نگاهی به فیلم «بی‌مادر» ساخته مرتضی فاطمی

قربانی شخصیت‌های پرداخت‌نشده

وقتی هیچ چیز با هم جور نیست

وقتی هیچ چیز با هم جور نیست

«ناجورها»، جدیدترین فیلم محمدحسین فرح‌بخش در مقام کارگردان، از پنجم شهریورماه وارد چرخه اکران سینماهای کشور شده است. فیلمی که در افتتاحیه خود توانست فروشی پنج میلیارد تومانی را تجربه کند. عدد مذکور در نگاه اول، به‌خصوص در اقتصاد فعلی سینمای ایران، این تصور را ایجاد می‌کند که با اثری موفق و احتمالا خوش‌ساخت روبه‌رو هستیم، اما آیا فروش بالا همواره مترادف با کیفیت است؟ واقعا ناجورها چگونه فیلمی است؟ یک کمدی سرگرم‌کننده؟ کمدی‌ای با نقدهای اجتماعی هوشمند یا صرفا اثری که چیزی برای ارائه ندارد، نه با خود آورده‌ای دارد و نه آمده که تکه‌ای از سینمای ایران با خود ببرد؟ شاید بهترین توصیف درباره این فیلم، همان اسمی باشد که برای آن انتخاب کرده‌اند: ناجورها.
کد خبر: ۱۵۱۶۶۸۷
نویسنده امیرحسین حیدری - گروه فرهنگ و هنر
 
این فیلم ملغمه‌ای از تکه‌هایی است که با هم جور نیستند‌؛ از داستان شلخته‌ای که چارچوبی ندارد تا شوخی‌هایی که نمی‌توانند خنده‌ای از مخاطب بگیرند و در رأس همه آنها، بازی بازیگر اول آن که در کنار هم، جمعی از ناجورها را پدید می‌آورند. 
   
فیلمنامه‌ای پاره‌پاره و بی‌هدف
بی‌شک در آثاری که ذاتا قصه‌گو هستند، مخصوصا درژانر کمدی،داستان حرف اول رامی‌زند.یک پیرنگ منسجم و قدرتمند، زمینه‌ساز خلق موقعیت‌های کمدی و بستر مناسب برای رشد شوخی‌ها می‌شود. در فیلم ناجورها اما، داستان نه‌تنها انسجام ندارد که به موجودیتی پاره‌پاره و فاقد ساختار روایی حداقلی می‌ماند. به‌سختی می‌توان آغاز، میانه و پایانی مشخص برای آن متصور شد. فیلم با یک اسباب‌کشی آغازمی‌شود‌؛رویدادی که به‌طور بالقوه می‌توانست بسترمناسبی برای معرفی شخصیت‌های اصلی و ایجاد یک پیش‌زمینه داستانی باشد اما در عمل، مقدمه فیلم هیچ خبری از معرفی صحیح کاراکتر نمی‌دهد و صرفا به نمایش لودگی‌های اغراق‌شده محسن کیایی و شوخی‌های بی‌نمک و تکراری پژمان جمشیدی اختصاص یافته است. 
همچنین، در شروع فیلم و در خلال همین اسباب‌کشی، سه خانواده به مخاطب معرفی می‌شوند. حضور بازیگران توانمندی مثل گیتی قاسمی و فرزین محدث این تصور را ایجاد می‌کند که قرار است با فیلمی پرشخصیت و داستانی چندلایه روبه‌رو شویم اما در کمال تعجب، این بازیگران فرعی‌ترین نقش ممکن را ایفا می‌کنند. شخصیت‌های آنها هیچ کارکردی در پیشبرد داستان ندارد، بود و نبودشان در کلیت اثر بی‌تأثیر است و فیلمساز در طول داستان هیچ استفاده‌ای از پتانسیل این بازیگران نمی‌کند. اینجاست که یک سؤال اساسی پیش می‌آید: چه ضرورتی برای خلق کاراکترهای مورد اشاره و استفاده از این بازیگران وجود داشته است؟ به نظر می‌رسد حضور آنها صرفا برای پر کردن صحنه و ایجاد یک شلوغی کاذب اولیه بوده، بی‌آن‌که فکری پشت آن باشد. 
وقتی اسباب‌کشی تمام می‌شود، فیلم با برگزاری یک جشن تولد، بهانه‌ای به بازیگران مرد خود می‌دهد تا سنت رایج فیلم‌های کمدی سال‌های اخیر را بجا آورند‌؛ سنتی که خود ادامه‌ای بر فیلمفارسی‌های قبل از انقلاب است. با پخش ترانه‌ای قدیمی، بازیگران شروع به رقص می‌کنند تا این سکانس که پای ثابت آثار کمدی تجاری شده، در چک‌لیست کارگردان تیک بخورد. این سکانس نه‌تنها به کمک داستان نمی‌آید، بلکه ریتم نحیف آن را نیز دچار سکته می‌کند و به مخاطب یادآور می‌شود که با اثری فرمول‌زده و فاقد خلاقیت روبه‌روست. 
تازه بعد از تمام اینهاست که می‌توان گفت فیلم داستان‌گویی را به شکلی ناقص آغاز می‌کند. با ورود شخصیت حامد وکیلی به داستان، گره آغازین شکل می‌گیرد و به نظر می‌رسد داستان قرار است براساس آن پیش برود، اما فیلم به جای این‌که از این گره به‌عنوان موتوری محرک برای پیشرفت قصه استفاده کند یا از آن برای تعمیق شخصیت‌ها و واکاوی روابط‌شان بهره ببرد، تا انتها در همین گره اولیه درجا می‌زند. تمام فیلم صرف موقعیت‌های کش‌دار و بی‌حاصلی می‌شود که حول همین یک مسأله می‌چرخد و در نهایت، وقتی فیلم به پایان می‌رسد، حتی توانایی باز کردن همین گره ساده را نیز ندارد و پایانی شلخته و بی‌معنا را به مخاطب تحمیل می‌کند. 
   
کمدی‌ای که نمی‌خنداند
فیلم به‌واسطه داستانی که از آن سخن گفتیم، در ساختن و حتی ارائه شوخی‌ها به مخاطب خود نیز کمیتش لنگ می‌زند. با این‌حال، اگر دقیق‌تر به شوخی‌های آن نگاه کنیم، نکات حائز اهمیتی در آن پیدا می‌شود. اگر بخواهیم از معدود نکات مثبت در شوخی‌های فیلم حرفی زده باشیم، باید به استفاده از لهجه‌های شیرین شیرازی و به‌خصوص مشهدی توسط حامد وکیلی اشاره کنیم. او با استفاده از اصطلاحات و تکیه‌کلام‌های مختص به این لهجه توانسته لحظات شیرین و معدودی را خلق کند که حداقل لبخندی بر لب مخاطب می‌نشاند. 
اما در مقابل، کمدی ناجورها در کلیت خود فراتر از کمدی‌های رایج سینمای ایران نمی‌رود. بخش عمده‌ای از بار کمدی فیلم بر دوش شوخی‌های جنسی دوپهلو و کلامی است که نه‌تنها خلاقانه نیستند، بلکه سطحی ارائه می‌شوند. علاوه‌بر این، فیلم از تکرار بی‌رویه یک الگوی کمدی رنج می‌برد‌؛ یک موقعیت یا شوخی‌ای که بارها تکرار می‌شود تا جایی که به اصطلاح «زهر خنده آن گرفته می‌شود» و دیگر هیچ کارکردی جز خسته‌کردن مخاطب ندارد و موقعیت‌های کمدی نیز که می‌توانستند با پرداختی بهتر به لحظات خنده‌داری تبدیل شوند عقیم باقی می‌مانند. درواقع، فیلمساز به جای خلق «کمدی موقعیت» که برآمده از دل داستان و شخصیت است، به «لودگی» و شوخی‌های کلامی منقطع و بی‌ربط پناه می‌برد. 
   
زوج تکراری و بازی‌های ناپخته
محمدحسین فرح‌بخش برای فیلم جدید خود از ترکیب امتحان پس‌داده‌ محسن کیایی و پژمان جمشیدی استفاده کرده که پیش از این در سه فیلم موفق گیشه یعنی «لونه زنبور»، «دینامیت» و «هتل» تجربه همکاری داشته‌اند. گرچه این زوج، به‌خصوص پژمان جمشیدی به‌عنوان ستاره‌ای که در فروش تأثیرگذار است، توانسته در این امر موفق ظاهر شود و افتتاحیه فیلم با فروشی بیش از پنج میلیارد تومانی همراه بوده اما این موفقیت تجاری نمی‌تواند ضعف‌های عمیق بازیگری را بپوشاند. 
وقتی فیلم را تماشا می‌کنیم، پژمان جمشیدی چیزی جز تکرار خالص شخصیت‌های قبلی خود نیست. همان تیپ عصبی و غرغرو با همان لحن و واکنش‌ها که بارها در فیلم‌ها و سریال‌های دیگر از او دیده‌ایم، اینجا نیز بدون هیچ خلاقیت و پردازش جدیدی بازتولید شده است. به نظر می‌رسد جمشیدی دیگر تلاشی برای فاصله گرفتن از این تیپ موفق اما تکراری نمی‌کند و صرفا به ابزاری برای تضمین فروش فیلم‌ها تبدیل شده است. 
در سوی دیگر، محسن کیایی که بازیگری با پتانسیل‌های بالاست، در این فیلم اسیر فیلمنامه ضعیف و شوخی‌های ناپخته شده؛ شخصیت او فاقد هرگونه هویت و ویژگی منحصربه‌فردی است و بازی او به مجموعه‌ای از واکنش‌های اغراق‌شده و تلاش‌های نافرجام برای بامزه بودن تقلیل یافته است. شیمی میان این دو بازیگر که زمانی نقطه قوت فیلم‌های مشترک‌شان بود، در ناجورها به‌دلیل نبود قصه و شخصیت‌پردازی، رنگ باخته و به تعاملاتی مکانیکی و قابل پیش‌بینی تبدیل شده است. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰