وقتی فیلمی بهعنوان نماینده سینمای ایران به یک عرصه و رقابت بزرگ بینالمللی هنری بهنام اسکار معرفی میشود، اهمیت دارد که نمایندهای واقعی از فرهنگ، تمدن وسبک زندگی ایرانی باشدتا آن را معرفی کنیم. حال باید پرسید فیلم منتخب امسال، «علت مرگ: نامعلوم»، در کدام سوی این میدان ایستاده است؟
این فیلم در چارچوب سینمای روشنفکری، اثری خوشساخت و نسبتا قابل دفاع است. داستانی منسجم را به شیوهای شستهرفته روایت میکند و از این منظر، بهعنوان یک اثر سینمایی «خوب» برای رقابت در اسکار، انتخابی معقول به نظر میرسد. اما مسأله دقیقا از جایی آغاز میشود که این فیلم، ردای «نمایندگی» از ایران را بر تن میکند. یک نماینده بنا بر تعریف، باید عصارهای از فرهنگ و هویت ملتی باشد که از آن برآمده است. اما در این فیلم، ما با تصویری مواجهیم که نه از منظر بصری و نه از حیث ارزشهای اخلاقی، نشانی از آن هویت غنی ایرانی در خود ندارد. معرفی اثری که این عناصر فرهنگی جامعه و خانواده ایرانی را نادیده بگیرد، ظلم به سینمای ایران و فرهنگ و تمدن ایرانی است.
فضایی که فیلم ترسیم میکند، یک برزخ اخلاقی تمامعیار است؛ جامعهای که درآن گویی هیچکس خوب نیست وتنها شخصیت نسبتا موجه و اخلاقمدار داستان، کسی است که سودای رفتن از ایران را در سر دارد. گویی فیلمساز تعمدا همه را در یک بحران حلنشدنی غرق میکند و با پایانی معلق، این بنبست را به کل جامعه ایران تعمیم میدهد. این نگاه بدبینانه که پاسخ را در «بیپاسخی» و وضعیت را در «تعلیق ابدی» خلاصه میکند، آیا همان تصویری است که میخواهیم از ایران به جهان مخابره کنیم؟
البته طرفداران این رویکرد استدلال میکنند که حضور در جشنوارههای جهانی، مانند یک بازی است که باید با قواعد آن پیش رفت. آنها به فیلمهای تحسینشده از روسیه پساشوروی یا کشورهای آمریکای لاتین اشاره میکنند که با نقد گذشته سیاسی و اجتماعی خود، موفق به کسب جوایز جهانی شدند. این استدلال هرچند درست اما یک تفاوت کلیدی را نادیده میگیرد. حتی در گزندهترین فیلمهای انتقادی، مانند «آفتابسوخته» (نیکیتا میخالکوف) در کنار نقد استالینیسم، روزنهای از امید یا احترامی به آرمانهای یک ملت دیده میشود. اما در فیلم منتخب امسال، همهچیز در تاریکی مطلق فرو رفته است. شخصیتها شاید حس همدردی موقتی برانگیزندامادوستداشتنی نیستند وازنظراخلاقی،بهسختی میتوان ازآنهادفاع کرد؛برخلاف شخصیتهای پیچیده و خاکستری اما قابلدرک آثار قبلی سینمای اجتماعی ما. در نهایت، باید به پرسشی بنیادین بازگشت: این جوایز، از اسکار و کن گرفته تا گلدنگلوب، چه آوردهای برای کلیت سینمای ایران داشتهاند؟ آیا کسب این افتخارات متعدد توانسته به ارتقای کیفی سینمای بدنه و حتی همان سینمای هنری ما کمکی کند؟ شواهد نشان میدهد که پاسخ منفی است. این جوایز، سینمای اجتماعی ما را به سمت تولید آثاری سوق دادهاند که برای خوشایند داوران خارجی و با تکیه بر کلیشههایی خاص از ایران ساخته میشوند. این روند نهتنها کمکی به معرفی صحیح فرهنگ ما نکرده، بلکه باعث نوعی پسرفت در خلاقیت و عمق سینمای داخلی نیز شده است. باید با دقتنظر بیشتری در این فرآیند انتخاب عمل کرد تا از معرفی اثری که ممکن است با هویت فرهنگی ایران در تضاد باشد، جلوگیری شود. انتخاب امسال، بیش از آنکه حاصل راهبرد فرهنگی دقیقی باشد، به نظر میرسد صرفا با هدف «بردن یک جایزه دیگر» صورت گرفته است؛ غافل از آنکه چنین نمایندهای، پیش از آنکه تصویری از ایران به جهان ارائه دهد، در حال ارائه تصویری علیه آن است.