اما سؤال من از شما این است که کدامتان شاهنامه را خواندهاید، میان کوچهباغهای گلستان و بوستان قدم زدهاید و پای مکتب مولوی درس ادب آموختهاید؟ اصلا دیگر چه کسی در کتابخانهاش مثنوی دارد و نظامی را خوب میشناسد؟
آموختههای ما از این کتب باارزش به آنچه در کتابهای درسی خواندهایم محدود میشود.
به گمانم مشکل از قیمت آغاز میشود و تا افراد اهل ادب پیش میرود. اوضاع اقتصادی ما را مجبور میکند بهدنبال آنچه بگردیم که ارزان است و به جیبمان بر نمیخورد!
و اما مهمترین مشکل! کسانی که اهل علم و ادبند و ما را از خواندن این کتابها محروم میکنند. بزرگترها هیچگاه نمیگویند سعدی را با قلب بخوانید. اگر قرار است کتاب هدیه بگیریم، به رمان و داستان محدود میشود. معلمها برایمان شرح نمیدهند که این کتابها چقدر میتوانند بر آینده ما تاثیر بگذارند. پدر و مادرها داستانهای کودکانه را جایگزین حکایتها میکنند و اینگونه میل به آموختن در ما خاموش میشود. گمان میکنیم ادبیات کهن باید در همان گذشته بماند و به حال و آینده ما فایدهای ندارد.
اما آیا نباید آنچه را که برایمان به ودیعه گذاشته شده را بخوانیم؟ مشکل آخر، خودمان هستیم که درگیر و دار زندگی و انبوه هزاران هزار کتاب یادمان میرود تاریخ و فرهنگ خود را بیاموزیم. میراثی که از دل حوادث روزگار به ما رسیده است را نباید فراموش کرد. حال بیاییم جای خالی این ارمغان را در کتابخانههایمان پر کنیم. حتی با یک کتاب... .