ریگ چاه روایت مدافعان مرز

ریگ چاه روایت مدافعان مرز

نمایش کمدی تراژیک«ریگ چاه»به کارگردانی علی پیمان،اجرای خود را از ۲۴مرداد آغاز کرده و تا ۱۵شهریور در سالن قشقایی تئاتر شهر تهران روی صحنه است. این نمایش به داستان سربازانی درپاسگاه مرزی ریگ چاه درسیستان وبلوچستان می‌پردازدکه باورود سربازجدیدکه به زبان کردی صحبت می‌کند،اتفاقات عجیبی رخ می‌دهد.
کد خبر: ۱۵۱۵۰۶۴
نویسنده نسرین بختیاری - گروه فرهنگ و هنر
 
این اثر با زبان طنز و غیرمستقیم خود نگاهی به مأموریت مهم سربازان مرزبانی دارد که در صورت مواجه شدن با خطر حاضرند از جان خود بگذرند. علی پیمان، کارگردان و بازیگر این نمایش از چگونگی شکل گرفتن ریگ چاه می‌گوید که در ادامه از نظر می‌گذرانید. 

نوشتن و کارگردانی نمایش «ریگ چاه» چگونه شکل گرفت و چطور تصمیم گرفتید آن را روی صحنه ببرید؟
این کار درواقع برداشتی از زندگی شخصی و تجربیاتم است. من در سال ۹۹، سرباز هنگ مرزی زاهدان، پاسگاه ریگ چاه بودم. اتفاقاتی که آنجا افتاد را با حمله به برجک مرزی میرجاوه در سال ۹۶ تلفیق کردم و داستان کلی نمایشنامه را نوشتم. متن نمایش را در آبان ۱۴۰۲ نوشتم و تمرینات را با بازیگران شروع کردیم و  سال ۱۴۰۳ در جشنواره‌های مختلفی ازجمله جشنواره فجر اجرا داشتیم. کارگردانی این اثر بیشتر یک فرآیند جمعی بود که در پلاتو شکل گرفت. اکثر بازیگران نمایش، دانشجویان و فارغ‌التحصیلان تئاتر از دانشگاه‌های تهران، هنر و تربیت مدرس هستند. من مدیریت کار را بر‌عهده داشتم اما بچه‌ها نقش بسیار مهمی در رساندن کار به این شکل کنونی ایفا کردند. 
 
شخصیت‌های نمایش چطور شکل گرفتند؟ به نظر می‌رسدهرکدام از آنها نماینده یک قومیت یامنطقه خاص از ایران هستند. 
در آغاز شخصیت‌ها شش نفر بودند که در اجرای جدید هفت نفر شدند. شخصیت‌ها را براساس اتفاق‌هایی که در دوران خدمتم در پاسگاه دیده بودم نوشتم. زمان شروع تمرین متوجه شدیم بازیگران از شهرهای مختلفی هستند؛ یکی اصفهانی و دیگری از جنوب و دو نفر هم کرد که این موضوع باعث شد تا تنوع را در کار لحاظ کنیم. حضور این آدم‌ها از نقاط مختلف ایران و جمع‌شدن‌شان کنار هم برای یک هدف واحد، یعنی حفظ وطن و جانفشانی برای میهن بود. این تنوع درواقع نشانه‌ای بود که وقتی پای ایران در میان باشد، دیگر کرد، ترک، بلوچ و... معنایی ندارد و همه در یک جبهه برای حفظ خاک قرار می‌گیرند. این نکته برای خودم هم بسیار مهم بود و می‌خواستم آن را به‌خوبی نشان دهم. 

دراین نمایش پیام اصلی به‌طورغیرمستقیم ولطیف به مخاطب منتقل می‌شود؛این‌گونه انتقال پیام چقدر برای شمااهمیت دارد؟
به عنوان کارگردان و نویسنده، احساس می‌کنم وقتی صحبت از جنگ و لباس نظامی می‌شود،چه درفیلم و چه در تئاتر، ممکن است مخاطب کمی گارد داشته باشد. به همین دلیل از جنبه کمدی وارد داستان شدیم تا شاید این دریچه‌ای برای جذب مردم باشد. می‌خواستم مخاطبان با شخصیت‌ها همذات‌پنداری کنند و آنها را دوست داشته باشند. این رویکرد شبیه به واقعیت در فضای نظامی است‌؛ یک سرباز احتمال دارد مدت طولانی بدون هیچ اتفاق خاصی خدمت کند اما در روز ترخیصش جنگی در بگیرد و مجبور به ماندن شود. شاید در اوایل نمایش، اتفاق خاصی نیفتد و ما فقط روزمرگی‌ها، دغدغه‌ها و کلنجارهای چند سرباز را ببینیم، چراکه سربازی در حال حاضر یک دغدغه واقعی برای نسل جوان است اما در پایان، مسأله دوباره همان حمله و دفاع از خاک است. هدف این بود نشان دهم حتی همین جوانان نسل جدید که خیلی‌ها فکر می‌کنند شاید اهل جنگیدن نباشند، وقتی پای ایران و وطن و ناموس در میان باشد، به میدان می‌روند و وظیفه‌‌شان را انجام می‌دهند. نمی‌خواستم نمایش حالت شعارزدگی پیدا کند، برای همین از کمدی استفاده کردم تا مخاطب تا انتها  آن را همراهی کند و در آخر بتوانم حرف اصلی را بزنم. کمدی بیشتر به تلطیف فضا کمک کرده و حرف پایانی نمایش نیز به‌گونه‌ای است که نمی‌شد آن را در قالب طنز  بیان کرد و فضا به سمت جدی‌شدن پیش می‌رود. 

چرا در نمایش ریگ چاه؛ فرماندهی که دستور می‌دهد غایب است؟ فکر نمی‌کنید حضورش به باور مخاطب کمک می‌کند؟
با توجه به این‌که بچه‌های ما از تئاتر دانشگاهی و تجربی هستند، در کار، شیطنت‌های تجربی زیادی به خرج دادیم. در مورد فرمانده، ابتدا قرار بود یک بازیگر این نقش را ایفا کند اما پس از مشورت با بچه‌ها تصمیم گرفتیم رویکرد متفاوتی بدون حضور او داشته باشیم. درواقع قصد داشتیم به سمت اجرای نمایش‌هایی برویم که تماشاگر کمتر دیده است. در ژانرهایی شبیه «بچه‌های پشت خط نبرد» یا «لانچر»، به‌طور معمول فرمانده حضور فیزیکی دارد اما می‌خواستیم این‌بار متفاوت عمل کنیم و ساختن تصویر فرمانده را به تخیل مخاطب بسپاریم. شاید تماشاگر یک فرمانده را کوچک و عصبانی در ذهنش مجسم کند و دیگری اوراقدبلند و خندان‌؛پس این را به‌عهده تخیل مخاطب گذاشتیم.درمورد طراحی صحنه نیزهمین‌طور است. می‌توانستم صحنه را با جزئیات کامل بسازم و همه چیز را نشان دهم اما از روی عمد این کار را نکردم تا تخیل مخاطب را بیشتر درگیر کنم. به‌عنوان مثال، ما تختخواب را نشان نمی‌دهیم‌؛ مخاطب خودش می‌تواند تصور کند که تخت‌ها یک‌طبقه هستند یا دوطبقه. برخی مخاطبان این رویکرد را می‌پسندند و بعضی نه اما این یک انتخاب هنری بود. همچنین در طول نمایش، وقتی تروریست‌ها حمله می‌کنند، فقط صدای آنها را می‌شنویم و تصویری از آنها نمی‌بینیم و این شرایط مثل حضور فرمانده است. 

پس می‌توان گفت که هدف اصلی شما در طراحی صحنه مینیمال، تمرکز بر توانایی بازیگر و قدرت داستان‌گویی بود؟
بله‌؛ مبنای کار ما یک صحنه خالی بود. نمی‌خواستیم صحنه‌سازی پرهزینه‌ای داشته باشیم، نه این‌که پولش را نداشتیم، بلکه می‌خواستیم نمایش بر توانایی بازیگران و داستان استوار باشد و به دکور صحنه تکیه نکنیم. برای همین، صحنه مینیمال است. هرکس برجک، تختخواب، آب و خیلی چیزهای دیگر را به شکلی متفاوت می‌بیند. شکل نگاه کردن سربازان روی برجک به هم برگرفته از همین فضای مینیمال است. اوایل ممکن بود تماشاچیان متوجه نشوند که بازیگران به کجا نگاه می‌کنند اما بعدها با اشاره به برجک، واضح‌تر شد. البته در اجرای اول، با مشاوره آقای قصابیان، به این نتیجه رسیدیم که به‌طور مستقیم به یکدیگر نگاه نکنیم اما هنوز به آن عادت نکردیم. من و بازیگران از پیچیدگی‌های حرفه تئاتر آگاهیم. اگر می‌خواستیم یک کار کاملا تجربی و پیچیده اجرا کنیم، می‌توانستیم اما احساسم این است که مخاطب باید راحت بنشیند و نمایش را مثل تماشای یک فیلم در کنار خانواده ببیند و از آن لذت ببرد. اگر با دید خیلی منتقدانه و سختگیرانه به این نمایش نگاه کنید، شاید از بعضی چیزها خوش‌تان نیاید اما این اجرا، یک کار ساده و صادقانه است که حرف دلش را می‌زند و همین سادگی و روراست بودن برای خیلی‌ها جذاب است. 

شوخی‌ها در این نمایش چگونه نوشته و هماهنگ شدند، به‌ویژه در بخش‌هایی مانند صحنه خوردن املت که با حرکات بدنی همراه است؟
حدود ۷۰‌درصد شوخی‌ها را در متن اصلی نوشتم که باز هم برمی‌گردد به تجربیاتم در آن پاسگاه مرزی. ۳۰‌درصد باقیمانده جزو ایده‌های بچه‌ها در طول تمرین بود. به‌عنوان مثال، در صحنه املت، قرار بود غذا خوردن سربازان به شکل متفاوتی نمایش داده شود. بارها این بخش را تمرین و فرم‌های مختلفی را امتحان کردیم تا به نتیجه‌ای که الان می‌بینید رسیدیم. این تمرینات بدنی به ما کمک کرد تا صحنه‌هایی مثل صحنه خوردن املت و صحنه کمین را به بهترین شکل اجرا کنیم. کل شوخی‌ها در متن وجود دارد‌؛ وقتی ماهیتابه با ۶-۵ تخم‌مرغ را می‌آورند، این شوخی‌های مرسوم بین سربازها که به هرکس بیشتر از یک لقمه نمی‌رسد  وجود دارد و ما سعی کردیم این صحنه را با نمایش بدنی نشان دهیم تا هم برای مخاطب تنوع ایجاد شود و هم برای خودمان جالب باشد. هرچند که بدن‌های‌مان در آن لحظات تحت فشار قرار می‌گیرد اما با تمرینات بدنی قبل از اجرا این صحنه‌ها را به‌خوبی اجرا می‌کنیم. 

شخصیت جدیدی که در میانه نمایش به کار اضافه می‌شود و حس و حال تازه‌ای به آن می‌دهد، چطور شکل گرفت؟
اواخر نمایش، حدود ۲۰ دقیقه مانده به پایان، احساس کردم که هر چقدر هم خوب و بامزه اجرا کنیم، مخاطب در آن لحظات پایانی به یک چیز جدید نیاز دارد. همین‌طورکه صحبت می‌کردم، با جلال که بازیگر ترک‌زبان کار است، گپ زدم و از او پرسیدم که کلمات خاص ترکی چه شکلی هستند و گفت ما حرف «ج» فارسی را زیاد به کار می‌بریم و این موضوع برایم جالب شد. یک متن جدید نوشتم و تمام دیالوگ‌های جلال را با کلماتی شروع کردم که حرف «ج» داخل آن باشد‌؛ مثل «سرجوخه ارجاسب جاهدی از جمعیت جهادی».خود جلال هم بازیگر درجه یکی است و متنی که نوشته شد را به یک شخصیت تبدیل کرد. ما فقط یک هفته برای این بخش تمرین کردیم اما هم شخصیت‌پردازی جلال عالی بود و هم متن جذاب‌تر شد. بچه‌ها خیلی سریع این بخش را جمع‌وجور کردند. فکر می‌کنم این شخصیت خستگی مخاطب را در آن ۲۰ دقیقه آخر از بین می‌برد و برای پایان نمایش آماده‌اش می‌کند. 

شما همزمان هم نویسندگی، هم کارگردانی و هم بازیگری را انجام می‌دهید. این کار سخت نیست؟
بازی و کارگردانی هر شب برایم سخت است. البته از لحاظ نویسندگی متن را قبلا نوشته‌ام اما این‌که هر شب هم کارگردان باشم و هم بازیگر، واقعا دشوار است. من همیشه در بازیگری غرق می‌شدم و از آن لذت می‌بردم اما حالا که کارگردانی می‌کنم، صددرصد جنون بازیگری‌ در کارم جاری نمی‌شود و نمی‌توانم از آن لذت ببرم. سختی کار به این است که به‌عنوان کارگردان، همه چیز از نور و موسیقی تا گرمی و سردی سالن بر دوش من است. در نهایت حتی وقتی روی صحنه بازی می‌کنم، در ناخودآگاهم به اجرای خودم و بازیگران دیگر هم فکر می‌کنم. به‌عبارتی، دلم می‌خواهد از بازیگری‌ام لذت ببرم اما الان هماهنگی این دو  کار کمی برایم سخت است. 

شخصیت‌های نمایش نام‌های خاصی مثل ارمایل دارند که به شاهنامه برمی‌گردد. چرا این انتخاب را داشتید؟
من اهل  توس (شهر فردوسی) هستم و علاقه خاصی به شاهنامه دارم و تمام اسامی شخصیت‌ها را از شاهنامه انتخاب کردم‌؛ چون بحث نمایش درباره ایران و شهرهای مختلف آن است، دوست داشتم اسم‌ها از شاهنامه باشند. تنها اسامی کردی در شاهنامه «ارمایل» و«گرمایل» همان آشپزهای مطبخ ضحاک هستند. این اسامی ارتباط دیگری با شاهنامه ندارند، بلکه فقط به خاطر اصالت ایرانی‌شان انتخاب شده‌اند. 

مخاطب یک لحظه به ماندن فکر کند، برنده‌ام
علی پیمان، کارگردان نمایش ریگ چاه درباره پیامی که در این نمایش قصد داشته به مخاطب منتقل کند، گفت: من آدم بسیار وطن‌پرستی هستم و هیچ‌وقت به مهاجرت فکر نکرده‌ام. وقتی می‌بینم همه می‌خواهند از ایران بروند، از خودم می‌پرسم پس چه کسی قرار است اینجا بماند و بسازد؟... به نظرم مسأله جامعه ما همین است. اگر یک نفر که قصد رفتن دارد، فقط برای یک لحظه، حتی  ۱۰ثانیه، به ماندن فکر کند، احساس می‌کنم رسالت نمایشم را انجام داده‌ام و برنده شدم.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰