نمیشود زن جوان بارداری را که شاسی کمربند انفجاری، کف دستش است، دشمن معقولی شایسته مشاعره دانست حتی نمیشود مردی چنین گیج از وعده را شماتت کرد که برای حوریان خوشامدگوی بهشت، لباسهای زیر زنانه خریده و کنار خودش در ماشین انتحاری گذاشته است.
ما گذشتهایم از آن برهه تاریخ که قصههای جنگ، آدمها را به شجاع و بزدل تقسیم میکردند. درامهای جنگی پس از پدیده داعش، پر شدهاند از شجاعهای ترحمبرانگیز، احمقهای پردل، جنگاورانی که کنش قهرمانانه دارند اما ذلیلند.
جهان، جهانی است که باید به کمک دشمن شتافت و بر او ترحم کرد. هرچند هنوز هم میشود از شعرهای جهان قدیمی، بندهایی خواند: «وضعیت خطر، گذرا نیست».
قیصر این را به گلایه میگفت یا منظورش آمادگی همیشگی برای رزم بود؟ چه فرقی میکند وقتی از ترس عبور کرده باشی. آنها که بیش از همه از جنگ ناخشنودند بیش از همه با مرگ دمسازند.
اسطورههای داستانهای جهان تازه، دارند آرام آرام روی همین خاک سروده میشوند. آیا رواست مرده بمانی ، در بند آنکه زنده بمانی ؟ ، نه ! باید گلوی مادر خود را ، از بانگ رود رود بسوزانیم ، تا بانگ رود رود نخشکیده است ، باید سلاح تیز تری برداشت، دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست...
صفحه فیسبوک ارتش سوریه
18 نوامبر 2017
سرباز از کنار هود و ظرفشویی آشپزخانه میگذرد تا خود را به شکافی برساند که قبلا یک خمپاره در دیوار پذیرایی ایجاد کرده است. نور از پنجره پشت سرش میتابد؛ یعنی جایی که احتمالا از آن وارد این خانه نقلی در بوکمال شده است.
دوربین روی کلاهخودش، همهچیز را محدبتر نشان میدهد. خم که میشود تا از سوراخ دیوار بگذرد، سر کلاشینکفش با آن قطعه روپوش رنگچوب، توی قاب میآید. تصویر شبیه همین بازی کامپیوتریهاست، Call of Duty مثلا؛ در این بازیها هم همیشه وقتی نمیدانید چه چیز انتظارتان را میکشد، منطق بر مدار «اجتناب از احتمال خطر» میگردد با این تفاوت که توی بازی، اگر دستتان از فرط خوشبینی یا دست کم گرفتن دشمن یا سادهانگاری یا تنبلی یا حماقت یا هر علت دیگری روی ماشه نباشد فقط گیماور میشوید ولی اینجا یک عامل انتحاری، یک تلهانفجاری، اصلا یک مین عمل نکرده، یا حتی یک غیرنظامی که از ترس اسلحهای را دست گرفته و بههر موجود متحرکی شلیک میکند، در کمین است تا واقعا جانتان را بگیرد. این فقط قاعده بازی نیست. در تدوین قانون و مبانی فلسفی حقوق به آن میگویند: «قاعده دفع ضرر محتمل».
همینطور که نمیدانیم چه چیزی انتظارمان را میکشد، سرباز با دوربین روی سرش از تاریکی به محوطه روشنتر پا میگذارد.
حالا اسلحهاش را کامل، درست تا وسط قاب ما، بالا کشیده تا آماده شلیک باشد. توی همین خانه نقلی معمولی! که هود داشت و ظرفشویی. حتی فرش و کمد و صندلی هم دارد. حتما ساکنانش حتی بهقدر تخلیه لباسهای توی کمد هم فرصت نداشتهاند.
ساکنانش همین روزها یا از ترس داعش فرار کردهاند یا از ترس با داعش دست بیعت دادهاند یا داوطلبانه به داعش پیوستهاند.
دو دوتا چارتای ما که در امنیت، پای ویدئو نشستهایم، میگوید اگر فرار کرده باشند که حتما راضی به حضور داعش نیستند و ترجیح میدهند خانهشان امن شود تا برگردند. اما در هر دو حالت بعدی، سرباز با خطرات بالقوه روبهروست که فقط یکی، کمی ترحمبرانگیزتر از دیگری است.
تقصیر کیست که جنگ با داعش، یک جنگ کلاسیک از نوع درگیری رودرروی دو ارتش در دو سوی یک خاکریز نیست؟ جنگ با داعش حتی جنگ شهری هم نیست.
داعش در سوریه یعنی جنگیدن توی خانهها، توی اتاقها و آشپزخانهها، داعش در سوریه حتی گاهی یعنی جنگ با صاحبخانهها. به این میگویند «پاکسازی». البته کسی از سرباز، انتظار حل معادله ندارد. درواقع اگر سربازی ببینید که دارد در چنین موقعیتی از این دست دودوتاچارتاها میکند، یحتمل پیش خودتان میگویید «احمق! ول کن! زود باش! بزنش!» به این هم میگویند «منطق پاکسازی».
با همین منطق است که ویدئو تصاویری از پرتاب موشک به خانههای بوکمال را هم نشان میدهد و با همین منطق، سرباز دیگری که به دیواری در گوشه سمت چپ قاب دوربین همرزمش تکیه داده، نگاهی به قاب میاندازد؛ بعد سریع از دیوار کناری کنده میشود، خیز برمیدارد و به محض رسیدن به در خانه روبهرویی، نارنجکی را پرت میکند و هر دو با هم فرار میکنند.
دوشکای پشت تویوتا با همین منطق، مستقیم به خانه جلویی شلیک میکند. درواقع ارتش سوریه دارد از خارجشدن دود از خانههای کشوری که برای امنیتش استخدام شده، فیلم نشان میدهد و حتی اگر پلانهایی را هم بردارند که در آن خانههای تبدیل شده به انبار مهمات داعش، پرچم سیاه افراشته روی دیوارها، ماشینهای انتحاری زرهی شده و پر از مواد انفجاری را نشان میدهد باز هم ما میدانیم چه وحشتی سربازانی را تهدید میکند که بهدنبال تثبیت موقعیت یک شهر تازه فتح شده، وارد آن شدهاند.
صفحه ارتش سوریه پای این ویدئو نوشته است: «اگر بگوییم عملیات بوکمال بهعلت حضور بالاترین آموزشدیدههای تروریست داعشی و حجم کمکهایی که دریافت میکردهاند، از سختترین عملیاتها بوده است، اغراق نکردهایم». بعد هم به نقش خود در پاکسازی و آزادسازی نهایی بوکمال از دست داعش پس از فتح آن اشاره کرده است.
منطق پاکسازی میگوید هر موجود متحرکی یک خطر بالقوه است. جنگ تلخ است و حتی شرح این قاعده عقلی هم میتواند عواطف انسانی را جریحهدار کند اما اگر در صحنه چنین جنگ وحشیانهای با دشمن داعشی باشید و امر دایر بر انتخاب میان همین قاعده عقلی «دفع ضرر احتمالی» و عواطف انسانیتان شود، فارغ از تمام ایدئولوژیها و تئوریپردازیها، بدون تردید و حتی شاید کاملا ناخودآگاه، انگشتتان را خیلی مصمم روی ماشه بگذارید و به گربه و پرندهها هم شلیک کنید.
تازه تمام این ماجراها، داستان تثبیت موقعیت پس از درگیری است. زمانی که خانههای بوکمال خالی شده و دستههای داعشیها به آن طرف رود فرات در شمال شهر عقب نشستهاند. عمل به همه این قواعد برای لشکر فاتح بوکمال بهمراتب آسانتر و البته عقلانیتر بهنظر میرسد. اما از زینبیون، عمل به قواعد متفاوتی خواسته شده است.
جایی حوالی مرز عراق و سوریه
27 نوامبر 2017
به نیروهایی که دورهاش کردهاند و چهرههایشان تار شده رو میکند. «ما اینجا هستیم باید حلال و حرام را دقت کنیم. باید اموال و بیت مردم را محترم بشمریم. نماز میخوانیم دقت کنیم.» حاج قاسم در جمع رزمندهها ایستاده و تاکید میکند، حقالناس باید رعایت شود. حتی در وضعیت جنگی، حتی در مقابل داعش، حتی در خاکی که تشخیص شهروندان بیعتکرده با داعش از دیگران تقریبا محال است. اما پیشروی در شهری که داعش آن را تسخیر کرده عملا یعنی برای گرفتن هر 500 مترمربع از داعش باید لااقل 24 ساعت با یک گردان وقت بگذاری؛ حالا وسط آن درگیری و تیرباران و وحشت چطور باید به تدارکات و رساندن غذا به نیروها فکر کرد؟
از طرف دیگر حتی طبق قواعد فقهی هم مال دشمن، غنیمت محسوب میشود و حلال است. فقط اگر میشد کمتر صدای حاج قاسم توی گوش نیروهایش بپیچد که «نکند روز قیامت، گریه کن حضرت زهرا، سر پل صراط معطل رضایت وهابی داعشی ساکن بوکمال بماند»، شاید فقط در حد سدجوع میشد یک ناخنکی به کنسرو ماهی توی یخچال یا نان خشکهای گوشه آشپزخانه زد... اما حاجی نمیگذارد. آنقدر میگوید که اگر بعد از سه روز گرسنگی، بر اثر موج انفجار، ناگهان خودت را توی یک یخچال پر از خوراکی بیابی یا اتفاقی بعد طی کردن یک تونل زیرزمینی از انبار غذای یک خانه سر دربیاوری، باز هم طنین صدای حاجی، قدرتمندتر از گرسنگی عمل میکند.
چند روزی از فتح بوکمال گذشته و موقعیت شهر به خاطر استقرار عوامل انتحاری و داعشیهای اهل بوکمال، همچنان متزلزل است. وضعیت تدارکات هنوز مناسب نیست. گرسنگی شاید پژواک صدای حاجی از مرکز فرماندهی تا نیروها را کمی ضعیف کرده باشد اما مگر فرماندهانش میگذارند؟!
فرمانده لشکر فاتح دارد از گوشه برجک، تحرکات داعشیها را در آن طرف فرات رصد میکند. دوربین دوچشمیاش را میچرخاند که یکی از بچهها را میبیند؛ یک گوسفند را زیر بغل زده و به سمت مواضع خودی برمیگردد. بیسیم را برمیدارد:
فلانی کجایی؟
مشغول دعای شما.
دعات که تموم شد اون گوسفندو بذار بره.
از چشمی دوربین میبیند که فلانی، وحشتزده اطرافش را نگاه میکند و توی بیسیم، انگار که ازمابهترون دیده باشد، «بسما...» غرغره میکند.
حاجی کدوم گوسفند؟!
گوسفند سفیدقهوهای که زیر بغلت گرفتی. ولش کن بره!
سرباز میترسد؛ فرمانده میخندد؛ گوسفند به خانهاش بازمیگردد. اما کاش همه اتفاقات بهسادگی گرسنگی کشیدن و رها کردن گوسفند باشد. فرماندهات برود چندتا گوسفند از چوپانی که در بیعت داعش است، بخرد و به او اطمینان بدهد که به زور اسلحه، دامش را از او نخواهد گرفت.
بعد هم حاج قاسم مطلع میشود، میگوید چون مطمئن نیستی که گوسفندها مال خود چوپان بوده یا نه، معادل قیمت پرداختی را هم رد مظالم بده! باز هم اینها ساده است.
مشکل جایی شروع میشود که بالا بردن پرچم اسلام خمینی روی سر اسلام داعشیها از یک طرف بند رفتار انسانی با خانوادههای بازمانده در شهر است و از طرف دیگر جان سربازانی که بهدست فرمانده سپرده شده، قیمت کنارآمدن با زنان و بچههای آنهاست.
زنی با شکم برآمده، ضجهزنان و فریادکنان، دست به کمر گرفته و به ایست بازرسی نزدیک میشود. در موقعیت عادی، او حتما باردار است و هر انسانی خود را موظف به کمک به او میداند. اینجا هم رزمندهها آرام آرام دورش جمع میشوند، زن با ناله درخواست میکند تا فرمانده نیروها هم نزدیک بیاید. هنر انتحاری این است که تا جای ممکن، افراد بیشتر و مهمتری را کشته بگیرد.
بعد شاسی را فشار میدهد و... همین یک قلم، چهار نیروی فاطمیون، دو نیرو از زینبیون و یک ایرانی را شهید کرده است. حالا فکرش را بکنید یک زن و شوهر دست یک بچه را بگیرند و به نیروها نزدیک شوند. دیگر چیز مشکوکی هم زیر چادر زن پنهان نیست که تردیدآمیز باشد.
واقعا یک کودک دارد نزدیک میشود و جز خواست خدا نیست که شاسی انفجاری در دست زن عمل نمیکند. موقعیت به همین سختی است. اصلا چطور باید تشخیص داد؟ اما اسلام خمینی، همانی که نمیگذارد در اوج گرسنگی در وضعیت جنگی به اموال مردم هرچند که احتمالا در بیعت داعش باشند، دست بزنی، همان هم برنمیتابد که به فریادهای مردی بیپناه که از درد زایمان همسرش میگوید و با التماس کمک میخواهد، بیتفاوت باشی، حتی اگر بارها و بارها، بازی زن باردار انتحاری پیشچشمت تکرار شده باشد.
بالاخره یک مورد واقعی هم پیش میآید! زن نزدیک لحظات زایمانش است و هیچ پزشکی تا کیلومترها در دسترس نیست.
حالا فرمانده لشکر زینبیون با یکی دو نفر از نیروهایش نهتنها باید خطر تله بودن خانه را به جان بخرند بلکه در بهترین حالت، نقش پزشک ماما را هم برای زنی ایفا کنند که بدون شک نوزاد یک داعشی را به دنیا خواهد آورد. واقعا معلوم نیست حتی در صورت موفقیت در زنده نگهداشتن مادر و نوزاد از جهت انسانی، تصمیمی معقول گرفته باشید! با توجه به عملکرد دستگاه آموزشی داعش، همین نوزاد فقط هفت سال لازم دارد تا تبدیل به یک نیروی موثر برای قتل انسانهای بیگناه بشود.
شاید اصلا خیلی قبلتر از اینها، دست در دست مادر یا پدرش، جایی نزدیک نیروهای ما منفجر شود. اما رزمنده زینبی که در کودکی در کنار مادر قابلهاش در پاکستان، نحوه به دنیا آوردن نوزاد را دیده، بچه را به دنیا میآورد و فرماندهاش هم با دستان خودش، بند ناف او را میبُرد. همه اینها میتوانست یک خطای فاحش فرماندهی باشد! تصمیم گرفتن سخت است؛ آن هم تصمیمی که یک سمتش، تلاش برای زمین نگذاشتن دستور حاج قاسم و بلند کردن پرچم اسلام خمینی باشد و سمت دیگرش، جان نیروهایت. برای همین وقتی فرماندهی کنار مزار دوستان شهیدش نشسته است به درد دل و ناگهان زنی، دست دخترش را بگیرد و با خشم به سمت او گام بردارد و او را مسؤول شهادت همسرش بنامد، سرش را پایین میاندازد و در ذهنش مرور میکند که چقدر فرماندهی دشوار است. کاش سربازی بود که فقط مسؤولیت جان خودش را به دوش میکشید.
شبکه خبری RT راشاتودی
نهم نوامبر 2017
گوینده خبر اعلام میکند: «روزی بزرگ برای سوریه» و چند ثانیه بعد، تصاویری از رزمندگان نشان داده میشود که با پرچم حزبا...، پرچم سوریه و پرچم حرکه النجباء، لبخندزنان دست در گردن هم میاندازند تا توی یک قاب جابگیرند و عکس بیندازند. گوینده ادامه میدهد که چهار کشور در فتح شهر استراتژیک بوکمال نقش داشتهاند و بعد تصاویری از پشتیبانی هوایی روسیه از نیروهای متحد علیه داعش را نشان میدهد. احتمالا اینطوری شمرده است: روسیه، سوریه، عراق، لبنان.
اما ویدئوی اخیرا بارگذاری شده در پایگاه اینترنتی یک روزنامه سوری به نام «عنب بلدی» تعداد نیروها و کشورهای حاضر را بهتر میشمارد: حرکهالنجباء عراق، حزبا... لبنان، زینبیون پاکستان، فاطمیون افغانستان، دفاع الوطنی سوریه، اگر روسیه و ایران را هم اضافه کنیم، لااقل هفت کشور را شمردهایم. تازه این در حالی است که مسامحتا نیروهای حاضر در صحنه را با معیار کشورها سنجیدهایم و صرفنظر کردهایم که مثلا ارتش سوریه را نیرویی جدای از دفاع الوطنی بهشمار آوریم و در هماهنگیهای نظامی مثلا حساب حرکه النجباء را از حشد الشعبی و ارتش عراق هم جدا کنیم.
اما 11 روز بعد در 20 نوامبر، کمی قبل از آنکه نامه تبریک سردار سلیمانی به رهبر انقلاب برای آزادسازی بوکمال منتشر شود، شبکه المیادین، فیلمی از حضور ژنرال بلندپایه ایرانی در بوکمال را در میان اخبارش پخش میکند.
صداها با زبانهای مختلفی در پسزمینه به گوش میرسند. از کسی که به فارسی اعلام میکند «حبیب» (نام رمزی حاج قاسم) در منطقه است تا جمعیتی که به لهجهها و مدلهای مختلف عربی، شادمانی میکنند و سردار را در میان جمع پرشور خود میگیرند.
کارشناس شبکه راشاتودی توضیح میدهد: «با آزادسازی بوکمال، عملا داعش از خاک سوریه خارج شده و این درحالی است که تا همین دوسال پیش، داعش بیش از نیمی از خاک سوریه را بهتنهایی در اختیار داشت. حالا میتوان گفت داعش تمام شده است.»
بعد اضافه میکند: «خیلیها میپرسند بعد از این چه میشود؟» و خودش پاسخ میدهد: «این منطقه حالا مدعیان زیادی دارد. ارتش سوریه و متحدانش از غرب شهر را تا فرات در اختیار گرفتهاند و ارتش آزاد سوریه که از طرف واشنگتن بهشدت پشتیبانی میشود از شمال فرات شهر را تحت کنترل دارد. مسأله این است که منطقه شرقی، منطقهای نفتخیز است.» کارشناس دیگر این شبکه از نیویورک، این تحلیل را تایید میکند.
شاید کارشناسان راشاتودی بهدلیلی دچار خطای محاسباتی شده باشد که هنوز روزهای دست دادن نیروهای ارتش عراق از مرز غربی این کشور با نیروهای سوری و متحدانش در شرق مرز سوریه را ندیدهاند. هنوز مانده تا فهم علت استراتژیک بودن بوکمال در میان کارشناسان غربی شکل بگیرد و از «نفتخیزی» به «دروازهای رو به قدس» ارتقا پیدا کند.
حالا سه سال پس از فتح بوکمال و یک سال پس از شهادت حاج قاسم، ویدئوی «عنببلدی»، روزنامه سوری همسو با رسانههای غربی با تصاویر سردار شروع میشود و او را در حال زیارت مقبره حضرت زینب (س) نشان میدهد تا بگوید ایران به بوکمال آمده است تا بماند و برای این کار، طرحی جامع از اقدامات فرهنگی و اجتماعی برای مردمی درنظر گرفته است که روزی کودکانشان را برای پوشش انتحاریهای داعش به حراج میگذاشتند.
اگر آنطور که این ویدئو میگوید هدف از فتح بوکمال، باز کردن جادهای از تهران و سپس بغداد به سمت دمشق و بعد از آن فلسطین باشد، یعنی رویای ملتهای منطقه برای پاککردن جرثومه اسرائیل، نیازمند نقشآفرینی خودشان است.
حالا بگو کدام نیرو موفق شده است این اقوام و ملتهای گوناگون را کنار هم جمع کند و عبارت «محور مقاومت» را تحقق عملی ببخشد؟ کدام هدف، دور هم جمعشان کرده و چهکسی قادر است آنان را در کنار هم برای یک هدف مشترک برزماند؟
نه تنها آنان که علت جدال بر سر بوکمال را نفت میدانند بلکه حتی آنهایی که تشیع حسینی و زینبی را به یک ایدئولوژی سیاسی فرو میکاهند، به خطا رفتهاند. رزمنده فاطمی و زینبی از افغانستان و پاکستان میآید تا برای نفت بوکمال بجنگد؟! نه؛ کافر همه را به کیش خود پندارد.
هرچند حتی کفار آمریکایی تجهیزکننده داعش هم میدانند که برای تضمین امنیت اسرائیل در منطقه حضور یافتهاند و البته کنترل اراضی نفتخیز هم نقش مهمی در این ضمانت دارد. داستان از این قرار است که تا ظلم هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم. دشمنان سردار بیش از دوستانش فهمیدند او تجلی وحدت بخشیدن به منطقه برای مبارزه با ظلم است.
جاده نفت
اواخر اکتبر 2017
تقاضای عکس یادگاری، عوالمش را بههم میزند اما نه نمیگوید؛ خصوصا وقتی گوشهای در دشت چمباتمه زده باشد و غرق در افق باشد، بیشتر میچسبد که کسی از روی شیطنت یا رفاقت، با دوربین یا اصلا حتی بیدوربین برود نزدیک و بگوید، حاجی افتخار عکس یادگاری میدید؟ البته آنقدرها هم مظلوم نیست. بالاخره چندباری هم اتفاق میافتد که رو کند به عاملان این شیطنتها و بگوید: «آخه کی به تو عقل داده؟!» یا اضافه کند: «اگر الان ازم میخواستی آسمون اول و هفتم رو بههم بدوزم، میتونستم، اون وقت تو اومدی عکس یادگاری میخوای؟!» اما همین عکسها یک روز همه دارایی یک سرباز میشود که یادش بیاید برخلاف عادت، او هنوز هست و فرماندهاش دیگر نیست.
اصلا این عکسها یک روز همه دارایی تاریخ میشود. وقتی یک شهروند ابوکمالی، از مسجدجامع شهرش عکس میگیرد و به صفحه اینستاگرام «دیرالزور» استانی که بوکمال در آن واقع شده است، میفرستد، نمیداند 18 ماه بعد، مناره پنجبخشی آن، چه تجربه عجیبی را از سر خواهد گذراند.
فرمانده به سربازش گفته بوکمال باید آزاد شود، او هم آنقدر بیمحابا به قلب داعش زده تا از همین مسجد جامع سردرآورده است. ولی با چهار نفر نیرو نمیشود جلوی فوج داعشیها ایستاد. از طرفی فرمانده هم برای اینکه باور کند سربازش واقعا تا این اندازه پیشروی کرده، مدرک میخواهد.
«بیسیم را بگذار کنار، از همین بلندگوی مسجد بگو این صدای انقلاب است» ندایی از همان جنس شیطنتی که میگوید بدون دوربین برو با فرماندهات عکس بگیر! میکروفن را برمیدارد. هیجان مثل باران تند، تمام سر تا پایش را میشوید. بالاخره تصمیم میگیرد.
حبیب حبیب کمیل!
صدایش در شهر طنین میاندازد.
حبیب حبیب کمیل! این صدای انقلاب اسلامی ایران است.
حاجی روی خط بیسیم میآید.
کمیل، کی دست از این مسخرهبازیهات برمیداری؟
داعشیها هم از آن طرف فوجفوج به آن سوی فرات عقب مینشینند چون باورشان نمیشود که دشمنشان بدون تامین گسترده به این نقطه رسیده باشد. رجز زینبیها و مدح امیرالمومنین (ع) پشت میکروفن هم البته بیتاثیر نیست. لااقل حالا دیگر حاجی مطمئن است نیروهایش واقعا به قلب بوکمال رسیدهاند. حالا شاید همانجا یک عکس یادگاری هم گرفتند.
فیسبوک یک خبرنگار
هفتم سپتامبر 2020
فراس علاوی، خبرنگار سوری صفحه فیسبوکش را با اخباری از روابط روسیه، ایران و سوریه بهروز میکند و مطلبی را که برای پایگاه «الخبر» با تیتر «اسدِ پدر، از راه فلسطین وارد جهان عرب شد و اسدِ پسر، با دست ایرانی بیرون آمد!» نوشته، در اینجا هم بازنشر میدهد. نگاه مثبتی به ایران ندارد. شاید حتی ایران را خطرناکتر از داعش میداند.
شش ماه از ترور سردار سلیمانی گذشته است که نشریه فارینپالیسی هم میخواهد نتیجه فقدان ژنرال بلندپایه ایرانی را بر اوضاع سوریه بعد از داعش بررسی کند. حرفش این است که ایران وارد منطقه سنینشین دیرالزور در سوریه شده و بهعنوان دولتی شیعی بهدنبال هدفی است که آن نشریه «پیروزی بر قلبها و ذهنهای مردم» مینامد. حرفش این است که حرکت فرهنگی ایران در بوکمال را تحلیل و البته آن را خطری برای سوریه معرفی کند. علاوی، تحلیلگر همسویی به نظر میرسد به علاوه که دیدههایش بهخاطر حضور در سوریه، میدانی و دستاول هم محسوب میشود.
نیمه بهمن سال 1389 وقتی کشورهای عربی خاورمیانه در تلاطمهای سیاسی- اجتماعی دهه اول قرن بیستویکم، امواجی از ایدئولوژیهای مختلف را از سر میگذراندند، هنوز کسی نمیدانست برخی دارند تخم هیولای داعش را در همین سرزمینها میکارند. جمهوری اسلامی هم البته در آن روزهای پرتلاطم خاموش ننشست و نسخه خودش را به ملتهای منطقه پیشنهاد داد.
رهبر انقلاب اسلامی در خطبه نماز جمعه تهران، خطاب به مسلمانان عربزبان جهان پیامی را قرائت فرمودند که در پایانش، اینطور آمده بود: «برادران و خواهران عزیز! اینها تجربیات ما است، من به عنوان برادر مسلمان شما و از سر تعهد دینی، آن را با شما در میان گذاشتم. بوقهای تبلیغاتی دشمن مانند همیشه فریاد خواهند کرد که ایران میخواهد دخالت کند، میخواهد مصر را شیعه کند، میخواهد ولایت فقیه را به مصر صادر کند و میخواهد و میخواهد... این دروغها را سی سال است میگویند تا ملتهای ما را از یکدیگر جدا و از کمک یکدیگر محروم کنند و مزدوران آنها هم آن را تکرار میکنند.»
اما علاوی به فارینپالیسی میگوید: «ایران مراکز فرهنگی در چند شهر این استان ایجاد کرده تا مردم محلی را به سمت خود بکشاند و فرهنگ فارسی را گسترش دهد، همانطور که قصد دارد دکترین «ولایت فقیه»، یک سیستم تفکر شیعی که توسط آیتا... خمینی در نظام فعلی ایران صورتبندی شده را در میان مردم سوریه جا بیندازد.»
استفاده از کلیدواژه «فارسی» برای ایجاد تقابل ملیتی با «عرب»، کلیدواژه «شیعی» برای ایجاد تقابل مذهبی با جهان «سنی» و نهایتا کلیدواژه «ولایت فقیه» جهت القای تلاش ایران برای جا انداختن دکترین خود در کشورهای دیگر منطقه، سناریوی قدیمی است که رسانههای غربی نمیگذارند کهنه شود.
فاطمه ترکاشوند
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد