من از روز اول که وارد ساخت آثار پلیسی شدم، به این فکر میکردم هیجان اگر به آموزش و آگاهی منجر نشود، تنها یک اسراف انرژی است. بههمین دلیل در «قتل آنلاین» و بعدتر در سریال «هوش سیاه» تلاش کردم قصههایی را بسازم که علاوه بر جذب مخاطب، او را با شگردهای جرائم مدرن، تکنولوژیهای جدید و سازوکار پلیس آشنا کند.جالب است بدانید که هوش سیاه زمینهساز شکلگیری پلیس فتا در ایران شد. این موضوع را مسئولان پلیس فتا بهصراحت گفتند. ما را دعوت کردند و گفتند که شکلگیری این بخش از پلیس، مستقیم از دل ایدههای هوش سیاه و ضرورتهایی که در آن دیده شده بود، بیرون آمد. این شاید بزرگترین افتخار من در تمام سالهای کار حرفهایام باشد اما امروز فضا تغییر کرده است. در بسیاری از سریالهای پلیسی یا شبهپلیسی در پلتفرمها، نه خبری از آموزش هست، نه آگاهیبخشی، نه حتی قصهای بومی. فقط یک رقابت دیوانهوار برای تولید سریعتر، وایرالتر و پرفروشتر وجود دارد. این کارها معمولا با خشم، خشونتهای بیپرده و تعقیب و گریزهای بیمنطق سعی میکنند مخاطب را نگه دارند اما جذب مخاطب به هر قیمتی همان اشتباهی است که دیر یا زود بهای سنگینی برایش پرداخت میشود. هیجان خالی، بدون ریشه فرهنگی و بدون پایبندی به اصول درام، فقط مصرف لحظهای دارد. مثل نوشابهای که۱۰ دقیقه بعد، عطشت را بیشتر میکند.وقتی فیلم سینمایی قتل آنلاین را درسال ۸۴ ساختم، اصلا کسی سراغ موضوعاتی مثل جرائم اینترنتی، هک، امنیت فضای مجازی نمیرفت. بعدها، وقتی دیدیم چقدر این فضا گسترده است، رفتیم سراغ سریال هوش سیاه. آن زمان، هنوز به پلیس فتا بهعنوان یک ساختار رسمی فکر نمیشد. ما رفتیم تحقیقات میدانی کردیم، به دایره جرائم ویژه سر زدیم، دیدیم پروندههایی مثل هک یا سرقتهای سایبری هنوز در ساختار پلیس جا نیفتادهاند. پس خودمان با تخیل و دانش دراماتیک، آن شکاف را پر کردیم؛ نتیجهاش این شد که بیننده هم قصه را باور کرد، پلیس و هم خطرات این فضا را. واقعیت این است که یک کارگردان فقط تصویر نمیسازد؛ اگر مسئولیتپذیر باشد، یک آینه میسازد. آینهای که جامعه خودش را در آن ببیند؛ گاهی بترسد، گاهی فکر کند و گاهی یاد بگیرد. من معتقدم درام باید اثر آموزشی غیرمستقیم داشته باشد. شما وقتی مخاطب را به هیجان میآورید، دریچههای یادگیریاش را باز میکنید.حالا اگر فقط او را در آن هیجان رها کنید و چیزی به او نیاموزید، چه چیزی عایدش میشود؟ فقط کمی آدرنالین. اما اگر همان لحظه، به او نشانهای بدهید از واقعیت جامعهاش، از روشهای پیشگیری از جرم، از اخلاق انسانی یا حتی از روندهای قانونی، آن هیجان تبدیل به درک میشود؛ به یادگیری. متأسفانه امروز، کمتر کسی دنبال این رویکردهاست اما من هنوز اگر فرصتی پیش بیاید، با دل و جان، سراغ ساخت یک کار پلیسی دیگر خواهم رفت. ماجرای امروز ما، ماجرای گسیختگی فرهنگی است اما این دوران هم خواهد گذشت؛ همچنانکه ما هم از دههها گذشتهایم. نسل ما شاید کندتر بود اما عمیقتر میساخت. چون هدفمان صرفا پر کردن جدول پخش نبود؛ هدف، تأثیرگذاری بود و هنوز هم، اگر بخواهم کاری بسازم، باز هم از همانجا شروع خواهم کرد؛ با یک سؤال ساده اما مهم: تماشاگر، بعد از تماشای این اثر، چه چیز تازهای یاد میگیرد؟