از لابهلای کلماتش ناامیدی، تنهایی، بیکسی و رضایت اجباری به سرنوشتش را بهخوبی میتوان حس کرد. مرد جوان زندانی جوری صحبت میکند که انگار به ته خط رسیده و چیزی برای از دست دادن ندارد.
چرا اینجایی؟
بهخاطر مهریه. ۱۱۰ سکه
چقدر پرداخت کردی؟
هیچ. داشتم که الان اینجا نبودم.
همسرت کوتاه نمیآید؟
نه. هرچه آدم فرستادیم برای وساطت، حل نشد.
نمیتوانی اعسار بدهی؟
پنج بار اعسار زدم اما هربار رد میشود.
مگر مال و دارایی داری؟
فقط خانه پدرم است که به رحمت خدا رفته. مادرم را هم که نمیتوانم از خانه بیرون کنم اما آنها اقدام کردند برای گرفتن خانهای که مادرم در آن زندگی میکند. عفو هم به من نخورده، چون رد مال دارم؛ همان مهریه.
بچه هم داری؟
نه.
با حقوق پنج میلیونی چکار میکنی؟
خرج خورد و خوراک و سیگار. با غذا هم نوشابه میخورم.
دلت غذای بیرون زندان نخواسته؟
در زندان غذا هست و جیره قند و چای و لباس هم میدهند اما بعضی زندانیان دلشان میخواهد از بیرون غذا سفارش بدهند. خودم هم یکبار چلوماهی گرفتم ۲۵۰ هزار تومان.
مرخصی میتوانی بروی؟
میتوانم اما وثیقه میخواهد که ندارم.
به زندان عادت کردی؟
عادت هم نکنیم باید روزهایمان را بگذرانیم. بیرون هم به هیچچیز امید ندارم. نه خانوادهام پشتم است و نه آدم دیگری. اینجا برای من بهتر از بیرون است.