این درگذشت، تنها یک روز پس از مرگ امامعلی حبیبی، اولین طلایی المپیک ایران، شهریور را به تلخترین ماه ورزش ما تبدیل کرد. اما بیایید به بهانه این فقدان،سفری احساسی به فرازونشیبهای زندگی این پهلوان داشته باشیم؛داستانی از روستایی کوچک تا قلههای جهانی، از پیروزیهای پرشکوه تا غمهای پنهان جنگ و بیماری.
رضا سوختهسرایی در ۱۱بهمن ۱۳۲۸، در روستای دارکلاته رامیان استان گلستان زاده شد. کودکیاش در دل طبیعت شمال ایران گذشت؛ جایی که بادهای سرد کوهستان و کار سخت در مزارع، بدنش را برای مبارزههای بزرگتر آماده میکرد. از همان نوجوانی، کشتی برای اونه فقط ورزش،که راهی برای بقا بود. درروستایی که امکانات ورزشیاش محدود به تشکهای خاکی بود، رضا با تمرینهای طاقتفرسا، استعدادش را شکوفا کرد. او بعدها درمصاحبهای گفته بود:«کشتی برای من مثل نفس کشیدن بود؛ بدون آن، زندگی بیمعنا میشد.» این کلمات ساده، عمق عشق او به این ورزش باستانی را نشان میدهد. او زود به تهران آمد و زیر نظر مربیان بزرگ، وارد دنیای حرفهای شد. اما فراز واقعی زندگیاش از دهه ۱۳۵۰ آغاز شد، زمانی که در هر دو رشته کشتی آزاد و فرنگی، استعدادش را به نمایش گذاشت، چیزی که در تاریخ کشتی ایران نادر بود.
اوج دوران قهرمانی رضا در دهه ۱۳۶۰ شمسی بود، زمانی که ایران درگیر جنگ تحمیلی با عراق بود و ورزشکاران ما در انزوای جهانی به سر میبردند. با این حال، سوختهسرایی همچون ستارهای در آسمان تیره درخشید. او دو مدال نقره جهان را در سالهای ۱۹۷۸ مکزیکو سیتی و ۱۹۸۱ اسکوپیه به گردن آویخت؛ جایی که در سنگینوزن، با غولهای جهانی پنجه در پنجه افکند و تنها به دلیل امتیازات جزئی، از طلا بازماند.اما بازیهای آسیایی، صحنه واقعی شکوفاییاش بود. در ۱۹۷۴ تهران، مدال نقره گرفت و سپس در سه دوره پیاپی - ۱۹۸۲، ۱۹۸۶ و ۱۹۹۰ - طلا را از آن خود کرد. او همچنین پرچمدار کاروان ایران در این سه دوره بود؛ نمادی از غرور ملی در میان بحرانها.
یکی از زیباترین داستانهای زندگیاش، در بازیهای آسیایی ۱۹۸۶ رخ داد. رضا، رفیق صمیمی و رقیب علیرضا سلیمانی – دیگر پهلوان نامدار کشتی ایران بود. برای اینکه سلیمانی بتواند در آزاد شرکت کند، سوختهسرایی به فرنگی رفت و هر دو با طلا بازگشتند. این فداکاری، نه فقط یک تاکتیک ورزشی، که نمادی از دوستی عمیق و روح پهلوانی بود. او همچنین در تورنمنتهای بینالمللی مانند جام دانکلوف و یاشار دوغو، مدالهای طلا و نقره کسب کرد و در کشتی پهلوانی، عنوان «پهلوان پایتخت» را به دست آورد؛ جایی که با بازوبند پهلوانی، دل میلیونها ایرانی را شاد کرد.
اما زندگی این قهرمان، تنها فراز نبود؛ نشیبهایش همچون زخمهایی عمیق بر تنش نشست. بزرگترین غم او، از دست دادن فرصتهای جهانی به دلیل شرایط سیاسی و جنگی بود. جنگ تحمیلی ۸ ساله او را از چهار دوره مسابقات جهانی (۱۹۷۹، ۱۹۸۳، ۱۹۸۶ و ۱۹۸۷)محروم کرد. بدتر از آن، تحریمها باعث شد دو المپیک۱۹۸۰ مسکو و۱۹۸۴ لسآنجلس را از دست بدهد، جایی که بسیاری باور دارند اگرشرکت میکرد،مدال میگرفت. این فقدانها،روحش را آزرد.رضا بعدها در گفتوگویی اعتراف کرد که این سالها، سختترین دوران زندگیاش بودند: «جنگ نه تنها جسم، که روح ورزشکاران را هم زخمی کرد.» او که در اوج آمادگی بود، مجبور شد در رقابتهای داخلی بماند و آرزوهای بزرگش را به باد بسپارد. این نشیبها، او را قویتر کرد، اما سایهشان تا آخر عمر بر زندگیاش ماند.
پس از بازنشستگی در اوایل دهه ۱۳۷۰، رضا به مربیگری روی آورد و نسل جدیدی از کشتیگیران را تربیت کرد. اما نشیب نهایی، بیماری بود. در سالهای اخیر، مشکلات قلبی و کلیوی او را زمینگیر کرد. او که همیشه با لبخندی بر لب از خاطراتش میگفت، حالا با دردهای جسمانی دست و پنجه نرم میکرد. پسرش علی در مصاحبهای تلخ، از مبارزه پدر با این بیماریها سخن گفت: «بابا مثل همیشه جنگید، اما این بار حریف قویتر بود.» این کلمات، عمق غم خانواده را نشان میدهد. رضا، که عمری را در تشکهای جهانی گذرانده بود، در بستر بیماری، آخرین مبارزهاش را با پذیرش مرگ به پایان رساند. درگذشت رضا سوختهسرایی، نه تنها پایان یک زندگی، که پایان یک عصر است. احمد دنیامالی، وزیر ورزش، در پیام تسلیتش نوشت: «نام او در کنار پهلوان باشی علیرضا سلیمانی، برای همیشه با غرور و عزت گره خورده است.»
امروز، جامعه کشتی ایران در سوگ اوست؛ از روستاییان گلستان که او را غول محلی میدانند، تا هوادارانی که خاطرات پیروزیهایش را زمزمه میکنند. رضا رفت، اما میراثش ماند: ۹ طلا، ۱۱ نقره و ۱ برنز در ۱۹ سال قهرمانی، و مهمتر، روحی که هرگز تسلیم نشد. در این روزهای تلخ، بیایید به یاد او و امامعلی حبیبی را زنده نگه داریم؛ قهرمانانی که پرچم کشتی ایران را با خون دل بالا نگه داشتند. روح هر دو پهلوان شاد.