ایران هیچگاه مذاکره را رد نکرده و نمیکند اما مذاکره یک امای جدی دارد. اصل این ماجرا به حقیقتی ساده وابسته است. سنجش پایبندی طرفهای مقابل، اعم از آمریکا، سه کشور اروپایی و دیگر کشورها (بهجز رژیم اشغالگر که اصولا به رسمیت شناخته نمیشود)، به قوانین بینالمللی است که از قضا خودشان در تدوین آن نقش اصلی داشتهاند. تجربه ایران بهوضوح نشان میدهد غربیها به اقتضای منافع خود بهراحتی قوانین خودساختهشان را نقض میکنند. ایران برخلاف غرب، همواره در چارچوب قانون حرکت کرده و خواهد کرد اما غرب نهتنها قانونشکنی میکند، بلکه خود را فراتر از قانون میداند. در این شرایط هرچند از مذاکره سخن میگوید، انتظار دارد خواستههایش بیکموکاست اجرا شود. بدیهی است که چنین رویکردی از اساس پذیرفتنی نیست. تجربه برجام گواه روشنی است بر این مدعا. با وجود هشدارهایی که مجلس وقت در جریان مذاکرات برجامی به دولت و تیم مذاکرهکننده داد، گفتوگوها ادامه یافت و در نهایت به توافقی منجر شد. ایران به شهادت گزارشهای متعدد سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و آژانس بینالمللی انرژی در چارچوب این توافق به تمامی تعهدات خود عمل کرد در حالی که طرف اصلی مقابل، یعنی آمریکا ضمن نقض عهد و خروج از این توافق تحریمهای حداکثری علیه ایران وضع کرد. سه کشور اروپایی، با وجود ادعاهای اولیهشان، نه پیش از خروج آمریکا و نه پس از آن، به تعهدات خود در زمینههای مالی و بانکی پایبند نبودند.
حال سؤال این است که وقتی طرف مقابل به توافقات گذشته پایبند نبوده و اصول اولیه مذاکره را نقض کرده، اساسا چه معنایی برای ادامه گفتوگو باقی میماند؟ مذاکره در چنین فضایی، بدون تغییر در رویکرد طرفهای غربی، از پیش شکستخورده است.
ایران چون بر مبنای منطق و استدلال و قانون عمل میکند، اهل مذاکره است اما وقتی طرف مقابل حتی در میانه مذاکرات، اقدام به حمله میکند، آیا میتوان انتظار یک گفتوگوی سازنده داشت؟
با وجود این شرایط، هرگونه گفتوگوی جدید باید بر مبنایی واقعی و نوین استوار باشد. مذاکرهای که فاقد ضمانت اجرایی، احترام متقابل و تعهد باشد، نهتنها نتیجهای در پی ندارد، بلکه تنها اتلاف وقت است. تا زمانی که تغییری ملموسی در رفتار طرفهای غربی دیده نشود، ادامه مسیر مذاکره، بدون بازتعریف چارچوبها بیفایده خواهد بود.