداشت اما شکست. 
دوباره می‌پرسم: چه اتفاقی برای کنکور دوم افتاد؟
در جواب می‌گوید: «در کنکوردوم وارددانشگاه آزادشدم. ابتدا وقتی ازمن می‌پرسیدند درکدام دانشگاه درس می‌خوانم، خجالت می‌کشیدم اما به‌مرور زمان، خودم را در مسیری یافتم که حتی دانشجویان دانشگاه‌های دولتی هم از من عقب مانده بودند.»
او به این باوررسیده بود که علاقه و پشتکار می‌تواند درهررشته‌ای به موفقیت منجر‌شود، حتی اگر آن رشته چندان شناخته‌شده نباشد یا بازار کار نداشته باشد. 
او می‌گوید: «به‌شخصه معتقدم هر کسی اگر به چیزی علاقه داشته باشد، می‌تواند بازار کار خود را بسازد. علاقه، موتور حرکت است.»
فاطمه اضافه می‌کند که در طول دوران دانشجویی، در کنار تحصیل، مهارت‌هایی را آموخت که باعث شد حتی رزومه‌ای قوی‌تر از بسیاری از همدوره‌ای‌هایش پیدا کند. 
او ادامه می‌دهد: «رزومه‌ام آن‌قدر قوی بود که دیگر کسی به اسم دانشگاه توجه نمی‌کرد. آنچه مهم بود مهارت‌ها و تجربیات من بود.»
فاطمه نوجوان از شکست‌های اولیه‌اش درس‌های زیادی گرفته و اعتقاد دارد که زندگی‌اش تنها از طریق شکست‌ها و تغییر مسیرها به جایی رسیده که اکنون، از آن راضی است. 
این دختر نوجوان در مورد دیدگاهش نسب به کنکور و موفقیت این‌گونه می‌گوید: «در دوران کنکور خیلی‌ها می‌گفتند کنکور همه‌چیز نیست، ولی من آن زمان باور نمی‌کردم. حالا اما می‌دانم که موفقیت به‌تنهایی از کنکور نمی‌آید.»
فاطمه به موفقیت‌های شخصی و حرفه‌ای‌اش افتخار می‌کند و اعتقاد دارد مسیر زندگی‌اش که در نهایت با دانشگاه آزاد و در کنار آن مهارت‌آموزی طی شده، بهترین تصمیم ممکن بوده است. 
او با اشاره به این‌که کنکور تنها راه برای یافتن مسیر و موفقیت در زندگی نیست، می‌گوید: «توانستم مسیر خود را  پیدا کنم و حالا به جایی رسیدم که به خودم افتخار می‌کنم. موفقیت فقط از طریق کنکور یا دانشگاه دولتی به دست نمی‌آید. آنچه اهمیت دارد این است که شما مسیر خودتان را پیدا کنید.»
در نهایت، فاطمه با درک این‌که موفقیت واقعی از مسیرهای غیرمنتظره‌ای می‌آید، به نقطه‌ای رسیده که به خود و تجربیاتش افتخار می‌کند. این داستان او،گواهی براین است که گاهی حتی ازدل شکست‌ها نیز می‌توان به موفقیت‌های جدیدی دست‌یافت.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰