این سؤال بیپاسخ، آغاز داستانی است که نویسنده معصومه رامهرمزی و راوی آن را در قالب کتاب ثبت کردند تا زندگیای سخت اما پرامید را به مخاطب نشان دهند.
جسارت روایت و نوشتن
نشست ما میزبان دو بانو بود که یک کتاب، مسیر زندگیشان را دوباره به هم پیوند زده بود. معصومه رامهرمزی، نویسنده نامآشنای ادبیات پایداری، درکنار مژگان بیتانه، راوی کتاب «مرا پیدا کن»، نشستند تا ازتجربه خلق این اثرمتفاوت بگویند؛ کتابی که نهتنها روایت زندگی یک زن است، بلکه سفری به ژرفای باورهاو ایمان انسان معاصر محسوب میشود.
اولین سؤال درباره جسارت بیان موضوع توسط راوی و جسارت نوشتن از جانب نویسنده مطرح شد: چهچیزی باعث شد نویسنده، که در دوران دبیرستان معلم راوی بوده، مشتاق روایتکردن شود؟
خانم رامهرمزی پاسخ داد: «همیشه معلم و مربی بودم و چون نیت تربیتی داشتم، مژگان را متفاوت دیدم و این تفاوت باید برای دخترانی که میخواهند ازدواج کنند و زنانی که شرایط آنزمان را داشتند، دیده میشد.» وی افزود: «با روایت زندگی او میخواهم به مخاطب نشان دهم که میتوان با سرنوشت و اتفاقات سخت، سالم زندگی کرد و دوباره قویتر ادامه داد. تجربیات مژگان میتواند به زندگی دیگران کمک کند.»
مژگان بیتانه نیز درباره علت روایت خود گفت: «من ازدواج کردم تا مادرشدن را تجربه کنم، هدفم عروسشدن نبود. زندگی را ادامه دادم چون مادر بودم. پسرم را از من گرفتند اما من مادرم. یکبار محمدابراهیم گفت: «مامان چرا رفتی؟ بابا میگوید زندگی توحیدی برای تو سخت بوده که ما را رها کردی!» و سرش را روی سینه من گذاشت و ضربهای زد؛ یادآوری این مکالمه جرقهای ایجاد کرد که متوجه شدم هیچکس از زندگی و سختیهای من نمیداند و باید به مخاطب میگفتم که همهچیز، آن بهشت و ویترینی که از زندگیام نشان داده بودم، نبوده.»
معلمی که روایتگر دانشآموزش شد
معصومه رامهرمزی با اشاره به صمیمیت رابطه معلم و شاگرد ابراز داشت: «رابطه ما دوستانه بود، معلموشاگردی نبود. مژگان در مدرسه معلم پرورشی بود و در همه برنامههای فرهنگی حضور پررنگی داشت. رابطه ما بهقدری عمیق بود که در جشن عروسی مژگان هم شرکت کردم و بعد هم به منزلشان رفتم.»
راوی اثر ادامه داد: «خانم رامهرمزی پیش از ازدواج من، منزلشان را تغییر دادند و یک کوچه بالاتر از خانه پدریام ساکن شدند. این اتفاق ذوقی در من ایجاد کرد و با اینکه مدرسهام تغییر کرده بود، در راه برگشت، زنگ خانه خانم رامهرمزی را میزدم و به منزلشان میرفتم. از همانموقع دختر خانم رامهرمزی شدم.»
با مهاجرت مژگان بیتانه به هند برای ادامه تحصیل در مقطع دکترای روانشناسی، رابطه شاگردمعلمی چندینسال قطع شد و رامهرمزی در اینباره گفت: «ارتباطی بینمان نبود اما خوشحال بودم که مژگان برای پیشرفت وارد مسیر جدیدی از زندگی شده و در حال طیکردن پلههای ترقی است. تا روزی که در خیابان پیروزی (تهران) بهصورت اتفاقی با مژگان مواجه شدم؛ ذوقزده شدم اما مژگان نمیخواست در بدو دیدار مرا با اخبار ناراحتکننده غافلگیر کند و در پاسخ به همه سؤالها جز حالواحوال، هیچ روایت تلخی ردوبدل نشد.»
جان دوباره به رابطه
ارتباط آنها بعد از این دیدار خیابانی، جان دوباره گرفت و اینباردست سرنوشت آنها رادرهمسایگی یکدیگرقرار داد. فاصله خانهها فقط سه دقیقه بود و این همسایگی باعث شد مژگان جزئیات بیشتری از زندگی خود را برای رامهرمزی بازگو کند.
رامهرمزی ادامه داد: «با هم سینما میرفتیم و اوقات بسیاری را سپری میکردیم. مژگان همیشه نقش مشاور را داشت حتی زمانی که مشاور نبود. با شنیدن جزئیات بیشتری از زندگیاش، احساس کردم باید شنونده خوبی باشم و بدون قضاوت و بدون سوگیری، حرفهایش را بشنوم. هرچه جلوتر آمدیم، هر دو به این نتیجه رسیدیم که زندگی مژگان باید نوشته شود و در قالب کتاب به چاپ برسد تا در تاریخ بماند.»
«مرا پیدا کن»؛ زندگینامهای ژرفنگر
نویسنده اثر با تاکید بر اینکه کتاب زندگینامه است نه خاطرهنویسی، توضیح داد: درباره ژانر کتاب بحثهای بسیاری شد؛ عدهای معتقد بودند این یک خاطرهنویسی است نه زندگینامه. در طول یک سال همزیستی با خانم بیتانه، من در روح مژگان حلول کردم تا بتوانم واقعیت زندگی او را روایت کنم. ما شاید شخصیتهای متفاوتی داریم اما من باید جای مژگان قرار میگرفتم تا بفهمم چرا پای زندگیای که برای من روایت کرده ایستاده و همان روز اول زیر میز زندگی نزده است.»
مژگان بیتانه اما در تکمیل صحبت خانم نویسنده اینگونه گفت: «بههمیندلایل بود که خانم رامهرمزی در طول گفتوگوها همراه من اشک میریخت اما همچنان مثل یک بازجو بود و با سؤالات مکرر، جویای جزئیات میشد. صحنههای سخت روایت را از خاطر نبردهام، سؤالهای سختی میپرسید که تمام وجود من بههم میریخت اما باید خاطره را به انتها میرساندم. او میخواست ببیند چقدر خاطره من واقعی است و به من اجازه پردازش میداد.»
انتخابها، صبوری و روانشناسی
معصومه رامهرمزی درباره تحلیل زندگی مژگان توسط پژوهشگران علوم انسانی خاطر نشان کرد:«کتاب آغازگریک جریان زندگینامهنویسی ژرفنگر دانشگاهی است.مژگان بامباحث روانشناسی زندگی خودراتحلیل کردوتوانست آموختههای روانشناسی را بهعنوان ابزار شناخت برای فهم زندگی و انتخابهایش بهکار بگیرد.»
بیتانه در تکمیل این مطلب ادامه داد: «انتخابهایی که آنزمان میکردم، بیشتر از منظر دیدگاه مادری بود اما در زمان روایت من یک خانم دکتری بودم که تمام مژگان و همسرم را در فرآیند جلسات مشاوره در دیگران میدیدم و روایت من اشارههایی داشت که مخاطب بفهمد این نکته را رعایت نکردهام اما الان برایم معنی دیگری دارد.»
مواجهه با سختیها و خودافشایی
بیتانه در پاسخ به خبرنگار که پرسید اگر روانشناس نبودید، باز هم این کار را میکردید، عنوان کرد: «بله، چون میدانستم فردی که با او مواجه هستم دارای اختلال شخصیت وسواسی است. میدانستم دوره بیماری کوتاهمدت است، پس صبوری کردم و همهچیز به روال قبل بازگشت. برای مثال بالکن خانه ما تا سقف پوشیده بود اما من به خواسته همسرم با چادر و مقنعه میرفتم تا سایهام روی ایرانیتها اگر افتاد با پوشش کامل باشد. در کنار اینفرد، من به کسی تبدیل شدم که تنهایی به سفرهای بینشهری و کشوری میرفت.» نویسنده اثر، جذابیت کتاب را خودافشایی دانست و ابراز کرد: «در فرهنگ شرقی، خودافشایی جایگاهی ندارد و خیلیها من را از نوشتن منع کردند. مژگان با صداقت زندگی خود را روایت کرد و من بهعنوان نویسنده، بیطرفانه آن را نوشتم.»
راوی کتاب اما دلیل دیگر خود برای روایت سرگذشتش را اینگونه توضیح داد: «من احساس کردم چیزهایی که هیچکس از زندگی من نمیداند اما به من و همسر سابقم ارتباط دارد و قابل افشا است را بازگو کنم. «میشود افشا کنم» یعنی: خیلیچیزها در زندگی من وجود داشته که قابل بیان نیست اما چون در چارچوب زندگی زناشویی ما بوده، بازگو نکردم و تا آخر رازدار و پوشاننده آنها خواهم بود اما مواردی که خودش از آنها ترس یا خجالتی نداشتند از اینکه دیگران بدانند مثل تغییر دین، سبک زندگی و خیلی موارد دیگر را بیان کردم.
وقتی احساس کردم کسی نیست که واقعیتهای زندگی مامانفاطمه را آنگونه که هست به گوش محمدابراهیم برساند، تصمیم به نوشتن گرفتم چرا که جایگاه مادری به آدم جسارت میدهد. وقتی بچهات توی آب افتاده حتی اگر شنا بلد نباشید ناخودآگاه برای نجات بچه وسط آب میپرید.»
پیام به مخاطب
مامان فاطمه «مرا پیدا کن» گفت: «هزار جلد از کتاب چاپ شده و نسخه الکترونیک آن در سایت فراکتاب موجود است. اگر روزی من نباشم، این اثر در تاریخ باقی میماند و محمدابراهیم شاید در پنجاهسالگی آن را بخواند.»
معصومه رامهرمزی با گلهکردن از برخی فعالان رسانهای گفت: سراغ خیلی از دوستان همفکر بهعنوان کارگردان و مستندساز رفتم اما برخلاف تصورات و انتظارات من رفتار کردند اما سؤال من این است که اگر ما شجاعت ورود به این مسائل را نداشته باشیم، قرار است چهکسانی و کجا این مشکلات گفته شود.
نویسنده اثر از مراجعه افرادی به وی بعد از انتشار کتاب صحبت کرد و تصریح کرد: بعد از چاپ کتاب بیش از۱۰ بانو به من مراجعه کردند که هرکدام تحصیلات عالیه داشتند و صاحبنام بودند و مسائلی مشابه با وضعیت خانم بیتانه در زندگیشان رخ داده بود که میخواستند زندگیشان کتاب شود.
وی در ادامه این موضوع با بیان اینکه یکی از مشکلات جامعه ما انکار وکتمان وحذف مساله است،افزود: باید کارشناسان و دغدغهمندان به این موضوع ویژه بپردازند و در جستوجوی پیشآمد این اتفاقات پژوهش کنند و در تلاش برای یافتن راهحل برونرفت از مساله باشند.
«مرا پیدا کن»: نماد تابآوری مادرانه
کتاب «مرا پیدا کن»، نوشته معصومه رامهرمزی، نویسنده شناختهشده ادبیات پایداری، بیش از یک زندگینامه ساده است؛ این اثر، واکاوی عمیقی است در فرازوفرودهای زندگی مژگان بیتانه، زنی از نسل تحصیلکردگان و معتقدین دهه هفتاد شمسی، که در کانون یک طوفان اعتقادی و عاطفی قرار میگیرد. این کتاب، که با راستگویی بیپرده و تحلیل روانشناختی نگاشته شده، صدای زنی است که برای حفظ ایمان و هویت مادریاش، در برابر سرنوشت ایستادگی میکند.
جرقه و انگیزه نگارش: پرسش یک فرزند
نقطه آغاز و نیروی محرکه برای خلق این اثر، سؤالی است که از قلب یک مادر میجوشد. «محمدابراهیم»، فرزند مژگان بیتانه، با سؤالی ساده و در عین حال کوبنده، مادرش را به نگارش و روایت زندگی دشوارش ترغیب میکندو مژگان را بر آن میدارد تا حقیقت پنهانشده درپسِ سالها سکوت را افشا کند. او مینویسد تا روزی که فرزندش به بلوغ فکری میرسد، بداند مادرش از سرِ ضعف نرفته است، بلکه برای حفظ اصالت خود، نبردی سخت و اغلب پنهان را پشتسر گذاشته.
از فروپاشی ایمان، فروپاشی زندگی مشترک
«مرا پیدا کن» داستان ازدواج مژگان بیتانه، دانشجوی آرام روانشناسی، با یک مرد جوان و خوشفکر است؛ ازدواجی که در ابتدا بر پایههای محکم ایمان، عشق و آرمانهای مشترک بنا شد اما مسیر زندگی آنها، بهویژه در پی سفرهای خارجی و مطالعات همسر، دستخوش تغییرات بنیادین میشود. لحظهای که ستونهای زندگی مژگان را درهم میشکند، نه فقر است و نه بیمهری، بلکه یک بحران عمیق اعتقادی است. همسر او از عقاید و مذهب شیعه فاصله میگیرد و یک جمله، حکم پایان عشق و آغاز یک امتحان الهی برای مژگان را دارد: «من دیگر شیعه نیستم.» این کتاب روایتگر تلاش طاقتفرسای مژگان است که در برزخ میان عشق به همسر و ایمان راسخ به باورش، انتخاب میکند. او نه از روی ضعف، بلکه از سرِ ایمان و پایداری، در برابر مردی که از باورهای مشترک برگشته، سکوت میکند و در نهایت، پس از جدایی، بزرگترین نبرد او برای حفظ هویت مادری و حق نگهداری از فرزندش آغاز میشود.
زندگینامه ژرفنگر
رامهرمزی و بیتانه بر این نکته تاکید دارند که این اثر صرفا خاطرهنویسی نیست، بلکه یک زندگینامه ژرفنگر است. نویسنده با تلاش برای «حلول در روح راوی»، به عمق احساسات، انگیزهها و انتخابهای او نفوذ کرده تا روایت، از سطح صرفِ وقایع فراتر رفته و به تحلیل انسان معاصر بپردازد.
تحلیل روانشناختی
ازجذابیتهای منحصربهفردکتاب،استفاده مژگان بیتانه ازآموختههایش دررشته روانشناسی برای تحلیل اتفاقات و انتخابهای آنزمان خود است. او با دیدگاه یک «خانم دکتر» که از فرآیند مشاوره عبور کرده، به عقب بازمیگردد و انتخابهای دشوار گذشتهاش را نه صرفا به شکل احساسی، بلکه از زاویه درک اختلالات شخصیتی و مدیریت بحران تحلیل میکند.
جسارت خودافشایی
در فرهنگی که کتمان مشکلات و حفظ آبروی ظاهری رایج است، مژگان بیتانه با صداقتی کمیاب، لایههای پنهان زندگی مشترکش را افشا میکند. این خودافشایی، که باهدف تربیتی وکمک به زنانی باشرایط مشابه صورت گرفته،بهگفته نویسنده، یکی از نقاط قوت و جذابیت اصلی اثر است.«مرا پیدا کن» نهتنها قصه جدایی و رهاشدگی، بلکه مانیفستی در مورد قدرت تابآوری زنانه و لزوم صداقت در مواجهه با مشکلات است. پیام اصلی این است که میتوان با«سرنوشت واتفاقات سخت، سالم زندگی کرد ودوباره قویتر ادامه داد.» این کتاب مخاطب را دعوت میکند تا در پس ظاهر زیبای زندگیها (که راوی آن را «بهشتی و ویترینی» میخواند)،به حقیقت تلاش و رنجی که زنان برای حفظ ایمان ومادرانگیشان میکشند،آگاه شود.