در الگوی جنگ، میتوانیم رفتار صدام یا رفتار هیتلر یا حتی رفتار یک انسان سلطهگر را مثال بزنیم و الگویی بسازیم به نام «الگوی جنگ». در الگوی صلح هم میتوانید مثلا از رفتار گاندی الگوبرداری کنید و چیزی بسازید به نام «الگوی صلح». اما الگوی ترامپ چیست؟
الگوی ترامپ هیچ فرمول و ساختار مشخصی ندارد. مثلا جنگ نیست، اما ناگهان میگوید: «کانادا ایالت پنجاه و یکم آمریکاست»؛ در حالیکه هیچ جنگی اتفاق نیفتاده و حتی واژه «جنگ» را هم به کار نمیبرد. از نظر ترامپ، مثلا باید کانادا یا گرینلند متعلق به آمریکا باشد، بدون اینکه هیچ اتفاقی بیفتد؛ یعنی نه جنگی در کار است و نه صلح.
همین نگاه را میتوان در موضعگیریهای او نسبت به جنگهای مختلف دید. مثلا درباره جنگ اوکراین میگوید «جنگ باید تمام شود» بدون آنکه بگوید با چه فرمولی یا بر اساس چه راهکاری. یا درباره جنگ غزه میگوید «جنگ باید تمام شود»، اما باز هم بدون سازوکاری مشخص.
طرحی که ترامپ از ابتدا ارائه داد، به ظاهر «طرح صلح» است؛ طرحی که فقط خود او میتواند آن را «طرح ترامپ» بنامد، چون بسیار مبهم است و معلوم نیست دقیقا قرار است چه مشکلی را حل کند. اما در درون این طرح، یک «فونداسیون خطرناک» وجود دارد.
این فونداسیون خطرناک در طرح ترامپ این است که گروه حماس را یک گروه تروریستی میداند، اسرائیل را دولتی مشروع که مورد تهاجم تروریستها قرار گرفته و آمریکا را میانجی. در واقع، این پیشفرض خطرناک در تمام بندهای طرح دیده میشود.
مثلا در یکی از بندهای طرح آمده که «حماس باید سلاحهایش را تحویل دهد و مورد عفو واقع شود». واژه «عفو» اینجا مهم است؛ یعنی حماس متجاوز و مجرم فرض شده است. اگر حماس سلاحش را تحویل دهد و بگوید «دیگر من تروریست نیستم»، مورد بخشش قرار میگیرد. این همان فونداسیون خطرناک طرح ترامپ است.
البته ترامپ پیش از اعلام رسمی طرح، برخی بندهای آن را تعدیل کرد و گفت تنها چیزی که رد کرده، این بخش نیست. اما در کل، طرح بهظاهر بسیار زیبا و جذاب طراحی شده بود؛ درست مثل بسیاری از طرحهای آمریکایی دیگر.
طرحهای آمریکایی معمولا ظاهری زیبا و فریبنده دارند. مثلا در برجام، ظاهر طرح این بود که ایران برنامه هستهای خود را محدود کند و آمریکا هم تحریمها را بردارد. اما در عمل، همیشه طرحهای آمریکایی به دلیل پیچیدگی و ابهام، بهگونهای پیش میروند که در نهایت یکطرف (معمولا آمریکا یا متحدش) به تعهداتش عمل نمیکند. این ویژگی در همه طرحهای آمریکایی — چه طرح ترامپ، چه طرح اوباما و چه طرح بایدن — دیده میشود.
فونداسیون طرح ترامپ همان ابهام و پیچیدگی ذاتی آن است. مهمترین مسائل فلسطین در این طرح مبهم باقی مانده است؛ با اینکه ظاهری زیبا دارد.
مهمترین مسائل فلسطین چیست؟
. چه دولتی باید حاکم باشد؟
. دولت فلسطین در چه جغرافیایی باید حاکمیت داشته باشد؟
. حدود دخالت اسرائیل در حاکمیت فلسطین چقدر است؟
. وضعیت قدس چگونه باید تعیین شود؟ آیا قدس متعلق به فلسطین است یا اسرائیل؟
. آیا آوارگان فلسطینی باید بازگردند یا نه؟
در طرح ترامپ، همه این مسائل بهشدت مبهم است، ولی در عین حال ادعا میشود که «مسأله فلسطین حل شده است.».
در بخشی از طرح وی آمده که «اگر دولت خودگردان فلسطین اصلاحاتی انجام دهد، شاید امکان تشکیل دولت فلسطین وجود داشته باشد.» اما معلوم نیست این اصلاحات چیست و چه نتایجی دارد. درباره آوارگان هم به همین شکل صحبت شده است: معلوم نیست در چه مناطقی میتوانند بازگردند، اسرائیل تا چه حد مانع میشود، یا اصلا این فرایند چقدر طول میکشد.
با چنین طرحی نمیتوان انتظار داشت که واقعا آتشبس یا صلحی پایدار ایجاد شود. بهویژه اینکه این طرح از طرحهای کمپدیوید یا اسلو بسیار مبهمتر و پیچیدهتر است. در طرحهای قبلی، حداقل سعی شده بود پاسخ روشنی به برخی از این پرسشها داده شود، اما در طرح ترامپ، همهچیز در ابهام فرو رفته است.
من به همین دلیل نام آن را «الگوی ترامپ» گذاشتهام: الگویی که در آن همهچیز مبهم است و آنچه ترامپ میخواهد، همان انجام میشود، بدون آنکه ساختار یا منطق روشنی وجود داشته باشد.
وقتی این طرح ارائه شد، چون ظاهرش بسیار جذاب بود، حماس نمیتوانست آن را بهطور کامل رد کند؛ چون بندهایی در آن وجود داشت که بهظاهر مثبت بود، مثل «ورود کمکهای انساندوستانه به غزه»، «بازسازی غزه»، «بازگشت آوارگان»، یا «عقبنشینی اسرائیل». اما تمام این بندها مبهم بود.
حماس تنها کاری که کرد، این بود که فونداسیون طرح را رد کرد و گفت: «ما قبول نداریم که تروریست هستیم.» در عوض، شرطهایی گذاشت که بعدا منجر به مذاکرات شد. در این مذاکرات هم عملا خواستههای اسرائیل پیش رفت و شرایط آزادی اسرا طبق منافع آنها تنظیم شد.
در واقع، زیرکی حماس در این بود که طرح را بهکلی رد نکرد، اما مشکل اساسی طرح حل نشد. فقط فرایند را به تعویق انداخت — به تعبیر من، بازی را از بعد از دقیقه نود ادامه داد.
با این وصف میتوان انتظار داشت که این طرح نه به آتشبس منجر میشود و نه به صلح، زیرا طبق همان «الگوی ترامپ» طراحی شده: الگویی که همهچیز در آن مبهم است و این ابهام همیشه به نفع طرف متجاوز — یعنی اسرائیل — تمام میشود.
به همین دلیل، روند اجرای طرح هم کاملا به ضرر فلسطین پیش میرود و نقضهای مکرر توافقها نشان میدهد این روند همچنان ادامه دارد. ترامپ هم حاضر نیست بپذیرد طرحش ایراد دارد یا شکست خورده است، چون شخصیت نارسیسیستی او — که مهمترین مولفه تیپولوژیک اوست — اجازه اعتراف به اشتباه را به او نمیدهد.
در نتیجه، او هم طرح را بینقص میداند، هم اجرای آن را موفق و هیچ انتقادی را نمیپذیرد.
به همین دلیل است که نهتنها خودِ طرح، بلکه آینده اجرای آن نیز ناهنجار است. این محصول همان «الگوی ترامپ» است؛ الگویی که در مقابل الگوی جنگ و الگوی صلح، الگویی سوم میسازد: الگویی مبهم، بیساختار و بهطور بنیادین خطرناک.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
مدیرعامل «بنیاد ملی پویانمایی» معتقد است فرهنگ «تولید مشترک» و توزیع مسئولیتها تنها راه توسعه بینالمللی است
فریدون جنیدی معتقد است: یادگار فردوسی اثری عمیق است که نباید به شکل سطحی به آن نگاه کرد