در گفتوگویی که با حسن معینی داشتیم؛ او به این موضوع اشاره میکند که این نمایش بازتابدهنده شرایط پسااستعماری است و قرار نیست هیچکدام از شخصیتهایش کاملا سیاه یا سفید نشان داده شوند. همچنین شرایط جنگ ۱۲روزه موجب شد که این نمایش بیشازپیش برای اجرا در زمانه حال مناسب باشد.
چه شد که کتاب «در انتهای گلو» توجه شما را جلب کرد که بخواهید از آن اقتباسی انجام دهید و نمایشی روی صحنه ببرید؟ چقدر جهان این کتاب با جهان فکری شما همخوانی داشت که باعث شد این نمایش روی صحنه برود؟
زمانی که در هیات انتخاب اجرای تئاتر برای جشنواره بودم، با اسماعیل نجار- مترجم این اثر- آشنا شدم. یادم میآید در شبهای داوری، او از من خواست متن را بخوانم. من هم بهعنوان داور اجرایی، این متن را خواندم. وقتی آن را مطالعه کردم، احساس کردم متن بسیار خوبی است اما بهنظرم چون موضوع آن به ۱۱ سپتامبر مربوط میشود، برای ما کمی تاریخ گذشته محسوب میشود و قصهاش را میتوان با بازنویسی بهبود داد. بعد نشستم و فکر کردم که چگونه میتوانم قصه جدیدی بنویسم اما ایده مرکزی آن را حفظ کنم. مدتها آثار نویسندههایی را که درباره بازجویی مینوشتند، مطالعه کرده بودم اما نمیخواستم حقی از نویسنده اصلی ضایع شود. بنابراین، اسامی و موقعیت مرکزی را نگه داشتم اما سعی کردم با تغییراتی، کمی از متن اصلی فاصله بگیرم. بهنظرم این متن یک اثر پسااستعماری است که ظرفیت بالایی دارد. با کمک رضا سرور، تلاش کردم اقتباس جدیدی انجام دهم و قصهای بنویسم که با امروز ما نسبتی داشته باشد. منظورم این است که با توجه به جنگی که اکنون رخ داده، این قصه یک نسبت جهانی دارد و امکان تعمیم آن به ما وجود دارد. در واقع داستان درباره مهاجری عرب در وضعیت پسااستعماری است که بهقدری به او فشار وارد میکنند که واکنش نشان میدهد. این واکنش و پاسخ ممکن است مناسب نباشد اما برآیند همین فشار است. در واقع این یک داستان پسااستعماری است که در حال حاضر وضعیت جهانشمولی آن را میبینیم. در واقع قصه من ضدآمریکایی نیست و هیچ نهادی از من برای این نمایش حمایت نکرده است. در حقیقت، در این نمایش، دو مامور درباره نظم و بینظمی صحبت میکنند. فکر میکنم مامور کارش را به درستترین شکل ممکن انجام میدهد، چه آمریکایی باشد چه از هر کشور دیگری. او درباره نظم و امنیت شهروندان صحبت میکند اما خود مامور نیز در واقعیت نسبت به بینظمیای که از آن حرف میزند مشکوک است که آیا اصلا کار این عرب هست یا نه. تلاش من این بوده تا بدون جهتگیری، نه پشت نویسنده بایستم و نه پشت ماموران پلیس یا هر مامور دیگری. بهنظرم هسته این اجرا، موقعیت اگزوتیکی است که برای همه ازجمله مهاجران مکزیک و برای خود ما که مهاجر کشوری دیگر هستیم، آشناست اما به این معنی نیست که بخواهم بگویم کسانی که برخورد نامناسبی با مهاجران دارند، آدمهای بدی هستند. آنها با یک غریبه و نظمی برهم خورده مواجهاند. شاید شما هم اگر نسبت به غریبههایی در این کشور احساس بینظمی کنید، واکنش نشان دهید. در واقع من نه پشت نویسنده ایستادم که بگویم او آدم خیلی خوبی است و مورد آزار قرار گرفته، نه پشت ماموران که بگویم دچار خطای شناختی شدهاند. بهعنوان مثال، مامور بعد از تفتیش بدنی مرد عربزبان میگوید نشانهای مثل تتو یا ماهگرفتگی روی بدنش که با خرابکاری در یک مکان مرتبط است، دیده نمیشود. تاکیدم این است که من نه حق را به ماموران میدهم، نه به نویسنده. من درباره موقعیت صحبت میکنم؛ موقعیتی که چند روز پیش هم دیدم، وقتی پلیس آمریکا بهصورت یک سیاهپوست ضربه میزند. در حقیقت، من درباره وضعیت پسااستعماری مینویسم اما متن من با متنهای دیگر فرق دارد. اینقدر فشار به نویسنده وارد میشود که او در آن موقعیت دست به عملی میزند که معلوم نیست درست است یا نه. شاید از هر آدمی، حتی خود من، در چنین شرایطی چنین واکنشی سر بزند.
محتوای این نمایش بعد از جنگ ۱۲ روزه بهطور ناخودآگاه با زمان حال در کشورمان پیوند خورد.
نمیدانم این بدشانسی من بود یا خوش شانسی. من یک سال و نیم روی این متن کار کردم و وقتی در حال شروع تمرین بودیم، جنگ شد. بعد از شروع جنگ، احساس کردم این زمان بهترین موقع برای اجرای این نمایش است. آدمها انگار خودشان را در موقعیت این نمایش میبینند و پس از نمایش نیز ذهنشان با شخصیت اصلی درگیر است و مثل او آشفته شدند. سعی کردم نمایشی تفکربرانگیز را اجرا کنم و شرایط اضطراری را از منظر جامعهشناختی و سیاسی بازتولید کند. آدمهای این نمایش جهانشمول و آشنا هستند و وضعیتش هم پسااستعماری است.
آیا جنگ باعث تغییر خاصی در متن شد؟
تا حدی ایمانم به اجرای آن بیشتر شد و پایانش را کمی بازتر گذاشتم. وقتی داشتم متن را بازنویسی میکردم، به این فکر کردم که اگر به کسی فشار بیاورند، شاید حق داشته باشد واکنشی نشان دهد. او بههرحال از خودش دفاع میکند. اینکه اینکار درست است یا غلط، نمیدانم. در جامعهشناسی سیاسی، شرایط اضطراری قانون خاص خودش رادارد. وقتی به نویسنده فشار میآورند، هر عملی ممکن است از او سر بزند. نویسنده این نمایش بهنظرم آدمی عملگراست که به تجربه زیستی خودش برمیگردد. او باج نمیدهد. وقتی به او فشار میآورند، اگر احساس کند بیگناه است، واکنش نشان میدهد. مدرکی علیه او نیست اما او هم آدم کاملا بیعیبی نیست. در طول نمایش سعی کردم وجوه مختلف این آدم را نشان دهم که کاملا مثبت نیست. اوبهعنوان یک عرب میگوید از زبان و تجربه زیستی خودش فاصله گرفته وکارهایی انجام میدهد که شاید بیاخلاقی تلقی شوداما بینظمی نیست. در واقع من این نویسنده را یک نویسنده واقعی نشان دادم تا درام داستان نیز واقعی باشد. اگر قرار بود نشان دهم که او عربزبانی است که هیچ ایرادی ندارد و این دو آمریکایی هم افراد بدطینتی هستند، این درام و کنش و واکنش بین شخصیتها کار نمیکرد.
آیا بازیگر اصلی هر شب این شکنجهها را تجربه میکند؟ چگونه این بازیگر چنین تجربهای را هر شب روی صحنه میبرد؟
به هرحال، نمایشی از این دست، چنین شرایطی را دارد و نمیخواهم اسم نمایش دیگری را ببرم اما نمایشی دیگر ۲۰۰ شب اجرا رفت و موفق هم بود و چنین کاری انجام میداد. در هر جا اگر بخواهیم کوچکترین بخش را به شکل نمایشی اجرا کنیم، تماشاگر ارتباط عمیقی با آن برقرار نمیکند. منظورم این است که وقتی بهعنوان مثال، یک ضربه بهصورت بازیگر میزنیم، اگر نمایشی باشد، تماشاگر احساس میکند واقعی نیست. من معتقدم که شدت برخورد خشن در نمایش ما خیلی کمتر است.
نظر بازیگر اصلی در مورد این برخوردها چیست؟
او حرفی در این رابطه ندارد و بههرحال ما مجبوریم که هرشب این پروژه را به انجام برسانیم. شما از منظر انسانی نگاه میکنید؛ شاید در زندگیتان بهخاطر شغلتان چنین صحنههایی دیده باشید اما در اجرا، اساس کار یک قرارداد نمایشی است. خودم اگر جای بازیگر بودم، احتمالا تمرین اینکار برایم خیلی جالب بود. آدمها میدانستند و به این باور داشتند که اگر همهچیز واقعی بود، رحمی در کار نیست.
انتخاب بازیگران به چهصورت بود؟
با دو بازیگر کار کرده بودم، بهجز آقای محسن حسنزاده که نقش سربازجو را داشت. بهنظرم بازیگر بسیار جالبی هم از نظر اخلاقی و هم از نظر رفتاری است. واقعا برای نقش بازجو شخصیتی همدل داشت و هرچه را از او میخواستیم اجرا میکرد. با علاقه صبح زود بیدار میشد، ورزش میکرد، سر تمرین میآمد و واقعا زندگیاش را برای این کار گذاشت و حالا هم تلاش او دیده میشود. ما حدود ۴۰ تا ۴۵ جلسه تمرین کردیم و دو ماه هر روز سر تمرین بودیم.
اگر قرار باشد اثر دیگری بسازید، باز هم در همین حالوهوا خواهد بود یا خیر؟
من پارسال نمایشی داشتم که نمیدانم دیدهاید یا نه. من پارسال برنده بهترین متن در جشنواره فجر شدم و یک کار آیینی بود. من اینطور نیستم که چیزی که جواب داده را تکرار کنم. اگر کسی این کار را انجام دهد، برای من جذابیتش را از دست میدهد. دیروز یک بازیگر خیلیخوب دیدم که انگار فقط بلد است یک کار را انجام دهد. کارش عالی است اما آیا نقش یک معتاد یا مامور را هم میتواند به همان خوبی بازی کند؟... به همین خاطر، من آدمهایی را دوست دارم که هنرمند و خلاق باشند. شما شاهد یک میزانسن خطی در این نمایش بودید اما کار پارسالم جنوبی و در فضایی کاملا متفاوت و سرشار از شوروهیجان و جنونآمیز بود و بهطور کلی دنبال تجربههای جدید هستم. در پایان تمایل دارم از دوست عزیزی تشکر کنم؛ در این دوره خانم دکتر سمیرا طباطبایی، این اجرا را تهیه و به ما خیلی کمک کرد.
فروریختن رؤیای آمریکایی پس از جنگ ۱۲ روزه
حسن معینی درباره نزدیکی محتوای «اتاق زبان» به زمانه حال ما به جامجم گفت: بهنظرم این درام اثرگذار است، چون در وضعیت معاصر، ما بعد از جنگ نسبتهای دیگری با آمریکا پیدا کردیم. شاید رؤیای بسیاری از ایرانیهای ساکن ایران همان ۵۲ ایالت آمریکا بود اما وقتی به ما حمله کردند، به آنها شک و با آن زاویه پیدا کردیم. من در آن ۱۲ روز که دائم در تهران بودم، متوجه شدم رؤیای من در آمریکا نیست و آنها منجی من نیستند. آنها از رؤیایی صحبت میکنند که برای بقیه خوب کار میکند اما برای ما نه. در واقع تصویری که جوامع مختلف مانند آمریکا برای ما از خودشان میسازند، واقعی نیست. تلاش من در اجرای این تئاتر ارائه تصویر واقعی از مهاجران بدون جانبداری است. بهجز این، با نگاهی به انسانیت، از دیدن این تصویر که بچههای غزه نانی برای خوردن ندارند، ناراحتم.