صبح یک روز بهاری در اداره ویژه قتل مشغول بررسی پروندهها بودم. ساعت ۱۱ صبح مامور یکی از کلانتریهای غرب تهران با من تماس گرفت و از مرگ پسر جوانی در بیمارستان خبر داد.وقتی از او توضیح علت مرگ را خواستم، گفت پسر جوان ۵ روز قبل در یک نزاع دستهجمعی مجروح شد، اما امروز در بیمارستان جانش را از دست داد. سریع به سمت بیمارستان حرکت کردم و تیم تشخیص هویت و بازپرس جنایی نیز در بیمارستان حاضر شدند. دوستان مقتول و خانوادهاش مقابل بیمارستان جمع شده بودند.بعد از بررسی جسد متوجه شدم پسر ۲۴ ساله در نزاع دستهجمعی از سوی یکی از افراد حاضر در درگیری با چاقویی که به شاهرگش برخورد کرده، مجروح شده و پساز پنج روز به دلیل شدت جراحات جانش را از دست داده است چون خانواده مقتول حال روحی مناسبی نداشتند از آنها بازجویی نکردم و از یکی از دوستانش خواستم آنچه رخ داده است را برایم تعریف کند که گفت: پنج شب قبل مقابل خانه یکی از اهالی محل نشسته بودیم که قاتل بههمراه برادرش و دوستش به ما اعتراض کرد و درگیری خونین آغاز شد. در جریان این زدوخورد دستهجمعی پسر جوانی به نام محمود، یک چاقوی آشپزخانه را از جیبش درآورد و با آن ضربهای به گلوی محمد زد و بعد همراه برادرش و دوستش از محل فرار کردند. ما هم محمد را به بیمارستان رساندیم که امروز جانش را از دست داد.
با ثبت اظهارات افراد حاضر در درگیری و شاهدان به سمت اداره آمدم و تحقیقاتم را برای دستگیری عامل جنایت آغاز کردم. فردا عصر بعد از پایان ساعت کاری به محل جنایت رفتم و از همسایهها پرسوجو کردم بلکه سرنخی از قاتل و دو همدستش بهدست بیاورم. یکی از کسبه گفت: شب درگیری میخواستم مغازه را ببندم که متوجه شدم دو برادر و دوستشان با مقتول و دوستانش درگیر شدهاند. مقتول اهل چند خیابان آن طرفتر بود، اما هر شب با دوستانش به این کوچه میآمد و جلوی خانه مقتول مینشستند و بعد از ساعتی آنجا را ترک میکردند. جلوی در خانه قاتل به پاتوق مقتول و دوستانش تبدیل شده بود و فکر میکنم درگیری هم بههمین دلیل رخ داده بود.
پس از بررسیهای میدانی ساعت ۱۱ شب از محل جنایت به سمت خانه راه افتادم. ساعتی بعد مأمور کلانتری تماس گرفت و گفت برادر و دوست قاتل را شناسایی و دستگیر کردهایم. صبح روز بعد دو متهم را تحویل گرفتم و بازجویی را از آنها آغاز کردم. آنها گفتند فقط در درگیری حضور داشتهاند و قتل ازسوی محمود رخ داده و خودشان در این درگیری زخمی شدهاند. از آنها خواستم اگر از مخفیگاه قاتل آگاهی دارند بگویند که گفتند هیچ ارتباطی ندارند. با ردیابی موبایل آنها متوجه شدم در این شش روز محمود با هیچکسی تماس نگرفته است. خانوادهاش هم مدعی شدند هیچ ارتباطی با او ندارند. دو ماه از قتل میگذشت که متوجه شدم قاتل در شمال کشور دیده شده است. با همکارانم در آگاهی مازندران هماهنگ کردم تا با بررسی سرنخها اگر قاتل در مخفیگاهش حضور دارد او را دستگیر کنیم. روز بعد افسر ویژه قتل مازندران تماس گرفت و گفت متهم چند وقتی اینجا بوده اما از محل اعلام شده متواری گردیده و در مخفیگاهش حضور ندارد. جابهجا شدن قاتل برای من یک نقطه امید بود چون میتوانستم خیلی راحت رد او را بزنم و شناساییاش کنم. چند روز بعد یکی از دوستان مقتول به اداره آگاهی آمد و مدعی شد قاتل را در تهران دیده است.
با اظهارات این فرد متوجه شدم قاتل به تهران بازگشته و در خانه یکی از اقوامش مخفی شده است. همراه تیم عملیات به صورت نامحسوس در منطقه مورد نظر مستقر شدیم و محمود را شناسایی کردیم. نیمهشب داخل مخفیگاه او شدیم و پسر جوان را به اتهام قتل هممحلهایاش دستگیر کردیم. او اتهام قتل را پذیرفت و گفت: نمیخواستم مرتکب قتل شوم اما در زمان قتل در حالت عادی نبودم.از او خواستم تمام ماجرا را برایم تعریف کند که مدعی شد: شب جنایت همراه برادرم و دوستمان یاشار پساز اینکه مشروب خوردیم به خانه آمدیم. مثل هر شب چند جوان جلوی در خانه ما ایستاده بودند و ما هم بدون توجه به آنها به خانه رفتیم و برای کشیدن سیگار راهی بالکن شدیم. داخل بالکن بودم که مقتول و دوستانش با ما چشم در چشم شدند و از آنجا درگیری لفظی بین ما شکل گرفت. در ادامه چاقویی از آشپزخانه برداشتم و بیرون آمدم و درگیر شدیم. در حین درگیری چاقو را بهطرف مقتول پرتاب کردم که در گلو و گردنش فرو رفت. او را به همان صورت رها کردیم و همراه برادرم و دوستم فرار کردیم.قاتل ادامه داد: چون میدانستم ضربه بدی زده بودم، همان شب به شمال فرار کردم و در خانه یکی از اقوام دورمان مخفی شدم. بعد از دو ماه فکر کردم آبها از آسیاب افتاده است. به همین خاطر به خانه یکی دیگر از اقوام در تهران آمدهام که مأموران سر رسیدند و دستگیرم کردند. نمیخواستم او را بکشم و فقط چشم در چشم شدن با چند پسر جوان باعث شد تا قاتل شوم. پرونده را تکمیل کردم و محمود را به محل جنایت بردم و صحنه را بازسازی کرد. بعد هم با تکمیل تحقیقات او راهی زندان شد. من هم به این فکر میکردم چرا یک لحظه کنترل نکردن خشم و چشم در چشم شدن باعث شد جان یک پسر جوان گرفته شود.