احتمالا شنیدهاید که انجام کار گروهی در ایران دشوار است اما شما و محسن ملکی با یکدیگر روی متن «بوقچی» کار کردید. گویا حسن حبیبزاده (کارگردان) هم آن را بازنویسی کرده است. این همکاری چطور رقم خورد؟
اتفاقا بیشتر تجربه من گروهی بوده است. «پلاک ۱۳» و «چشمبندی» را به همین ترتیب کار کردیم. گروهی نوشتن مدلی است که قبلا در ایران و بهخصوص در کمدینویسی بهخوبی جواب داده و در دنیا رایج است. افراد میتوانند در مورد روند انجام نگارش متنها، طرحها یا سیناپسی که دارند با هم به یک هماهنگی برسند. گاهی در بعضی گروهها، فردی طرحنویس، دیالوگنویس یا شوخینویس بهتری است. با توجه به تواناییها تقسیم کار میکنند. مثل یک تیم ورزشی که یکی شوت بهتری میزند و دیگری سانتر بهتری میکند یا سرعتی است. یعنی با توجه به مهارت وتکنیک هر فرد بین بخشهای مختلف تعادل ایجاد میکنند و به این شکل، گروهی نوشتن مسیر خود را مییابد. البته در ایران بهطور کلی کمی در کار گروهی ضعف داریم که بهنظر میرسد ناشی از مسائل فرهنگی، مدرسه و جنس تربیت اجتماعی ما باشد. معمولا بیشتر بهصورت فردی فکر میکنیم و تصمیم میگیریم تا گروهی. همانطور که گفتم این مسأله ریشه در فرهنگ، اجتماع و شخصیت افراد دارد ولی بیشتر کارهای موفقی که در تلویزیون وجود داشته_ بهخصوص در زمینه کمدی_ بهصورت گروهی نوشته شدهاند. شما وقتی در جمع با کسی یا چیزی شوخی میکنید همه میخندند. پس خنده یک اتفاق جمعی است. اگر در سینما به فیلمی که دیدهاید بسیار خندیده باشید و همان را به تنهایی در خانه تماشا کنید، چندان نمیخندید.
کدامیک از شما فوتبالیتر بود، تا تخصصیتر به آن نگاه کند و بیشتر بااصطلاحات و فضای سیاستزده این ورزش آشنا باشد؟ فوتبال پدیدهای کاملا غیرقابل قیاس باهرپدیده دیگری است.فوتبال نسبت به سینما، موسیقی، هنرهایی که در درجه اول پرمخاطب بودن قرار دارند و نسبت به همه ورزشهای دیگر در ارتفاع خاصی ایستاده است. به این دلیل که در جهان بسیار فراگیر است و پدیدهای است که جریانهای اجتماعی، سیاسی و شخصیتهای سیاسی را بسیار تحت تأثیر خود قرار میدهد. بهخاطر همین میبینید در تمام دنیا سیاستمداران خود را به فوتبال گره میزنند تا دیده شوند و محبوبیتشان افزایش پیدا کند. سایر بچههای تیم را نمیدانم ولی خودم خیلی درگیر فوتبال هستم. برنامه تلویزیونی نوجوان هم که اجرا میکردم تمرکز ما کاملا روی فوتبال و بحثهای ورزشی نوجوانان بود تا از جذابیت آنها استفاده کنیم.
بیشتر تماشاچی هستید یا بازی هم کردهاید؟
بهصورت حرفهای تا رده امید بازی میکردم ولی در بزرگسالی نه چندان. مسأله اصلی ما در این قصه دراماتیزه کردن فوتبال بود. دراماتیزه کردن فوتبال یا ورزش مهمترین چالشی است که نویسندگان و تولیدکنندگان در درامهای ورزشی به آن برمیخورند. اگر تمام کارهای ورزشی را نگاه کنید، معمولا بخش دراماتیک آن نسبت به رخ دادن خود آن اتفاق ورزشی چندان جذابیتی ندارد. ما نسبت به این مسأله آگاه بودیم و تلاش کردیم. قصه ما تقابلی بین دو نفر است. تقابل بین شخصیت بهرام بوقچی که حسن پورشیرازی آن را بازی میکند با شخصیت ارسلان موفق که بیژن امکانیان ایفاگر آن است. کینه قدیمی آنها دقیقا ریشه در فوتبال دارد. مهم بود که این دو آدم و دو سمت دعوا، هموزن باشند و در انتخاب بازیگر بهخوبی این اتفاق افتاد. یعنی تقابل و تنش این دو که مخاطب پیشزمینه ذهنی بیش از ۳۰سال از آنها دارد میان دو شخصیت است که بازیگرانشان بزرگان سینما و تلویزیون هستند. آقای پورشیرازی این روزها با «پیرپسر»میدرخشند وآقای امکانیان سوپراستار قدیمی سینما هستند. بههرحال، دعوا میان این دو شخصیت بعد از وقفهای دوباره در حال شدت گرفتن است و به فوتبال گره میخورد. این گره خوردن مسأله اصلی ما بود که در حین بالا رفتن میزان تنش بین این دو، مسیر فوتبال هم در حال رسیدن به اوج خود و جایی است که اینها باید بتوانند در مسابقات پیروز باشند. تلاش کردیم این درهمتنیدگی در قصه ایجاد شود ولی نمیدانم در اجرا بهصورت کامل و ایدهآل رخ داده یا خیر.
زمانی که مینوشتید قصد شما این بود که بار کمدی، چقدر از فضای درام و اختلاف این دو و ماجراهای فوتبال بیشتر باشد؟
ما یک پیرنگ اصلی داریم که صعود است؛ یعنی تیمی که وجود ندارد، آدمهایی که بلااستفادهاند و مربیای که اصلا مربی نیست و یک بوقچی ساده است. همگی باید از جایی بسیار حداقلی بهجایی حداکثری که قهرمان شدن یا صعود است برسند. پیرنگ، صعود در مسیر مسابقه است و هیچ ربطی به درام ندارد. پیرنگ دیگری داریم که تقابل بین بهرام بوقچی و ارسلان موفق است. این دو کاراکتر باید هم در خانواده و هم در کار مدام به پروپای هم بپیچند. قصه عشق دختر بهرام و پسر ارسلان را برای همین به قصه اضافه کردیم تا اینها را بیشتر به هم گره بزنیم. پس ما یک پیرنگ ورزشی داشتیم، یک تقابل شخصیتی و دوئل بین دو طرف و یک کارخانه که در همه اینها جاری و ساری است و درام عجیبی ایجاد نمیکند و بیشتر در دل تقابل بین آن دو خود را نشان میدهد. واقعیت این است که کمدی خیلی روی متن رخ نمیدهد بلکه در اجرا اتفاق میافتد. یعنی ممکن است متن سریال «خانه به دوش» آقای عطاران را که طرحش از اصغر فرهادی است بخوانید، بگویید چه قصه تراژیکی! مردی است که میخواهد به خارج از کشور برود تا وضع مالیاش خوب شود ولی نهتنها چنین نمیشود بلکه وضعش بدتر میشود اما این قصه بهقدری کمدی اجرا شده و هر یک از بازیگران برای خود یک کمدین هستند که دائما به اتفاقات میخندید با یک قصه تلخ.
مسألهای که هم از طرف محسن ملکی و هم از طرف تهیهکننده مطرح شده این است که مجموعه نمایشی خارجی «تد لاسو» اولش به شکلی الگوی این فیلمنامه بود. در آن سریال هم اتفاقات تلخ زیادی میافتد و اینطور نیست که همیشه پیروز باشند اما حس خوش امید و کاراکتر مثبتنگر مربی، فضا و حال خوبی به قصه میدهد. علاوه بر این لحظههای کمدی هم دارد. تد لاسو در نوشتن متن شما چقدر نقش داشت؟
قصه اولیه بوقچی متعلق به محسن ملکی است. چون فیلمنامه اولیه را او نوشت. زمانی هم که نوشت، خیلی سال پیش بود و آن موقع هنوز تد لاسو نیامده بود. موقعی که تد لاسو پخش شد، آن را به چند نفر معرفی کردم. وقتی قرار شد متن بوقچی بازنویسی شود، دو فصل از تد لاسو آمده بود. راجع به این موضوع صحبت شد که اینجا هم یک مربی اشتباهی قرار داده میشود که صاحب کارخانه بتواند تیم را زمین بزند. در تد لاسو هم دقیقا این اتفاق میافتد و رئیس باشگاه که یک خانم است تد لاسو را از آمریکا به انگلیس میآورد. چون مربیای است که فوتبال انگلیسی، لیگ برتر و این آدمها را نمیشناسد و فوتبال آمریکایی را بلد است. او را از عمد میآورد تا تیم را زمین بزند. این موتور محرک روایت تدلاسوست. در بوقچی هم چنین شباهتی وجود دارد. وقتی درباره این موضوع صحبت کردیم، دیگر تد لاسو را ندیدم. پیشنهادم به کارگردان این بود که اصلا تد لاسو را نبیند. چون ممکن بود هر آنچه در آن کار انجام شده خودش را به این کار تزریق و منتقل کند. این مسأله آسیب داشت.
پس میشود فقط یک خط مشابه در قصه پیدا کرد؟
بله، فقط یک خط قصه دارد. مثل اینکه بگویید در «داییجان ناپلئون» دو دختر و پسر هستند که عاشق همدیگرند و پدرهایشان با هم مشکل دارند یا در سریال «دزد و پلیس» سعید آقاخانی، دختر و پسری خواهان هم هستند که خانواده یکی دزد و خانواده دیگری پلیس است. اینها شبیه «رومئو و ژولیت» شکسپیر هستند! رومئو و ژولیت فقط الگوست. مسألهای که وجود دارد این است که تد لاسو اساسا در سالهای اخیر سریال بسیار شاخصی در دنیا بوده و اخیرا سریال درام ورزشی روی دست تد لاسو نیامده است. تد لاسو با فوتبال رسمی انگلستان گره خورده. یعنی آدمهای حرفهای فوتبال انگلیس و مربیهای سرشناس مثل گواردیولا و ژوزه مورینیو در آن نقش کوتاهی بازی کردند. برای ما چنین امکانی وجود نداشت. در صورتی که اگر چنین اتفاقی میافتاد برای کار اتفاقات خیلی متفاوتی رقم میخورد.
فیلمها و سریالهایی درباره کشتی یا ورزشهای دیگر هم داریم ولی تعدادشان خیلی کمتر است. چرا فوتبال اینقدر میتواند جذاب باشد که بیشتر موضوع سریالها قرار بگیرد؟
قبل از اینکه فوتبال موضوع سریال قرار بگیرد، باید بگوییم چرا اینقدر جذاب است که میتواند در اجتماع تأثیرگذار باشد؟ کتابی به نام «فوتبال علیه دشمن» نوشته «سایمون کوپر» هست. این کتاب یکی از آثار محبوبم است و چند بار آن را خواندهام. این کتاب درباره این صحبت میکند که چه میشود در جهان ورزش، فوتبال اینقدر پدیده بزرگی است؟ باید قبول کنیم که فوتبال بهدلیل گروهی بودن و شباهتش به مبارزات گلادیاتوری جذابیت بالایی دارد که افراد مختلف را درگیر میکند. همچنین باید قبول کنیم که در این ورزش روح خشونت یا رقابت فیزیکی مردانه نهفته است و بهدلیل ساده بودن شبیهسازیاش خارج از فضای حرفهای، یعنی با یک توپ در یک زمین خاکی هم قابل اجراست. پس امکان فراگیری بیشتری دارد. مثلا وقتی میخواهید کشتی بگیرید، نمیتوانید روی آسفالت کشتی بگیرید و حتما باید جایی باشدکه تشک یا فرش وجود داشته باشد یا وقتی میخواهید بیسبال بازی کنید باید چوب و توپ مخصوصش راداشته باشید.چون با یک توپ خیلی ساده ارزان میتوانید درکوچه فوتبال بازی کنید امکان فراگیری بیشتری دارد. زیباییای که در درونش نهفته است و هیجانی که دارد و تا لحظه آخر چیزی معلوم نیست همگی المانهایی است که باعث میشود بین فوتبال باهمه پدیدههای دیگر ورزشی اختلاف وجود داشته باشد. برای مثال با گلی که روزبه چشمی در دقیقه ۹۹ بازی ایران و ولز زد، در شرایطی که کشور در شلوغیها قرار داشت، یکباره مسیر هیجان مردم کشور عوض شد. اگر دقیقه ۱۰ با بغل پا توی گل میزدند چنین هیجانی درکشور تزریق نمیشد.مدل گل زدن یا بردن و هیجانی که با این اتفاقات از انسانها بروز داده میشود، اهمیت پیدا میکند و به خاطره تبدیل میشود. به همین دلیل فوتبال فراتر از ورزش است. فوتبال از فضای اجتماعی و سیاسی هم عبورمیکند.فوتبال شبیه زندگی است وهیچ چیزش معلوم نیست. یعنی دقیقه ۹۹ یکباره توپ زیر پای روزبه چشمی میآیدوگل میزندو همه چیز عوض میشود. بهنظرم این پدیده قابل ارزیابی دقیق نیست.
اشاره کردید که به سیاست و اقتصاد گره خورده و آدمهای سیاسی هم تحت تأثیرش هستند و هم میخواهند از این فضا استفاده کنند. این در قصه بوقچی محدود نمایش داده میشود ولی کنایههایش را میبینیم.
نقش مسئول شهرستان را آقای کربلاییزاده خیلی خوب بازی کرده واجرایش از چیزی که در متن بود فراتر رفته است. کاراکتر او منفی نیست که دنبال سوءاستفاده باشد. او بیشتر دنبال این است که خودش را اثبات کند وبگوید مسئول تربیت بدنی هم میتواند باعث یک اتفاق خوب بشود. وی دنبال سوءاستفاده از موفقیت تیم نیست. او هم دقیقا مثل یک بازیکن است و در کنار بازیکنانی که در تیم هستند بیشتر خودش را یک بازیکن میبیند. ارسلان بیشتر دنبال منافع اقتصادی خویش است و فوتبال و موفقیت فوتبال را مانع میبیند. در آنجا بیشتر منظورم این بود که سیاستمدارها و بسیاری از افراد اقتصادی یعنی کسانی که تاجر هستند، برای برندکردن و شناختهتر شدن و افزایش محبوبیت خود از این پدیده استفاده میکنند. فقط این پدیده هم نیست. موسیقی و سینما هم هست. هر چیزی بیشتر دیده شود و مردم آن را دوست داشته باشند، افرادی که در عرصههای سیاسی یا اقتصادی قدرتطلب و جاهطلب هستند تلاش میکنند خود را به آنت نزدیک کنند. مثالش حضور ترامپ در تورنمنت باشگاههای جهان است. در جام جهانی سال بعد که در آمریکا، مکزیک و کانادا برگزار میشود خواهید دید ترامپ چطور دست و پا میزند که در فضاها و اتفاقات ورزشی جام جهانی حضور داشته باشد.