سی ویکم شهریورماه،سالروزآغازجنگ تحمیلی،فرصتی است تابه بازخوانی نقش پرده نقرهای دریکی ازحساسترین مقاطع تاریخ معاصر ایران بپردازیم؛دورانیکه سینما نهتنها یک سرگرمی،بلکه سنگری فرهنگی برای تقویت روحیه ملی وثبت حماسهها شد.
سینما در خط مقدم
با آغاز تهاجم رژیم بعث عراق در شهریور۱۳۵۹، ایران انقلابی و نوپا، درگیر یکی از طولانیترین و فرسایشیترین جنگهای قرن بیستم شد. جامعهای که هنوز در تبوتاب تحولات درونی خود بود، ناگهان با یک بحران خارجی تمامعیار مواجه گشت. در چنین شرایطی، سینما که خود نیز دوران گذار و بازتعریف هویت را سپری میکرد، در برابر یک آزمون تاریخی قرار گرفت: انزوا و سکوت یا حضور فعال در میدان و تبدیلشدن به زبان گویای ملت. سینمای ایران، با انتخابی هوشمندانه، راه دوم را برگزید. در سالهای ابتدایی جنگ، سینماگران با تمام محدودیتهای فنی و لجستیکی، دوربینهای خود را به مناطق جنگی بردند. این حرکت صرفا یک کنش هنری نبود، بلکه یک ضرورت استراتژیک برای تقویت تابآوری اجتماعی محسوب میشد. فیلمهای اولیه، هرچند شاید از منظر تکنیکی با استانداردهای جهانی فاصله داشتند اما کارکردی حیاتی ایفا کردند.
آثاری چون «عقابها» (ساموئل خاچیکیان، ۱۳۶۴) توانستند با روایتی قهرمانمحور و هیجانانگیز، رکوردهای فروش را جابهجا کنند و حس غرور ملی و امید به پیروزی را در دل جامعه زنده نگه دارند. این فیلمها با نمایش شجاعت خلبانان و رزمندگان، مردم را با قهرمانان معاصر خود پیوند میدادند و به آنها یادآوری میکردند که در این نبرد نابرابر، تنها نیستند.
سینما به بهترین شکل، مفهوم «دفاع مقدس» را تبیین کرد. فیلمها نشان میدادند که این جنگ، نه یک انتخاب، بلکه یک ضرورت برای حفظ تمامیت ارضی،استقلال و ارزشهای ملی و مذهبی است. تصویرسازی از تجاوز دشمن و مقاومت مردمی، افکار عمومی داخلی و حتی جهانی را با حقانیت ایران در این دفاع همراه میساخت.
از سوی دیگر سینمای دفاعمقدس به سرعت از یک سینمای صرفا اکشن و جنگی، به یک ژانر منحصربهفرد با زیربنای معنوی تبدیل شد. مفاهیمی چون ایثار، شهادت، برادری،اخلاص و توکل، که درجبهههاجریان داشت، ازطریق آثاری چون «کانیمانگا» (سیفالله داد، ۱۳۶۶) و «دیدهبان» (ابراهیم حاتمیکیا، ۱۳۶۷) به عمق جامعه منتقل شد. این فیلمها چهرهای انسانی و معنوی از رزمندگان به نمایش گذاشتند و جنگ را نه صرفا تقابل دو ارتش، بلکه رویارویی دو جهانبینی تصویر کردند. این تصویرسازی، دردها و رنجهای جنگ را معنا میبخشید و تحمل آن را برای جامعه آسانتر میساخت.
ابراهیم حاتمیکیا، رسول ملاقلیپور، کمال تبریزی و دیگر فیلمسازان این نسل که خود تجربه حضور در جبهه را داشتند، با صداقتی کمنظیر توانستند پلی میان خط مقدم و پشت جبهه بزنند. آنها با به تصویر کشیدن تردیدها، ترسها، رشادتها و لحظات ناب انسانی در دل آتش وخون، جنگ را ازیک خبر خشک دررادیو و تلویزیون، به یک تجربه عاطفی مشترک برای همه ایرانیان بدل کردند. فیلم «از کرخه تا راین» (حاتمیکیا، ۱۳۷۱)حتی پس از جنگ نیز این رسالت را ادامه داد وبا نمایش درد و رنج جانبازان شیمیایی، حافظه تاریخی ملت را زنده نگه داشت و مفهوم «تابآوری» را به دوران پس از بحران نیز تسری داد.
سینمای پس از جنگ
با پایان جنگ در سال ۱۳۶۷، رسالت سینما هم وارد مرحله تازهای شد. اکنون زمان آن بود که سینما به پیامدهای انسانی، اجتماعی و روانی هشت سال دفاعمقدس بپردازد. این دوره، شاید حتی نقشی مهمتر در تعمیق تابآوری اجتماعی ایفا کرد. جامعه نیاز داشت تا با زخمهای خود روبهرو شود، قهرمانانش را فراموش نکند و از تجربیات گرانسنگ آن دوران برای ساختن آینده بهره گیرد. آثاری چون «آژانس شیشهای» (حاتمیکیا، ۱۳۷۶) فریاد نسلی بود که احساس میکرد در هیاهوی سازندگی به فراموشی سپرده شده است. این فیلم با طرح پرسشهای بنیادین درباره ارزشها و آرمانها، جامعه را به یک گفتوگوی دروننسلی وادار کرد و مانع از بروز گسست میان نسل جنگ و نسلهای بعد شد. «لیلی با من است» (کمال تبریزی، ۱۳۷۴) با رویکردی طنزآمیز، موفق شد لایههای دیگری از واقعیت جبهه را به تصویر بکشد و با شکستن کلیشههای رایج، ارتباط مخاطب جوانتر را با مفهوم دفاعمقدس برقرار سازد.
سینمای این دوره با پرداختن به موضوعاتی چون بازگشت آزادگان («بوی پیراهن یوسف»)، وضعیت خانوادههای شهدا، مشکلات جانبازان و تاثیرات روانی جنگ بر افراد، درواقع به جامعه کمک میکرد تا فرآیند «سوگواری» و «التیام» را بهصورت جمعی طی کند. این فیلمها با جلوگیری از فراموشی و تحریف تاریخ، به انسجام ملی و تقویت هویت مشترک یاری رساندند. هر قاب از این فیلمها، آجری بود که دیوار تابآوری ملی را در برابر بحرانهای آتی مستحکمترمیکرد.
قاب خالی سینمای عراق
در سوی دیگر میدان نبرد، وضعیت سینما آینه تمامنمای تفاوت دو ملت و دو حاکمیت بود. رژیم بعث عراق، با ماهیتی توتالیتر و متکی بر شخص صدام حسین، سینما را نه ابزاری برای تقویت تابآوری اجتماعی، بلکه صرفا یک بلندگوی تبلیغاتی تکصدا میدید. سینمای عراق در طول هشت سال جنگ، تقریبا هیچ اثر ماندگار و قابلتاملی که بتواند با تودههای مردم ارتباط برقرار کرده و روایتی انسانی از جنگ ارائه دهد، تولید نکرد. دلایل این ناکامی بزرگ را میتوان در چند مورد خلاصه کرد؛ نخست جنگ برای رژیم بعث، یک تهاجم و جنگافروزی بود، نه یک «دفاع مقدس». از این رو، حاکمیت نمیتوانست روایتی صادقانه و مبتنی بر ارزشهای انسانی برای تهییج مردم بسازد.
سینمای دستوری و تبلیغاتی عراق، سرشار از کلیشههای ستایش از رهبر و تحقیر دشمن بود و از ارتباط با لایههای عمیق عاطفی و فرهنگی جامعه عاجز ماند. همچنین هرگونه روایت مستقل یا نگاه انتقادی به جنگ، حتی از منظر انسانی، با سرکوب شدید مواجه میشد.
فیلمسازان عراقی مجالی برای پرداختن به درد و رنج سربازان، ترسهای آنها، یا پیامدهای ویرانگر جنگ بر خانوادهها نداشتند. سینما در عراق، اجازه «انسانی» بودن را نداشت و تنها باید ماشین جنگی حزب بعث را تقدیس میکرد؛ برخلاف ایران که «سینمای دفاع مقدس» را بهعنوان یک ژانر بومی و منحصربهفرد خلق کرد، سینمای عراق در تقلیدی ناشیانه از سینمای جنگی غرب یا بلوک شرق باقی ماند و نتوانست قهرمانان ملی خود را بسازد و روایتی که برآمده از فرهنگ و تاریخ آن سرزمین باشد، ارائهدهد.
این «قاب خالی» در سینمای عراق، پیامدهای ویرانگری از منظر تابآوری اجتماعی آن کشور داشت. با پایان جنگ و سپس در پی بحرانهای بعدی مانند جنگ خلیجفارس و اشغال عراق در سال ۲۰۰۳، جامعه عراق فاقد یک حافظه تصویری مشترک و روایتی ملی برای تکیهکردن بود. فقدان این پشتوانه فرهنگی، به فروپاشی سریعتر ساختارهای اجتماعی و تعمیق شکافهای قومی و مذهبی کمک کرد.
در عراق، جنگ هیچگاه به یک «تجربه مشترک معنادار» تبدیل نشد، بلکه تنها یک خاطره تلخ و تحمیلی از سوی یک دیکتاتور باقی ماند که سینما نیز هرگز نتوانست آن را برای ملت خود بازخوانی و هضم کند.
سینما بهمثابه پناهگاه ملی
مقایسه میان سینمای ایران و عراق در دوران جنگ تحمیلی، درسی بزرگ در حوزه مطالعات فرهنگی و اجتماعی به ما میآموزد. سینمای دفاعمقدس در ایران، فراتر از یک ابزار سرگرمی یا تبلیغات، به یک «نهاد اجتماعی» تبدیل شد. این سینما با خلق قهرمان، معنابخشی به رنج، حفظ حافظه تاریخی و ایجاد یک زبان عاطفی مشترک، نقشی اساسی در تقویت و حفظ تابآوری اجتماعی ملت ایران در یکی از سختترین دورانهای تاریخی ایفا کرد. امروز و در سالروز آغاز آن دفاع هشتساله، باید قدردان هنرمندانی بود که با سلاح دوربین، به مصاف دشمن رفتند و قابهایی را برای ما به یادگار گذاشتند که نهتنها روایتگر جنگ، بلکه خود بخشی از پیروزی در آن نبرد بودند. این قابها، پناهگاه حافظه و هویت ملی ما در برابر طوفان حوادث هستند و به ما یادآوری میکنند که یک ملت، زمانی شکستناپذیر است که بتواند روایت خود را داشته باشد و آن را برای نسلهای آینده به زیباترین شکل، بازگو کند. سینمای ایران این رسالت تاریخی را به شایستگی انجام داد.