جایی نمیروم که حق انتخاب را از من بگیرد
حال این سؤال مطرح میشود که یک جوان چرا باید به بیبرنامگی در زندگی اجتماعی و شخصی خود دچار شود. با کمی دقت، راحت میتوان به این سؤال جواب داد. جوانان ما اکثرا الگویی در زندگی نداشته یا الگوهای اشتباهی را انتخاب کردهاند. تلویزیون و دیگر رسانههای گروهی، افرادی را در جامعه بزرگ میکنند و به آنها بال و پر میدهند. آیا رسانهها نمیدانند که به جامعه الگو معرفی میکنند؟ در برنامههای تلویزیونی از خوانندهها، بازیگران و ورزشکاران دعوت میشود، همه کم یا بیش با آنها در اینترنت، مجلهها و ... آشنا هستیم. پس کمکم مد لباسپوشیدن، روش و منش و طرز فکر کردن این افراد در زندگی جوانان ما تاثیرگذار میشود. افراد سرشناس هر کشوری برای بهدستآوردن موقعیت اجتماعی خود بسیار تلاش کردهاند و این تلاش برای من بسیار ارشمند است، زیرا از صمیم قلب خواهان پیشرفت مردم عزیزم در تمام جنبههای زندگی هستم ولی اینجا یک سؤال ذهنم را درگیر میکند، چرا به نسبت ورزشکاران، بازیگران و خوانندهها، به نوآوران و کارآفرینان و مخترعان و اندیشمندان بزرگ، توجه کمتری میشود؟ چرا از زندگی دانشمندان و کارآفرینان ایرانی که میتواند بهترین سناریو برای تولید فیلمهای سینمایی باشد استفاده نمیشود؟ و مهمترین سؤال اینکه چرا به نوجوان و جوانمان حق انتخاب دیگری در انتخاب الگو نمیدهیم؟ من خودم یک غذا را بسیار دوست دارم ولی هیچوقت به رستورانی نمیروم که فقط همان غذا را داشته باشد. درواقع جایی نمیروم که حق انتخاب را از من بگیرد.
ستارههای این آب و خاک
وقتی چهرههای علمی و نخبه ایرانی به مردم کشورم معرفی نشوند، من و شما جوابی برای این سؤال فرزندانمان نخواهیم داشت که دائم میپرسند چرا باید درس بخوانیم؟ به نظر من شما اگر میخواهید چهرههای تاثیرگذار، شاخص و دانشمندان جوان و متعهد ایرانی را در تمام زمینهها بشناسید باید از کشورهای اسرائیل و آمریکا، جویای نام و نشان و فعالیتهایشان باشید، آنها دقیق ستارههای این آب و خاک را رصد میکنند و البته حتما به نسبت بانکهای اطلاعاتی عظیمشان، برنامههای زیادی برای از بین بردنشان و به عزا نشاندن مادران دارند.
نمیشود دلبخواه زندگی کرد
من در کتاب «نامآوران حکیم»، روایت چهرههای ماندگار علومتجربی، با انسانهای بزرگی آشنا شدم که افکار و زندگی سراسر تلاششان ارزش زیادی برای الگوبرداری داشت. آنها همه پزشکان ازجانگذشتهای بودند که به معنای واقعی کلمه محترم، فداکار و انسان هستند. وقتی زندگی و گفتار جناب آقای حسن عشایری، دکترای مغز و اعصاب را مطالعه کردم بیشتر از زندگی جالبشان، حیرتزده این کلام شدم. در صفحه ۱۷۲ این کتاب، آقای عشایری میگوید: «من فکر میکنم توانستن در نخواستن است. هرچه دانش زیادتر باشد خواسته کمتر است و هرچه خواسته زیادتر شود دانش کمتر میشود. نمیشود دلبخواه زندگی کرد. برای کسب علم باید کمی رنج کشید، آنهایی که رنج بردند چارهای اندیشیدند ... زندگی رد پای اشخاصی را به ما نشان میدهد که فرهنگ بشر، بدون آنها خیلی فقیر بود.»
در دنیا یک کشور بیشتر ندارم
اما از همه جالبتر در این کتاب متنی است که جناب دکتر سیدمحمد سنادیزاده بر سردر مطبشان نوشته و میچسبانند. ایشان پدر پیوند ایران هستند، اولین جراح کلیه در ایران. در صفحه ۱۰۲ کتاب چنین آمده است: «بیش از هفت سال در آمریکا کار کردم. آن موقع که رفتم آنجا هم قحطالرجال بود و به طبیب احتیاج داشتند. به همه اقامت دائم میدادند. من در تمام عمر خود حتی یک مورد گرینکارت یا اقامت دائم آمریکا را درخواست نکردم. هیچوقت قصد نداشتم آنجا بمانم. وقتی به ایران آمدم همه پلها را پشت سر خود خراب کردم...برای شرکت درکنفرانس علمی که به مسافرت میرفتم،مریضها دستپاچه میشدندومیگفتند نکند دیگر برنگردید! من هم برای اینکه خیال بیمارانم را راحت کنم برایشان متنی نوشتم و سردر مطب زدم. نوشتم: من در دنیا یک کشور بیشتر ندارم و آن همین یک مملکت است و خیلی هم راضی هستم. هیچ چیز برای من عزیزتر از این کشور نبوده است.»
به امید روزی که پیشرفت و رفاه مردم ایران، برای تمام کسانی که از آب و نانش خوردهاند و در دامن پرمهرش قد کشیدهاند هم، از هر چیز دیگری مهمتر باشد.