درس ایثار در زنگ آخر زندگی

درس ایثار در زنگ آخر زندگی

نام یک قهرمان دیگر به نام قهرمانان نامی ایران اضافه شد. مهدی رستگاری، معلم جوانمرد و شیردل اهل استان همدان است که حاضر شد جانش را برای سه دانش‌آموزش به‌خطر بیندازد. او دو دانش‌آموز را از دل مرگ در سد آبی اکباتان در روستای یلفان بیرون کشید اما برای سومین دانش‌آموز دیگر جانی در بدن نداشت و هر دو به آسمان‌ها پرکشیدند.
کد خبر: ۱۵۲۰۸۸۶
نویسنده لیلا حسین‌زاده  - گروه حوادث
 
بچه‌های مدرسه ابتدایی غیردولتی (شهدای علمی و فناوری) همدان هنوز باورشان نمی‌شود آقا معلم ۳۵‌ساله دوست‌داشتنی‌شان دیگر بین آنها نیست. بچه‌ها می‌گویند او بیش از یک معلم بود. دوستانش و حتی آنهایی که آشنایی دور با او داشتند هم تأکید می‌کنند ‌آقا مهدی ‌ واقعا یک مرد بود. ‌همسرش شرایط روحی مناسبی ندارد. وقتی از او می‌خواهیم از روز حادثه برای‌مان بگوید، اشک‌هایش جاری می‌شود. او با صدای گرفته به جام‌جم می‌گوید: «روز حادثه قرار بود دانش‌آموزان مقطع سوم دبستان به گردش علمی در حاشیه سد اکباتان بروند اما چون نیرو کم بود، همسرم با آنها رفت. آن روز گوشی‌اش خاموش بود و با او هیچ ارتباطی نداشتم. ساعت ۴ یا ۵ بعد از ظهر بود که متوجه شد سقوط سه دانش‌آموزش به درون سد شد. شوهرم بدون معطلی به درون آب پرید. او شنا بلد بود. برای همین دو نفر از دانش‌آموزان را نجات داد. دو دانش‌آموز نجات‌یافته بلافاصله به محل تجمع در اردو برگشتند تا کمک بیاورند. در حالی‌که آنها به‌سرعت به‌سمت محل حادثه در حرکت بودند، همسرم با وجود خستگی فراوان جسمی تلاش می‌کرد سومین دانش‌آموز را هم نجات دهد اما دیگر جانی در بدن نداشت. برای همین همسرم و دانش‌آموز سوم متأسفانه هر دو به رحمت خدا رفتند. سایرین زمانی رسیدند که دیگر کار از کار گذشته بود.»  درحالی‌که همسر معلم فداکار در خانه منتظر بازگشت او بود، همسر یکی از معلمان با او تماس گرفت و گفت باید یک امانتی برایش بیاورد: «وقتی آمد متوجه رنگ‌پریدگی‌اش شدم. او تلاش کرد بگوید چه اتفاقی برای همسرم افتاده اما نتوانست. کم‌کم همسر سایر معلمان هم به خانه ما آمدند و گفتند خودروی اردو تصادف کرده و دانش‌آموزان و معلمان زخمی شده‌اند.
 امید داشتم شوهرم حداکثر در آی‌سی‌یو یا کما باشد اما متأسفانه در محل حادثه تمام کرده بود. یکی از بچه‌های نجات‌یافته می‌گفت در حال غرق شدن بودم که یکدفعه دستی آمد و مرا بیرون کشید. ای کاش همان‌جا مانده بودم.» همسرش با چشم‌های گریان و صدایی آرام ادامه می‌دهد: «بچه‌هایم هنوز خبر ندارند چه اتفاقی برای پدرشان افتاده. پسرم که پیش‌دبستانی است، صبح روز حادثه همراه پدرش به مدرسه رفت و بعد از این اتفاق یکی از معلمان او را به خانه برگرداند. از او پرسیدم بابا کجاست که گفت به باشگاه رفته. پسرم هنوز منتظر است پدرش از باشگاه برگردد. من چهار پسر دارم و آخرین پسرم یک‌ماه دیگر به‌دنیا می‌آید. همسرم چهره او را ندید و از دنیا رفت. قرار بود اسم نوزادمان را محمدیاسین بگذاریم اما حالا می‌خواهم به‌یاد همسرم، نام پدرش را روی او بگذارم.» گریه به زن امان نمی‌دهد تا صحبتش را تمام کند. آن‌قدر جانسوز گریه می‌کند که دل سنگ برایش آب می‌شود. این زن و شوهر جوان ۱۰‌سالی بود که ازدواج کرده بودند و کلی آرزو برای فرزندان‌شان داشتند: «همه آرزوهایی که برای بچه‌های‌مان داشتیم به دل همسرم ماند اما مرا تنها گذاشت و رفت. بچه‌هایم با پدرشان به باشگاه می‌رفتند و به‌شدت به او علاقه داشتند و وابسته‌اش بودند. نمی‌دانم تا چه زمانی به آنها بگویم که پدرشان در اردوست. نمی‌دانم چه کار کنم. برای بچه‌هایم دعا کنید. همیشه به من می‌گفت دعا کن به مرگ طبیعی از دنیا نروم. در جنگ ۱۲‌روزه چون فرمانده پایگاه بود، حتی یک شب هم به خانه نیامد و من در خانه تنها بودم. او تمام شب بیرون بود و در منطقه گشت می‌زد و مراقب بود. می‌ترسیدم به خانه برنگردد، که همسرم می‌گفت من لیاقت شهادت ندارم. راحت بخواب. متأسفانه گوشی‌اش هم در محل حادثه افتاده و آن را ندارم که به‌عنوان یادگاری نگهداری‌اش کنم.»
حال و روز دانش‌آموزانی که آقامهدی را می‌شناختند، دست کمی از خانواده‌اش ندارد. طوری اشک می‌ریزند و بیقراری می‌کنند که انگار آقا معلم عضو خانواده‌شان بود. یکی از آنها می‌گوید: «دوری‌اش خیلی سخت است. ما را خیلی دوست داشت، درست مثل بچه‌هایش.»  یکی دیگر هم می‌گوید: «‌آقا معلم را مثل پدرم دوست داشتم. او برای همه ما خوب بود؛ آن‌قدر خوب که شرمنده‌اش می‌شدیم. نبودش خیلی اذیت‌مان می‌کند.» هادی ربیعی‌افروز، مربی و داور بین‌المللی کونگ‌فو و هنرهای رزمی همدان که از دوستان بسیار قدیمی آقا معلم فداکار است، در گفت‌وگو با جام‌جم در مورد او توضیح می‌دهد: «آقا مهدی از دوران نوجوانی در بحث آموزش هنرهای رزمی و کونگ‌فو فعالیت می‌کرد و نزد من آموزش می‌دید. آن‌قدر پیشرفت کرد که مربی شد و سرش آن‌قدر شلوغ شد که چندماه یک‌بار یکدیگر را می‌دیدیم. او هم مربی درجه یک فدراسیون کونگ‌فو بود و هم داور. حتی به‌عنوان سرپرست نیز به مسابقات کشوری اعزام شد. 
آقامهدی فردی بسیار بااخلاق، مودب، متین و آرام بود. وقتی از شرح ماجرا مطلع شدم، واقعا آزرده‌خاطر شدم. کاری که او برای نجات دانش‌آموزان انجام داد، درست مثل شهادت است. ای کاش آنجا بودم و کمکش می‌کردم.»
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰