این تمرکز فشار روانی در یک نقطه زمانی، از اساس روشی نادرست برای سنجش شایستگیهای تحصیلی بلندمدت تلقی میشود. در طرحهای اولیه، هدف غایی، حذف کامل کنکور و جایگزینی آن با صرفا سوابق تحصیلی بود. قرار بود در یک دوره زمانی چندساله، کنکور حذف یا ارزش آن به میزان قابلتوجهی (مثلا تا ۳۵ درصد) کاهش یابد اما با افزایش فشار عمومی و موج کنونی اعتراضات جامعه دانشآموزی، عقبنشینیها آغاز شده؛ تا جایی که اکنون تلاشهایی برای حذف معدل پایه یازدهم از تأثیر در کنکور وجود دارد و به نظرمیرسد اکثریت جامعه دانشآموزی نیز خواستار این حذف هستند. این وضعیت نشان میدهد که ما به جای حذف استرس، آن را به شکلی نامناسب در طول سه سال تحصیلی سرشکن کردهایم. در واقع، هدف حذف فشار سه یا چهار ساعت کنکور بود اما با گنجاندن سوابق تحصیلی، فشار آزمون را به یک استرس مداوم در طول دوره متوسطه تعمیم دادهایم که خود مشکل جدیدی است. برای حذف واقعی کنکور، یک راهکار اساسی، افزایش ظرفیت رشتههای دانشگاهی و پذیرش است تا هر داوطلب علاقهمند، امکان ورود به رشته مورد نظر خود را داشته باشد. با این حال، به نظر میرسد ساختار سیاسی و دولتی انگیزه چندانی به اجرای کامل این راهکار ندارد. دلیل این عدم تمایل را میتوان در گردش مالی عظیم کنکور جستوجو کرد.
این گردش مالی دو بخش دارد؛به گردش مالی رسمی که مبالغ هنگفتی که ازطریق ثبتنام کنکورتأمین میشودوبخشی از هزینههای سازمانهای دولتی مانند سازمان سنجش و آموزش و پرورش را پوشش میدهد. چشمپوشی از این درآمد، برای این سازمانها دشوار است. بخش دیگر گردش مالی غیررسمی که این بخش شامل هزینههای گزافی است که خانوادهها صرف کلاسهای کنکور، مؤسسات آموزشی خصوصی و خرید کتابهای کمکدرسی میکنند. این گردش مالی عظیم، بار مهمی از دوش آموزش و پرورش برمیدارد و هزینههای آموزش را کاهش میدهد. علاوهبر این، بسیاری از مؤسسات خصوصی نیز برای ادامه فعالیت، مبالغی را به آموزش و پرورش پرداخت میکنند. گرچه بسیاری از کشورهای پیشرفته، آزمونهای دیپلم را به عنوان معیار ورودی دانشگاهها قرار میدهند اما این امر در بستر ظرفیتهای بالای پذیرش محقق میشود؛ به نحوی که هر داوطلب علاقهمند میتواند به دانشگاه راه یابد. در ایران، گرچه صندلیهای بسیاری از رشتهها خالی میمانند اما رقابت اصلی بر سر رشتهها و دانشگاههای برند متمرکز است که نیاز به ساماندهی دقیقتری در نظام سنجش دارد.