این زوج هفته گذشته درخواست خود را به دادگاه خانواده ارائه کردند. مرد جوان وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره ماجرای زندگیاش گفت: همسرم به شدت به گربههایش وابسته است. او برای هرگربه نامهای عجیب و غریبی انتخاب کرده و معتقد است آنها قادر به درک احساساتش هستند.حتی غذاهای مخصوصی رابرای آنها آماده میکند که بسیار پرهزینه است. در مهمانیها، او بیشتر از گربههایش صحبت میکند تامن و حتی درموردمسائل شخصی ما نیز با گربهها مشورت میگیرد! احساس میکنم در این خانه، من سومین یا حتی چهارمین اولویت هستم و عشق واقعی همسرم متعلق به این موجودات است. این وضعیت، برای من غیرقابل تحمل شده است.اوایل برایم جالب بود. سارا باگربههاحرف میزد، برایشان قصه میخواند و حتی غذای مخصوص درست میکرد. فکر میکردم این فقط یک علاقه طبیعی است. اما کمکم ورق برگشت و آنقدر غرق این گربهها شد که انگار مرا فراموش کرده بود.دیگر وقتی برای من نداشت. تمام وقتش صرف نوازش کردن، بازی کردن یا تمیز کردن جای گربهها میشد. با این حال باز سعی کردم دخالتی نکنم تا او اذیت نشود. مشکلات زمانی اوج گرفت که هزینهها بالا رفت: غذاهای مخصوص، اسباببازیهای گرانقیمت، ویزیتهای مکرر دامپزشکی و غیره. انگار تمام حقوق من خرج گربهها میشد. دیگر پولی برای تفریح دونفره، خرید لباس برای خودم یا حتی یک شام ساده در بیرون از خانه باقی نمیماند. به او گفتم که این وضعیت دیگر برایم قابل تحمل نیست. احساس میکنم در خانه خود یک غریبهام و اولویت زندگی تو، دیگر من نیستم. حتی با او صحبت کردم تا شاید بتوانیم راه حلی پیدا کنیم اما فایدهای نداشت. آنجا بود که فهمیدم دیگر امیدی نیست. احساس کردم در خانهام و در زندگی مشترکم، اولویتی ندارم. عشق واقعی همسرم متعلق به گربههایش بود و من جایی در دنیای او نداشتم.
در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: حق با رضا نیست. من عاشق گربهها هستم. از وقتی بچه بودم، همیشه دلم میخواست دور و برم پر از این موجودات بامزه باشد. وقتی با رضا ازدواج کردم، فکر کردم او هم این علاقه را درک میکند. راستش را بخواهید رضا هم اوایل مشکلی نداشت. حتی خودش هم گاهی با گربهها بازی میکرد، اما نمیدانم چرا کمکم رابطه من با گربهها برایش تبدیل به یک مشکل شد. انگار فقط میخواست برای او وعلایقش باشم. من هم دوستش دارم، واقعا دوستش دارم. اما این گربهها برای من فقط حیوان خانگی نیستند. آنها بخشی اززندگی من هستند. وقتی مریض میشوند، من هم مریض میشوم. وقتی خوشحالند، من هم خوشحال میشوم. ولی رضا این موضوع را درک نمیکند. او از من توقع دارد که بین عشق به همسر و عشق به حیواناتم یکی را انتخاب کنم. آنها هم نیاز به مراقبت و محبت دارند. رضا میگوید که بیش از حدهزینه میکنم، امااین حیوانات مثل بچه من هستند.اوخودش هم گاهی اوقات پول زیادی صرف بازیهای کامپیوتری یا گجتهای جدیدش میکند.دیگر نمیدانم چه کار کنم. اگر ازگربههایم دست بکشم،انگار بخشی ازوجودم را از دست دادهام. فقط میخواهم که همهچیز درست شود. میخواهم که رضا من را همانطور که هستم بپذیرد، با تمام علاقههایم. او اگر کمی بیشتر تلاش میکرد و کمی بیشتر درکم میکرد،مشکلی نداشتیم و تعادلی بین همه اینها برقرار می کردیم؛ اما تا زمانی که این احساس را داشته باشم که باید بین عشق به همسرم و عشق به گربههایم یکی را انتخاب کنم، نمیتوانم زندگی کنم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد و از این زوج خواست با یک مشاور خانواده مشورت کنند.