این بیمار مبتلا به اختلال هویت جنسی از رنج‌هایش می‌گوید:

گریز به سوی هویت خویشتن

«از کدام بگویم؟ از کودکی از دست رفته‌ام؟ از نوجوانی تباه شده‌ام؟ از جوانی‌ بدون جوانی‌ام کودکی‌ام در حسرت گذشت، حسرت‌های کودکانه، حسرت بازی در حلقه دخترکان خردسال در کوچه‌های محله. حسرت مقنعه و کفش‌های پر زرق‌وبرق دخترانه، حسرت گوشواره و گردنبند دختر همسایه، حسرت زیستن و نفس کشیدن در کنار کسانی که می‌دانی از آنها هستی، اما آنها تو را از خود نمی‌دانند.
کد خبر: ۱۰۵۳۵۲۵
گریز به سوی هویت خویشتن

اما انگار فقط حسرت نبود. کودکی‌ام در نفرت هم گذشت. نفرت از زنگ تفریح و شروع شیطنت‌ها و هیاهوهای پسرانه، نفرت از کنج حیاط نشستن و تماشا کردن، نفرت از احساس تنهایی در میان انبوهی از شور و شوق کودکانه، نفرت از مسخره شدن توسط همسالانت، نفرت از متفاوت بودن، از تنبیه‌ها و سرزنش ها، از عتاب‌های تند پدر و مادر، خواهر و برادر و تکرار این سوال که چرا تو فرق داری؟ چراهایی بدون پاسخ، چراهایی که حامل شرمند، اما پاسخی برایشان نیست. در توانم نیست، آیا می‌فهمند؟»

حسرت، نفرت، تنهایی، اضطراب، پیکار با خانواده و جامعه، فرار، اعتیاد و در نهایت سرازیری، تک‌تک این واژه‌ها می‌تواند یک سناریو باشد برای زندگی‌شان، یک زندگی که با متفاوت بودن شروع می‌شود و معلوم نیست به کجا ختم شود؛ یک سرنوشت نامعلوم برای «ترنس‌ها».

فرقی نمی‌کند دختر یا پسر، انگار همه آنها در مظان اتهامند و زندگی‌شان پر است از سرزنش‌های بیهوده. در بهترین حالت پدر و مادرشان آنها را از خانه بیرون نمی‌کنند!

من مرد نیستم!

نگار، یکی از آنهاست. او سال‌هاست که در ترس و اضطراب زندگی کرده است. قبلا در تنهایی، اضطراب و ترس از پسرهایی که مجبور بود با آنها در یک جا باشد، به این دلیل که ظاهرش مردانه بود؛ اما خودش نه. حالا هم در اضطراب این‌که کسی متوجه ترنس بودنش نشود؛ در 30 سالگی هم آرامش ندارد. آن‌قدر از تباه شدن زندگی‌اش می‌ترسد که حتی اجازه ضبط صدایش را هم نمی‌دهد، اما برایم از روزگاری می‌گوید که غمش هنوز هم در چشمان دخترانه‌اش هویداست: از بچگی همبازی پسر نداشتم و اصلا نمی‌توانستم در جمع‌های پسرانه طاقت بیاورم. همیشه با دخترها بازی می‌کردم و یواشکی لباس دخترانه می‌پوشیدم. در مدرسه گوشه‌گیر و خجالتی بودم. از همان کودکی فهمیدم که من پسر نیستم؛ هرچند که همه می‌خواستند باشم!

نوجوانی‌ام همراه با ترس بود؛ ترس از همسن و سال‌های تازه به بلوغ رسیده، ترس از تماس‌هاس بدنی با پسرها و خجالت از آنچه که بودم. نمی‌دانستم چرا، اما این‌گونه بودم. خجالتی که تمسخرها، نیشخندها و تحقیرها در وجودم ایجاد می‌کرد. در همان دوران بود که جنگیدن را شروع کردم. از تغییراتم نفرت داشتم، دنیا روی سرم خراب می‌شد وقتی که می‌دیدم مویی روی صورتم ضخیم‌تر شده. طعم لذت از رشد و بلوغ را نچشیدم، اما ای‌کاش تجربه می‌کردم، ای‌کاش بار دیگر به دنیا می‌آمدم، ای کاش... .

روحی که مرده بود

او از دوران پر التهاب جوانی‌اش می‌گوید، دورانی که باید در اوج شور و اشتیاق می‌گذشت: «از زندگی خسته بودم، احساس می‌کردم که در اوج جوانی پیر شده‌ام. شوق دختران همسنم را می‌دیدم، اما من چه؟ غمگین، تنها، سرکوب شده، یک مرده! آری، درونم مرده بود. از جنگ و دعوای خانه و آزارهای همکلاسی‌هایم خسته بودم. مدرسه برایم مثل جنگلی بود که بی‌پناه در آن رها شده بودم. وقتی هم که درمانده از مدرسه به خانه می‌آمدم، جنگ دیگری ادامه داشت. در اتاقم و کنار سجاده اشک می‌ریختم و می‌گفتم خدایا تو کمکم کن! تو مرا آفریدی، پس نجاتم بده!»

16 سالگی نگار همراه می‌شود با آشنایی با «عمل تغییر جنسیت». او می‌گوید: آن زمان نمی‌دانستم ترنس‌سکشوال چیست و همیشه دعا می‌کردم دوجنسیتی باشم و روزی برسد که جراحی کنم. اما کم‌کم فهمیدم که ترنس هستم. آرام آرام و با کمک مشاور مساله را به خانواده‌ام گفتم. برخوردشان خیلی شوک آور بود و اصلا نمی‌پذیرفتند. برایشان قابل قبول نبود که پسرشان بخواهد دختر شود.

یک خودافشایی ترسناک

او بارها در طول مصاحبه تأکید می‌کند که زندگی ایده‌آل یک ترنس این است که مانند یک فرد عادی زندگی کند. ما نمی‌خواهیم که همیشه به عنوان یک ترنس شناخته شویم. ما فقط می‌خواهیم زندگی کنیم.

به نظر من موفقیت در زندگی رها شدن از این مشکلات است. چون این موضوع مانند برچسبی است که به آدم می‌چسبد. مثلا در خانواده من هنوز هم بین من و خواهرم تفاوت قائل می‌شوند و انگار که مرا به رسمیت نمی‌شناسند. همه ما یک فوبیا داریم که نکند دیگران موضوع را بفهمند. صحبت کردن درباره این موضوع یک خودافشایی ترسناک است. چون این مساله چیزی است که باید با فرهنگسازی درست شود .

پدر و مادری که «باید» پناه باشند

نگار ابتدا به خانواده‌اش می‌گوید که قصد عمل ندارد، اما... «نمی‌توانستم با هویتم کنار بیایم. چهار سال طول کشید تا توانستم خانواده‌ام را به عمل کردن راضی کنم، آنها در این حد رضایت دادند که بعد از عمل از خانه بیرونم نکنند! با کمک بهزیستی جراحی کردم، اما بعد از آن تا چند سال از نظر عاطفی بایکوت بودم. خانواده‌ام اصلا اجازه نمی‌دادند که در مهمانی‌ها یا جلوی اقوام بیرون بیایم. مثلا وقتی مهمان داشتیم مادرم پنجره اتاق را با روزنامه می‌پوشاند تا مشخص نباشد که چراغی روشن و کسی در اتاق است. به همه می‌گفتند که او خانه نیست. به من هم می‌گفتند از اتاقت بیرون نیا. واقعا سخت است پدر و مادری که باید پناهت باشند، در مقابلت قرار بگیرند. واقعا از پدر و مادرم انتظار نداشتم. پدر و مادری که باید تکیه‌گاهم باشند، مرا شکستند.»

از شرایط این روزهای زندگی و رابطه‌اش با خواهر و برادرش می‌پرسم، می‌گوید: بعد از عمل پدربزرگ و مادربزرگم طوری با من برخورد کردند که خواهر لیسانسه‌ام نکرد. آنها مرا پذیرفتند، اما خواهرم هنوز هم.... البته برادرم که اوایل مقابلم بود، الان حمایتم می‌کند و همیشه می‌گوید که ما اشتباه کردیم و باید با تو بهتر برخورد می‌کردیم.

یک سناریوی استثنایی یا واقعیتی که نمیبینیم؟

او محکم حرف می‌زند، انگار سختی ایام از او زنی قدرتمند ساخته و برخلاف سناریوهای تکراری که در ذهنمان می‌آید، او موفق است. یک دختر موفق که بعد از تغییر جنسیتش درس خواندن را ادامه داد و الان هم در مقطع کارشناسی ارشد روان‌شناسی موقعیت خوبی دارد. هرچند که زندگی‌اش با دنیایی از حسرت‌های همیشگی عجین شده است.

کاش فکر کنیم همه ترنس‌هایی که از حمایت خانواده و دوستانشان محروم شدند، می‌توانند موفق باشند، اگر ما تنهایشان نگذاریم.

نگار برایم می‌گوید: بزرگ‌ترین مشکل ترنس‌ها این است که خانواده با عمل تغییر جنسیت موافقت نمی‌کند. بیشترین آسیب هم از طرف خانواده‌هاست، نه از طرف جامعه و دولت؛ چرا که گاهی بچه‌ها را از خانه بیرون می‌کنند و آنها را با هزاران تهدید تنها می‌گذارند. در این راه کسانی موفق می‌شوند که خانواده در کنارشان باشد.

میخواهند پنهان بمانند

به او می‌گویم شاید اگر خودتان را معرفی کنید، جامعه نسبت به این موضوع آگاه شود و این گارد سفت و سخت مقابلتان نباشد، اما پاسخ می‌دهد: نه، در افراد ترنس مسائلی وجود دارد که کسی جز خود فرد آنها را درک نمی‌کند. شاید مردم این مساله را بپذیرند، اما همیشه تفکراتی هست که هر کار ما را به ترنس بودنمان نسبت می‌دهد و این موضوع واقعا آدم را اذیت می‌کند. به خاطر همین هیچ‌وقت دوست ندارم که دیگران متوجه مشکلمان بشوند؛ چون زندگی‌مان خراب می‌شود. من الان به دانشگاه رفتم و تحصیل کردم و هیچ‌کس متوجه ترنس بودنم نشده و هیچ مشکلی هم نداشتم. اما به محض این‌که متوجه شوند هر رفتارم را به ترنس بودنم نسبت می‌دهند و این برایم غیرقابل تحمل است. راستش مردم این موضوع را به‌عنوان یک نقص توی سر آدم می‌زنند و این واقعا درد دارد. حتی افراد فرهیخته جامعه هم ممکن است این موضوع را قبول کنند، اما رفتارهای ریزی از آنها سر می‌زند که آزاردهنده است. البته همیشه هم مشکل از آنها نیست، بلکه درک چنین موضوعی سخت و پیچیده است.

ترنس بودن جرم نیست!

انگار هنوز خیلی‌ها نمی‌دانند که«ترنس» بودن انحراف نیست، اختلالی است که با جراحی درمان می‌شود. نباید ترنس‌ها را با چوب بی‌اخلاقی یا انحراف جنسی آزار داد. انگار این روزها باید فریاد زد که ترنس بودن جرم نیست. نگار هم در این باره می‌گوید: ترنس‌ها این‌ طور نیستند که به همه گرایش جنسی داشته باشند. اگر برخی از ترنس‌ها دچار مشکلات اخلاقی می‌شوند، درست نیست که این مشکلات را به همه ترنس‌ها نسبت دهیم. ما هم مانند آدم‌های عادی هستیم که ممکن است اشتباه کنیم. نباید ترنس‌ها را قضاوت کنیم.

مژگان زینلیپور

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها