غزل پرآوازه کنکور
‌گفت‌وگوی «جام‌جم» با غزل بهرامی که با وجود نابینایی در کنکور امسال شگفتی‌ساز شد

غزل پرآوازه کنکور

در کوچه پس‌کوچه‌های پاوه، شهری که در آغوش کوه‌های سربلند زاگرس آرام گرفته، دختری زندگی می‌کند که جهان را نه با چشم، که با قلب و ذهنش می‌بیند. غزل بهرامی، دختری دهه هشتادی از غرب کشورمان که از بدو تولد در تاریکی زیسته و این شرایط هرگز نتوانسته او را محدود کند.
کد خبر: ۱۵۱۷۲۱۴
نویسنده تهمینه سبحانی شاد - گروه جامعه
 
با همراهی خانواده و ضبط‌صوت کوچکش که یار همیشگی‌اش در کلاس و تنها پل ارتباطی‌اش با دنیای دانش بوده، توانسته رتبه ۱۲ رشته انسانی منطقه ۳ و رتبه ۸۶ کشوری را کسب کند. دختر دف‌نوازی که عاشق شعر و نوشتن است و با وجود همه چالش‌هایی که در مسیرش وجود داشته اما ثابت کرده که تاریکی، تنها یک پرده است که با اراده و عشق کنار می‌رود.

شما با موانعی روبه‌رو بوده‌اید که بسیاری حتی نمی‌توانند آنها را تصور کنند. چگونه با دنیای نابینایی کنار آمدید؟
من از همان زمانی که خیلی بچه بودم، احساس می‌کردم فرق‌هایی با بقیه دارم ولی نمی‌دانستم دقیقا چه فرقی. فقط می‌دانستم کارهایی را که دیگران به‌راحتی انجام می‌دهند، من جور دیگری انجام می‌دهم. این همیشه دغدغه من بود که دلیلش چیست. حتی مدتی از حرف‌هایی که مادرم به من می‌زد، این‌طور برداشت می‌کردم که اگر بزرگ شوم، این تفاوت‌ها از بین می‌رود و فکر می‌کردم اینها فقط مربوط به دوران کودکی است. اولین باری که فهمیدم این تفاوتی که دارم اسمش نابینایی است، همان زمانی بود که چهار سالم بود و در مدرسه استثنایی بودم ولی هیچ‌وقت به خاطرش ناراحت نشده‌ام یا نگفته‌ام چرا این‌طور است. شرایطم مانع من نشده ولی همیشه این‌طور بوده که باید بیشتر از بقیه تلاش کنم تا بتوانم پا به پای آنها پیش بروم.

تجربه شما از تحصیل در مدارس عادی چگونه بود و با چه دشواری‌هایی مواجه بودید؟
دوران دبستان را در مدرسه‌ استثنایی و مقطع متوسطه را در مدارس عادی گذراندم. البته دوره متوسطه دوم را در دبیرستان نمونه دولتی پشت‌سر گذاشتم. برخورد دانش‌آموزان در ابتدا بسیار سخت بود. اوایل دوره متوسطه اول که وارد مدرسه عادی شدم، هم خودم با این فضا بیگانه بودم و هم بچه‌ها. در ابتدا نمی‌توانستم ارتباط برقرار کرده و بلد نبودم چگونه رفتار کنم. حتی معلم‌ها نیز آگاهی لازم را نداشتند. اما کم‌کم که جلو رفتیم، در دوره دبیرستان واقعا این مشکلات را چندان تجربه نکردم؛ چون هم تجربه من بیشتر شده بود و هم بچه‌ها بزرگ‌تر شده بودند و در مجموع فضای بهتری شکل گرفته بود.

در طول دوران تحصیلی، مهم‌ترین چالش‌هایی که تجربه کردید، چه بود؟
بزرگ‌ترین چالش من در مدرسه این بود که نمی‌توانستم سر کلاس یادداشت‌برداری کنم. مجبور بودم ضبط‌صوتی همراه داشته باشم و با اجازه معلم‌ها، توضیحات‌شان را ضبط کنم. بعد از مدرسه، باید تمام صداهای ضبط شده‌ را دوباره گوش می‌دادم و نکات مهم را برای خودم یادداشت می‌کردم؛ کاری که زمان زیادی از من می‌گرفت. علاوه بر این، نیاز به معلم رابط داشتم که در زمان امتحانات حضور پیدا کند، سؤالات را برایم بخواند و پاسخ‌ها را یادداشت کند. متأسفانه چنین امکانی در شهرمان به‌‌طور کامل فراهم نبود. در بسیاری از مواقع، دانش‌آموزان سؤالات را برایم می‌خواندند. روز امتحانات کلاسی و مستمر، صبر می‌کردم تا همه امتحان بدهند و در پایان یا معلم یا یکی از بچه‌ها سؤالات را برایم می‌خواند و من پاسخ‌ها را شفاهی ارائه می‌دادم. در امتحانات کشوری، با وجود سختی‌هایی که وجود داشت، برای ما منشی در‌نظر گرفته می‌شد که خودش یکی از چالش‌های اصلی من بود. برای مثال، اگر سؤالی در امتحانات کلاسی به‌صورت شکل یا نمودار مطرح می‌شد و منشی نمی‌توانست آن را برایم توصیف کند، معلم خودمان چون قرار بود برگه‌ها را تصحیح کند، شرایط من را در‌نظر می‌گرفت. اما در امتحانات نهایی، متاسفانه این مناسب‌سازی‌ها وجود ندارد.

در کنکور با چه موانع و محدودیت‌هایی مواجه شدید؟
در کنکور هم ابتدا به من منشی نمی‌دادند و می‌گفتند باید کسی باشد که سواد کافی نداشته باشد. من می‌گفتم که درسی مثل ادبیات، عروض دارد و باید کسی باشد تا بلد باشد آن را بخواند، یا درسی مثل ریاضی را که شامل نمودار است، بتواند توضیح دهد. با کلی پیگیری، در نهایت یک منشی مناسب برایم درنظر گرفتند. در همان حوزه امتحانی بودم اما در اتاقی جدا از سایر داوطلبان و مراقبان هم بالای سر ما حضور داشتند. علاوه بر این، خیلی وقت‌ها کتاب‌های صوتی ما به‌روزرسانی نمی‌شود، در حالی‌که طبق آخرین تغییرات برنامه‌ی درسی، محتوای کتاب‌ها تغییر کرده است. من امسال و پارسال سر جلسه‌ امتحان تاریخ رفتم و دقیقا دو سؤال را دیدم که منبع آن مربوط به سال گذشته بود و من نسخه قدیمی را خوانده بودم. این به‌روزرسانی‌ها برعهده سازمان آموزش‌و‌پرورش استثنایی است که حتی اگر ذره‌ای از محتوای کتاب‌ها تغییر کند، باید آن را در نسخه صوتی برای ما اعمال کند.

برخی معتقدند حذف دروس عمومی وتأثیر معدل باعث شددانش‌آموزان مناطق‌محروم نتوانندخوب بدرخشند.نظرشما چیست؟
زمانی که ما امتحان نهایی می‌دهیم، همه سؤالات یکسانی داریم، در حالی‌که آموزش‌مان برابر نیست و این موضوع بسیار مهم است. کسی که در تهران یا شهرهای بزرگ تحصیل می‌کند، در مدارسی مثل سمپاد یا جاهایی که بهترین اساتید حضور دارند، آموزش می‌بیند؛ افرادی که حتی ممکن است خودشان طراح سؤال باشند و دقیقا بدانند دانش‌آموزان چگونه باید درس بخوانند اما معلم‌های ما در منطقه‌ای محروم، خیلی به‌روز نیستند و هنوز در فضایی هستند که امتحان نهایی این‌قدر تأثیر نداشت. از طرفی باید برای تصحیح اوراق هم چاره‌ای اندیشید؛ چون خیلی سلیقه‌ای شده و وقتی پاسخنامه‌ها منتشر می‌شود، چندین اصلاحیه می‌زنند.

در آینده قرار است چه رشته‌ای را انتخاب کنید؟
هنوز انتخاب رشته نکرده‌ام. خودم دوست دارم روان‌شناسی دانشگاه تهران را در اولویت قرار دهم و بعد از آن دانشگاه شهید بهشتی. قرار است به همین منظور به تهران بیاییم. البته این را هم بگویم که سهمیه ویژه‌‌ معلولان نداشتم چون خیلی‌ها این روزها این مسأله را به من می‌گویند.

آیا در طول این مدت از کلاس‌های کنکور و خصوصی هم استفاده کردید؟
من در هیچ کلاس خصوصی‌ای شرکت نکردم. حتی بسیاری از مؤسسات کنکور به من پیشنهاد تبلیغ مجموعه‌شان را هم دادند  اما هیچ‌کدام از آنها را نپذیرفتم. من از تابستان پارسال خیلی جدی شروع کردم به درس خواندن برای کنکور. اوایل با زمان کم شروع کردم و روزی ۷ تا ۹ ساعت مطالعه داشتم. کم‌کم که جلو رفتیم، زمان مطالعه‌ام به روزی ۱۱ تا ۱۲ ساعت رسید. حتی می‌توانم بگویم در روزهای آخر که امتحانات نهایی بود و فشار زیادی داشتم، زمان مطالعه‌ام به ۱۳ تا ۱۴ ساعت هم رسید؛ چون صوتی بودن منابع، زمان زیادی از من می‌گرفت.

آیا پیش‌بینی می‌کردید به این رتبه برسید؟
از همان ابتدا هدفم این بود که رتبه زیر ۱۰۰ بیاورم و تک‌رقمی شوم اما این را که رتبه ۱۲ شوم، واقعا فکر نمی‌کردم. همیشه تصورم این بود که رتبه‌ام بین ۳۰ تا ۵۰ یا ۶۰ خواهد شد ولی وقتی دیدم رتبه‌ام ۱۲ شده، واقعا دور از انتظارم بود؛ هم شوکه‌کننده بود و هم خوشحال‌کننده.

دشوارترین بخش مسیر برای شما چه بود؟
سال آخر برای من خیلی سخت بود و اوج سختی زمانی بود که خودم در اوج محدودیت قرار داشتم و نمی‌توانستم آن‌طور که باید درس بخوانم، مخصوصا در دوران امتحانات نهایی. قسمت بد ماجرا این بود که از هم‌کلاسی‌ها و اطرافیانم می‌شنیدم که منشی‌ای که غزل می‌گیرد، به او کمک می‌کند. این موضوع خیلی اذیتم می‌کرد و باعث می‌شد خیلی گریه کنم.

چه پیامی برای بچه‌های نابینا یا افراد دارای معلولیت دارید؟
به همه‌ بچه‌های نابینا و همین بچه‌هایی که در مناطق محروم هستند، می‌گویم که با وجود همین حرف‌ها و نابرابری‌هایی که در آموزش وجود دارد، اگر هدف داشته باشند، می‌ارزد که برایش بجنگند اما مهم این است که واقعا هدف داشته باشند.

پدر و مادری همراه
گلشن بهرامی، مادر غزل یک دختر دیگر به نام عسل دارد که ۱۰ ساله است. عسل هم مانند خواهرش به بیماری لبر شبکیه مبتلا شده و مادرزادی نابیناست. خانم بهرامی درخصوص اولین باری که متوجه نابینا بودن غزل شد به ما می‌گوید: «‌‌‌از همان ابتدا متوجه شدیم که مثل بچه‌های دیگر نیست. به پزشک‌های شهرستان مراجعه می‌کردیم و آنها می‌گفتند مشکلی نیست و وضعیتش عادی است. تا این‌که به هشت ماهگی رسید و پزشکان به ما گفتند که دخترتان نابینا است.» وی از لحظه متوجه شدن غزل از نابینا شدنش این‌گونه به ما توضیح می‌دهد؛ زمانی که غزل به مدرسه رفت، جرأت نکردم به او بگویم که نابیناست. حتی از من سؤال کرد که چطور تو می‌دانی آن وسیله کجاست ولی من باید آدرس بگیرم تا پیدایش کنم. حس مادرانه‌ام اجازه نمی‌داد چنین چیزی را به او بگویم، تا زمانی که حدود چهار  سالش شد و وارد مدرسه کودکان استثنایی شد؛ چون هیچ مهدکودکی او را قبول نمی‌کرد. در مدرسه، یکی از بچه‌ها به او گفته بود که تو نمی‌توانی دنبال من بدویی، چون نابینا هستی. وقتی از معلمش پرسیده بود، او شرایط را برای غزل توضیح داده بود. گلشن بهرامی با اشاره به چالش‌ سال‌های نزدیک به کنکور غزل، عنوان می‌کند: «غزل در دوران دبیرستان فقط دو یا سه کتاب اختصاصی داشت. سال آخر، با اجازه مدرسه، در خانه ماند چون وقت کم می‌آوردیم. ما کتاب‌های عادی را برای غزل تهیه می‌کردیم و به کمک پدر و اطرافیانش، تست‌ها را برایش ضبط می‌کردیم. کتاب‌هایی را که محتوای‌شان تغییر کرده بود، دوباره ضبط می‌کردیم و در اختیارش قرار می‌دادیم. هر جایی که مشکلی داشتیم و نمی‌توانستیم به او کمک کنیم، معلمانش همراهی می‌کردند.»
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰