رفتوآمد، مشقت داشت. زمستان پربرفی بود و به دشواری رفتیم. همه کسانی را که با ما بودند، گرفتند و فقط من بودم که از دستشان در رفتم ودرسنگرها گموگور شدم. حتی مردم عادی را درپیست فرودگاه دستگیر کردند وسه چهار نفری که قراربود ما را برای ملاقات ببرند، دستگیر شدند و من هیچ کجا را نمیشناختم ومسیرها را بلد نبودم. درسنگری درمیانه جبهه صربها و نیروهای سازمان ملل و بچههای مسلمان تنها مانده بودم. دقیقا وسط باند فرودگاه بود. داستان بیرون رفتن من ازآن مخمصه مفصل است. میترسیدم لو بروم و پاسپورتم را داخل جورابم پنهان کردم. هوا سرد بود و دو سه جوراب روی هم پوشیده بودم. پولهایم را هم به همان صورت در جوراب دیگر پنهان کردم. بههر جایی رفتم، گفتم من پاسپورت ندارم. دفاع منطقهای آنجا کاغذی برای تردد به ما داده بود که وقتی در ایستهای بازرسی نشان میدادیم، میفهمیدند که ما جزو نیروهای کمکرسان هستیم وباماهمکاری میکردند. باآن کاغذ همهجا میرفتیم و ملیت ما آنجا نوشته شده بود. پاسپورت من پاسپورت خدمت بود و دیپلماتیک بود و اسیر شدن من به دست صربها از لحاظ سیاسی و نظامی واقعه بدی بود؛ از اینرو جرأت نمیکردم پاسپورتم را جایی نشان بدهم. بعد ازآن اتفاق دوسه روزی درشهرعلاف بودم تا دوستی پیدا کنم. سردار حاجاحمد کریمی در آن شهر بود و من اطلاعاتی نداشتم و نمیدانستم کجاست؟ تنها چیزی که میدانستم نام هتل هالیدی بود. من را به آن هتل بردند ولی حاجاحمد از آنجا رفته بود. در پلیس امنیتی آنجا فردی به نام حمزه بهخاطر من این طرف و آن طرف زد و بالاخره کسی را گیر آورد. من نه زبان بلد بودم و نه مترجمی وجود داشت. یک روز فکر کردم باید اسم جای شاخصی را بیاورم تا من را به آنجا ببرند. گفتم من را پیش فرمانده ارتش ببرید. نگاهی به قد و هیکل من انداختند. سنی نداشتم و۲۳یا۲۴ ساله بودم. من اصرار کردم تا اینکه به یکی از بچههای آنجا گفتم من مهندس انفجارات ارتش ایران هستم و یخش وا رفت و از من خواست به او آموزش بدهم. یک روز و نیم گشتیم تا مقر فرمانده ارتش بوسنی راگیر آوردیم. ازآن زمان به بعد برخی از دوستان بوسنیایی، اسم من را ژنرال عبدا...گذاشتند. تارسیدم،فرمانده ارتش احترامی نظامی اجرا کرد وگفت ژنرال عبدا...،من جا خوردم ولی گفتم بله من عبدا...هستم. بعدها فهمیدم که دراین چند روز همه جا بههم ریخته بود و در ایران گمان شده بود صربها من را گرفتهاند اما صدای این ماجرا را درنمیآورند و ازطریق سفیر ایران درکرواسی و سفیر کرواسی در تهران و از طریق آقای وحیدی که وزیر کشور است، آقای نقدی و...ماجرا را پیگیری میکردند که یک مستشار ایرانی مفقودالاثر شده و خیال میکردند صربها من را گرفتهاند و اعلام نمیکنند.وقتی برای اولین بار عزت بگوویچ را دیدیم ایشان برای اولین بار نمایندگان رسمی ایران در بوسنی را به حضور پذیرفت. بعد از گزارش ما، تشکر و ابراز علاقه کرد و به مسئولان ایرانی سلام رساند و گفت ایکاش میتوانستیم به دنیا بگوییم که اگر شما ایرانیها نبودید و اگر کمکهای جمهوری اسلامی ایران نبود هیچ اسمی از بوسنی روی نقشه وجود نداشت.