بیبیزهرا همان سه روز پیش صورتش برافروخته و آهیخته میزد. کمر و پاهایش سست شده بود. پارچه سبز نیاز را به علم امام حسین(ع) گره زد تا بچهاش صحیح و سالم به دنیا بیاید. شوهرش علینور، غروب شام غریبان تو شبستان امامزاده سبز قبا شمع گیراند. بیبیزهرا سر تاقاره کشک سابیدن نشسته بود. به نسیم روز خنک عصرگاهی نگاه میکرد. با کف دستش کشکها را سابید. تکه کشک نرم را زیر زبانش گذاشت. لنگه در حیاط پر سر و صدا باز شد. تا بیبی آمد از جا بلند شود کمرش تیر کشید. تحمل جایز نبود. صدا توی گلویش لرزید: «یا جد سبزه قبا.»
علی نور از این سر محله تا آن سرمحله و خیابان جهاد را دویده بود؛ دنبال ماماچه. هر محلهای که سر بیرون میگذاشت به آب رودخانه دز میرسید. خیابان منتهی به محله نعمتالله را گرفت و یک نفس دوید تا ماماچه به بیبی زهرا رسید و رنگ و روی زن زائو را دید. اسفند فراوان دود کرد. سیاهی اسفند را به پیشانی زن زائو مالید. از سر شب تا اذان صبح زهرا نالید. دم صبح که باد خنک اولین روز پاییز سال ۱۳۳۲ وزید، پسری درشت صورت به دنیا آمد. علی نور که شب قبل سفره دراویش شهر را چرب کرده بود به دلش برات شد پسری سر سفره زندگیش مینشیند. پسر را غلامعلی صدا زد. پسری در دیار دزفول به نام غلامعلی رشید پاگرفت. پسر زبر وزرنگ،چست وچالاک،تاچشم مادرش را دور میدید درحال شیرجهزدن وسط رودخانه دز بود. از کنار پلهایی که ستونهای یادگار زمان ساسانیان را داشتند، عبور میکرد، تا به لب سنگ بزرگ منتهی به رودخانه برسد، هوار شود سر رودخانه پرآب.
منصورون
غلامعلی تو کوچه پسکوچههای دزفول درس خواند،قدکشید وسرازهیأت و مسجد وحسینیه درآورد.اسمی به نام«سید روحالله» و فامیلی به نام «خمینی» زیرگوشش به صدادرآمده بود.هنوزموج انقلاب راه نیفتاده بود.هنگام شناخت بود.علی اهل سخنرانی و اعلامیه شد.مبارزه بارژیمپهلوی سروکارش راکشاندبه زندانوساواک.سه یارزندانیگروهی تشکیلدادندبهنام «منصورون»؛ علی شمخانی،محسن رضایی و علی رشید ستون یک گروه مخفی برای مبارزه و یک سال ماندن در زندان شدند.
آبخنک زندان ساواک
علی بعد از زندان راهی خدمت سربازی شد. درلشکر۹۲ زرهی اهواز تیپ۲ جا گرفت.بشماریک بشماردو بشین پاشو، آموزش رزم، تیراندازی، همه را فراگرفت. دویدن یکنفس روی تپهها و بلندیها و پستیهای محل خدمت او را به فردی خبره و زبده تبدیل کرد. دیگر پچپچهای انقلاب به تظاهرات و پخش اعلامیه فریاد رسید. علی برای بار دوم در اصفهان سرقرار انقلابی، آب خنک زندان ساواک را چشید. انقلاب دروازه پلها و خیابانهای دزفول را در هم نوردید. علی در غائله بعد از انقلاب همه تلاشش را به خرج داد.
نابغه جنگ زمینی
یکباره ایران پر از جنگ و غوغا و بلوا شد. حمله ارتش صدام سر و صدا به پا کرد. غلامعلی رشید مرز را عین کف دست میشناخت. به جرگه فرماندهان جنگ پیوست و همراه حسن باقری و سید یحیی صفوی مسئول طرحریزی ستاد جنگ شد.
علی رشید، عملیات ثامنالائمه تو جاده ماهشهر غوغایی به پا کرد. اینقدر نزدیک محور دارخوئین ایستاد، مقاومت کرد و پاتکهای دشمن را خنثی کرد تا الحاق برسد. دیگر نابغه جنگ زمینی شد. خاطره همیشگی عملیات الیبیتالمقدس را با حاج احمد کاظمی آفرید. بیست و چند روز در کشاکش عملیات آزادسازی خرمشهر ایستادگی کرد. صبح روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ صدای حاج احمد کاظمی با ته لهجه نجفآبادی تو بیسیم پیچید: «آقا، آقا ما تو شهریم، پنجشیش هزار نفر پناهنده شدن.» علی رشید بلندتر داد زد: «بله، بله فهمیدم؛ برادر احمد مراعات کن.» خش ممتد چند ثانیهای طول کشید. برادر احمد گفت: «نترس نترس؛ خرمشهر را خدا آزاد کرد.» باز خش ممتد تو بیسیم پیچید و این مکالمه جاودانه شد. همیشه صدای حاج احمد زیر گوش رشید به جا ماند؛ «نترسید نترسید.»
جغرافیای سیاسی
فرماندهی در لوح «رشید» بود. از همه مهمتر سرداری جنگ، همراه خطوط عمیق پیشانی. نبرد بیت المقدس، خیبر، کربلای ۵ جهد سردار را به یاد دارد. جنگ تمام شد. خطوط عمیق پیشانی سردار شروع شد.سردارهمچنان در کارهای دیگر در حال تکاپو بود. سردار دانشجوی دانشگاه تهران شد و دررشته جغرافیا درس خواند.بعد درمقطع دکترا مدرک جغرافیای سیاسی را به دستآورد. ۱۰سال بعد جنگ را رئیس ستاد نیروهای مسلح بود. سالهای بعد فرمانده قرارگاه خاتم الانبیا را به دوش کشید. توسعه رادار، پهپاد و سامانههای کنترل را به خوبی اجرا کرد. سردار عضو هیأت علمی دانشگاه عالی دفاع هم شد.
قلب اسرائیل لرزید
سال ۱۳۹۸ وزارت خزانهداری آمریکا نام علی غلامعلی رشید را وارد لیست تحریمهای خود وارد کرد. وعده صادق یک که به بار نشست، علی رشید مصاحبه مفصل خبری انجام داد.وعده صادق۲ دوباره قلب اسرائیل را لرزاند. سردار علی رشید جغرافیای سیاسی منطقه را به رخ دشمنان کشید. شامگاه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴سردار با آن صورت کم گوشت و پرشیار در منزل به سر میبرد. موشکهای از خدا بیخبر دیوارهای خانهاش را لرزاندند. موج مهیب انفجارمحله، شهر و ایران را بیدار کرد. فاتح خرمشهر بعد ازسالها به همراه فرزندش«عباس رشید»به همرزمان شهیدش پیوست.نام سردارداغی بودبر دل متجاوزین به مرز و بوم ایران. پیکر سردار در جوار امامزاده سبز قبای دزفول، شهر با اصالت و پایتخت مقاومت ایران آرام گرفت.