بگذارید این میزگرد را با این پرسش مبنایی آغاز کنیم که آیا میتوان گفت ما سبکی به نام سبک ادبیات یا شعر انقلاب داریم؟
سنگری: برای تبیین ادبیاتی که امروز ما آن را ادبیات انقلاب اسلامی مینامیم و شاخههایی هم برای آن متصوریم، باید گفت همیشه هر رخداد که نقطه عطفی در یک جامعه میشود، نخستین جلوههای وجودیاش را در هنر و به طور خاص ادبیات نشان میدهد. به عبارتی بهتر است بگوییم ادبیات نمایشگاه و آیینه اتفاق و رخدادی است که در آن جامعه پدید آمده است. در این که انقلابی اتفاق افتاده، هیچکس تردید ندارد؛ انقلابی که زیرساختهای سیاسی و اجتماعی جامعه را متحول کرده است. در کنار همه این تحولها که اتفاق میافتد، ما باید در پی تعریف اتفاقی باشیم که در حوزه ادبیات رخ میدهد. این تغییر و تحول خود به خود، کرانه و مرزی دارد که آن را نسبت به پیش از خودش متمایز میکند. آنچه آن را از پیش از خودش جدا میکند، کرانههای تعریفی این پدیده هم محسوب خواهد شد یعنی ما ادبیاتی با عنوان ادبیات انقلاب اسلامی خواهیم داشت که تعریف، مشخصات و ویژگیهای خاصی دارد که این ویژگیها صرفا در حوزه درونمایه و محتوا نیست و حتی در فرم و قالب هم نمود دارد.
میخواهم تعریضی داشته باشم به بعضی نظرگاهها که وقتی ادبیات انقلاب اسلامی را بررسی میکنند، ادبیات انقلاب اسلامی را ادامه و دنباله ادبیات عصر بیداری یا دوره مشروطه میدانند یا میگویند همه رگههای این ادبیات را پیش از انقلاب هم میتوانند پیدا کنند، ولی واقعا ویژگیهایی میشود یافت که آن را از گذشته جدا میکند. ما در تحلیل و بررسی این ادبیات نیازمند چند موضوع و مساله هستیم؛ نخست این که معلوم کنیم چه سیر تحول و تطوری اتفاق افتاده. نکته بعد این که ویژگیها و عناصر و ساحتهایی را که وجود دارد و آن را نسبت به گذشته خودش منحصر به فرد و ممتاز میکند، برشماریم. نکته بعدی که آن هم قابل بررسی است، قلمروهای مختلفی است که اتفاق افتاده؛ یعنی قلمروهای مختلف ادبی. وقتی ما صحبت از ادبیات میکنیم، بالاخره یک شاخه برجسته و شاخص آن میشود شعر که ریشه در گذشتههای عمیق ما دارد. ما حداقل یک هزاره پشتوانه شعری داریم. عرصههای دیگری هست مثل حوزه ادبیات داستانی، ادبیات نمایشی، گزارش، سفرنامه، یادداشت روزانه و حتی برخی پدیدههایی که هنوز نامی برای آنها نیست و خودم در پی جستجوی نام هستم. ناگزیر در عصر انقلاب باید به وضع واژه بپردازیم، چون پدیدههای نویی داریم که این پدیدهها اصلا در گذشته ادبی ما وجود ندارد؛ مثل وصیتنامه که اصولا در ادبیات گذشته ادبی ما معنا ندارد، در گذشته یک وجه کاملا اقتصادی داشته اما اکنون هویت فرهنگی دارد. ما چیزی با عنوان برادهها را که زندهیاد سیدحسن حسینی دارد در دوران انقلاب داریم، واقعا چه نامی میتوانیم برایش بگذاریم؟ این کاریکلماتور نیست چون اصلا آن ویژگی را ندارد. میتوانیم بگوییم به جملات حکمتآمیز شبیه است، اما اگر بسامد بالایی پیدا کرد، باید نامی برایش پیدا کنیم. مثلا دشتنوشتهها، سینهنوشتهها، سنگرنوشتهها که بنده عنوان کوتاههنگاریها را برایش انتخاب کردهام. اینها پدیدههای تازه ادبی هستند که باید آنها را دقیق بررسی کنیم و بشناسیم. در کنار همه اینها شناخت قلههای فرازمند و ترازمند حوزه ادبیات انقلاب هم وجهی از این است که باید بشناسیم و طبیعتا در انتها میرسیم به موارد آسیبشناسی یعنی شناخت حفرهها، کاستیها و ضعفهایی که در این حوزه است. من سعی کردم ابتدا قلمروهای مختلفی را که میتوانیم به آن بپردازیم و طبیعتا در مجال یک جلسه نخواهد گنجید، طرح کنم.
اولین جلوههای هر اتفاقی را در ادبیات میتوان مشاهده کرد. این نکتهای بود که دکتر سنگری به آن اشاره کردند. مخاطبی که قدری با ادبیات آشنا باشد به این فکر میکند که آیا سبک خراسانی، عراقی یا هندی هم زاییده همین اتفاقات بوده یا نه. این مکاتب و سبکها صرفا رویکردی فرمی و ادبی و هنری داشتهاند که میان گروهی از شاعران در دورهای رواج یافتهاند.
قزوه: اول باید بگویم بحث سبک ادبیات انقلاب اسلامی که مطرح میکنیم، فعلا در حد نامگذاری است، یک ادعاست، ولی ادعایی که پشتوانه دارد. به قول معروف، چاپ اسکناس؛ مثلا الان 2000 تومانی، 5000 تومانی و سایر مبالغ موجود است. وقتی میگوییم سبک ادبیات انقلاب اسلامی مثل چاپ چک پول یک میلیون تومانی است. چیزی است که نبوده ولی این پشتوانه را دارد و میخواهیم بگوییم چرا این متفاوت است. برگردیم به پرسش دوم شما، ما در دوران گذشته پنج سبک و مکتب داریم؛ سبک خراسانی، سبک عراقی، مکتب وقوع، سبک هندی و سبک بازگشت. یکی از شانسهایی که شعر انقلاب دارد این است که دو دوره مهم ادبی تاریخی پیش از انقلاب وجود دارد که اینها به سبک نرسیدند در حالی که توان رسیدن به یک سبک را داشتهاند. یکی نهضت یا عصر مشروطه است که به عنوان شعر عصر مشروطه از آن نام بردند.
بیابانکی: من برای جریان روشنفکری احترام قائلم اما ضریب نفوذشان در جامعه اندک است. اتفاقا ما شاعران انقلاب مخاطبشناسی بیشتری نسبت به آنها داریم |
سنگری: دوره بیداری.
قزوه: بله و دیگری انقلاب شعری نیماست. انقلاب شعری نیما پشتوانههایی از جمله نوگرایان و شاعران بزرگی مثل اخوان و سپهری و شاملو و فروغ داشت. سبک شعر جمهوری اسلامی که حالا باید روی نامش هم کار کنیم، با دو دوره قبل از خود منافات ندارد و انقلاب هر دوی اینها را به عنوان نمونههای شاخص و الگو قبول دارد، چون مثلا در دوره مشروطه شعر مبارزه با استبداد بوده، آنها میخواستند پای بیگانگان را از کشور قطع کنند. همگرایی دارد با فضای ما. انقلاب نیما هم از حیث فرم و تفکر و نوگرایی قابل الگوبرداری است. فکر میکنم میشود گفت شاعران دوره مشروطه، معلمان نیما و شاگردانش بودند و آنها هم معلم شاعران شعر انقلاب محسوب میشوند. در شعر انقلاب نمونه شاخص مثلا سلمان هراتی و قیصر امینپور را لحاظ میکنیم. هر دو از تفکرات شعری نیما استفاده کردند و از تجربیات زبانی فروغ نسبت به دیگر شاعران شاخص بیشتر بهره بردند. پس معلمان این دوره میشوند و در خود این دوره اتفاقات دیگری رقم میخورد که امتیازهای بیشتر سبکی را از اینجا میگیرد. آن دو دوره اگرچه تبدیل به سبک نشد، اما انرژی و توان ذخیره و پشتوانهای که در بزرگان شعر مشروطه و انقلاب نیما بود، ریخته میشود به حساب شعر انقلاب. شعر انقلاب آنقدر ارتباط و تعامل خوب با شعر دوره قبل از خودش دارد که این تجربیات را هم در خودش آورده است.
در واقع سبکی است که در پی انکار گذشته نیست. برخلاف آنچه مرسوم بوده است.
قزوه: هر سبکی که پیشتر آمده، شعر در آن با حکمت و فلسفه توام بوده و حکمت و فلسفه آن شعر را پشتیبانی کرده است، مثل موشکی که میخواهد برود. خرج موشک چیست؟ به قول معروف خرج موشک ادبیات، حکمت است. موشک که میخواهد برود، فلسفه و حکمت کمکش میکند. در دورهای که شعر سبک خراسانی شکل میگیرد، خود شاعران این ویژگی را دارند. هم شاعرند و هم اهل حکمت. خیلیهاشان هم فیلسوف هستند. ما در این دوره فردوسی را داریم و به او میگوییم حکیم. ناصر خسرو را داریم و به او میگوییم حکیم. این حکمت در هر دورهای بوده است. یک دورهای در سبک هندی تفکرات ملاصدرا آمده و حتی در خیالپردازیها تاثیر گذاشته است. در دوره اول سبک خراسانی هم خود شاعران این ویژگی را داشتند؛ مثلا خیام بیش از اینکه شاعر باشد فیلسوف، ریاضیدان و منجم است. خیام حکیم است. حتی در دوره عراقی این ویژگی را داریم. سعدی را داریم، مولانا را داریم، اینها عالمان دین هستند و در نظامیه درس میدهند. بزرگانی مثل شمس تبریزی با اینها ارتباط دارند. اگر دوره مشروطه سبک نشد یکی از دلایلش همین خلأ حکمت و اندیشه و فلسفه بزرگان بوده است، ولی در روزگار ما، این شانس را داریم. اگر شاعرانی نداریم که البته داریم کسانی را داریم که روی خوش به شعر نشان دادند و فیلسوف بودند. علامه طباطبایی نمونهاش است. عالمان بزرگ دین بودند. خود حضرت امام(ره) و آیتالله کمپانی و جناب حسنزاده آملی نمونه این افراد هستند. اینها شعر را تائید کردند و اندیشمندانی بودند که تاثیر روی شعر گذاشتند. شهید مطهری، شهید شریعتی. خود حضرت امام خمینی و خود حضرت آقا رهبر معظم انقلاب میبینیم هر دو شعر دارند و از عالمان بزرگ هستند. میخواهم بگویم در روزگار ما اگر شاعران به آن حکمت اینقدر نزدیک نیستند و خودشان شاید فیلسوف نباشند و عالم دین نباشند، تاثیر اندیشه آن بزرگان، آفتاب آن بزرگان به سرشان خورده و سایه آن بزرگان بر سرشان هست.
در شعر انقلاب اولا معلمان خوبی داشتیم. معلمان خوب از جهت اینکه مثلا شاعر شاخصی مثل مهرداد اوستا و حمید سبزواری داشتیم که در غزل و قصیده توانمند است. همین جا بگویم هنوز قدر سبزواری را کم میشناسیم. از نظر قدرت قصیده اگر او در روزگار گذشته میزیست، بسیار نامآورتر از اکنون بود. قیصر امینپور را داریم که واقعا یک استثناست. سلمان را داریم که یک استثناست و هر کدام طرزهای مخصوص خودشان را دارند. پرچمهای مخصوص خودشان را دارند. شما الان در جامجم برای خودت پرچمداری. این پرچم جامجم است. حوزه هنری هم برای خودش پرچم دارد. اینها یک تشخص سازمانی است، شاعران ما هر کدام طرز خاص دارند و یک پرچم هستند برای خودشان.
تصور کنید این شاعران آرامآرام زیر پرچم جمهوری اسلامی قرار بگیرند، سبک انقلاب اسلامی محقق میشود؛ این شاعران پایههای سبک انقلاب اسلامی را تشکیل میدهند؛ شاعرانی که به قول صائب و بیدل طرز خاصی دارند؛ شعرشان شناسنامه دارد؛ اگر نامشان را از زیر شعرشان حذف کنید، شعرشان همچنان پابرجاست. از این دست شاعران زیاد داریم؛ از جوانانی چون فاضل نظری و سعید بیابانکی گرفته تا شاعران پیشکسوتی چون اوستا، فیروزکوهی و شهریار که در دوره انقلاب برای انقلاب شعر گفتهاند. از دوره نیما و شاگردانش و حتی دوره مشروطه، شاعران منتظرند که علم بزرگی به نام سبک بلند شود؛ یعنی به پشتوانه گذشته پیش از انقلاب که در راستای این انقلاب بود، حتی اقبال در شبهقاره و شاعران پارسیگوی همه در نهایت به سبک جمهوری اسلامی ایران منجر میشود.
سنگری: به نظرم باید تعریفی از سبک به شکل نسبی ارائه کنیم. سبک یعنی زبان و نگاه متفاوت و صدای تازه که محصول نگاه تازه به انسان، جهان و زبان است. این سبک ممکن است فردی باشد یا گروهی...
قزوه: با این تعریف سبک بازگشت تکلیفش چه میشود آقای سنگری...
سنگری: نظام تقسیمبندی گذشته به صورت جدی قابل نقد است. برای مثال میتوان از مکتب وقوع نام برد در حالی که کل شعرهای این مکتب را که جمع کنیم به 200 شعر نمیرسد. آنگاه آمدهاند اسم آن را گذاشتهاند مکتب و بقیه را سبک نام نهادهاند، در حالی که برخی از آنها عنوان جغرافیایی برخود دارند، مانند خراسان و عراق که شاید آن شعر با نظام جغرافیایی همخوان نیست.
گاهی حتی شاعری را میتوان در چند سبک قرار داد، شما شعر حافظ را چگونه میخواهید هندی بدانید ولی عراقی ندانید.
سنگری: وقتی زبان، صدا و نگاه متفاوتی به انسان، جهان و به خود زبان با قید هنرمندانه میشود، سبک متولد خواهد شد. یعنی ما سبک فردی داریم که صدای متفاوتی است که دکتر قزوه دارند؛ اگر ایشان شعر تازهای گفته باشند که منتشر نشده و اعلام نکرده که این شعر برای اوست، ما به اعتبار مجموعه سرودههای پیشین او که هویتی در ذهن ما ساخته میگوییم این شعر باید از قزوه باشد. یا علی معلم سبک شعری مشخصی دارد که به شعر او هویت بخشیده است. این هویت، شعر شاعر را متمایز میکند. از کجا میتوان فهمید؟ از سه ساحت؛ ساحت فکر، زبان و ادبیات (یعنی زیبایی و ارائههای ادبی)؛ فکر ویژهای در این شعر است.
یک سبک هم سبک دوره است که در آن دوره حتی در تمام قلمروها و گونههای ادبی صدای متفاوتی میشنوید. مثلا عاشقانههای انقلاب واقعا مانند عاشقانههای پیش از انقلاب است؟ روزی با مرحوم قیصر امینپور در این باره صحبت میکردیم. در آنجا این موضوع را طرح کردم و گفتم امروز انقلاب سبک دارد؛ دلیل روشن آن این است که میتوان یک شعر قیصر امینپور را با هزاران شعر پیش از انقلاب درآمیخت و کسی که فهم و درک شعری دارد، تفاوت آن را با شعرهای دیگر درمییابد. آنچه سبب تفاوت میشود، سبک است. ما در عرصه شعر عارفانه با گذشته متفاوتیم. زمانی که سیدحسن حسینی در مثنوی عاشقان، شهدا را توصیف میکند، شبکههای واژگان دیگر مثل گذشته نیست. این توصیف عارفانه پیش از این نظیر ندارد. پس اتفاقی افتاده و این اتفاق ویژگیهای سهگانهای دارد که آن را از گذشتهاش متمایز میکند. سبک متولد شده است. همچنین در حماسه، بیتردید شعرهای حماسی این دوره قابل مقایسه با گذشته نیست. بحث ارزشگذاری نیست، بلکه این شعر ویژگیهایی دارد که آن را نسبت به گذشته متمایز میکند. با خواندن مثنویهای احمد عزیزی درمییابید این زبان و نگاهی متفاوت است و ساختها، واژگان و ترکیبهای تازهای خلق کرده و اینگونه سبکی تازه متولد شده است.
قزوه: معتقدم سبک ادبیات انقلاب در همان دهه اول متولد شد. مثل جنگ 55 روزه که روز پنجم آن مردم پیروز شدند. داوری نبود که بیاید دست آنها را بالا ببرد و این گونه 50 روز طول کشید تا غزه پیروز شد. میخواهم بگویم در همان دهه اول انقلاب چنین سبکی زاده شد، ولی خیلی دیر متوجه سبک بودن آن شدیم |
قزوه: آقای دکتر من معتقدم این سبک در همان دهه اول متولد شد. مثل جنگ 55 روزه که روز پنجم آن مردم پیروز شدند. داوری نبود که بیاید دست آنها را بالا ببرد و این گونه 50 روز طول کشید تا غزه پیروز شد. میخواهم بگویم در همان دهه اول انقلاب چنین سبکی زاده شد، ولی خیلی دیر متوجه سبک بودن آن شدیم.
سنگری: بله، چون ادعایی نداشتیم و به جرأت میتوانم بگویم با دو دهه تأخیر به نظریه ادبیات انقلاب نزدیک میشویم. معتقدم کمکم باید بحث نظری ادبی انقلاب را طرح کنیم که فراتر از سبک است.
قزوه: این مسأله هم مطرح شده آقای دکتر، یعنی این گونه نیست که ادبیات انقلاب فاقد نظریه و هویت باشد؛ فقط باید تبیین شود.
سنگری: بله باید نظریهپردازی شود. اتفاقا یک نظریه معارض هست که برخی میگویند زود است از نظریه ادبی انقلاب حرف بزنیم. باید اجازه داد مدتی بگذرد و سپس به آن پرداخت؛ در حالی که امروزه اکثرا تحلیل همزمانی را پذیرفتهاند. چگونه رخدادهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را همزمان تحلیل میکنند، به همان صورت باید ادبیات را همزمان تحلیل کنیم و اجازه ندهیم زمان بگذرد.
نکته دیگری را در این باره مطرح کنیم و خدمت آقای محدثی خراسانی هم باشیم. همان طور که صحبت شد، ما یک ادبیات انقلاب داریم و یک دوران انقلاب. کاری که خانم طاهره صفارزاده قبل از انقلاب انجام داد یا آقای گرمارودی بعد از انقلاب انجام دادند یا زایشها و رویشهایی که در دهههای بعد اتفاق افتاد از این جنس است؛ مثل شعر فاضل نظری یا نسل قبلتر آقای بیابانکی که خودشان هم در این میزگرد حضور دارند. به نظرم بیمناسبت نیست اگر به این بحث ورود کنیم.
محدثی: من اصلا مرزبندی و تفکیک شعر انقلاب و شعر معاصر را قبول ندارم و معتقدم در مقطع کنونی چیزی جز شعر انقلاب نداریم. شعر معاصر همان شعر انقلاب است. اگر حرفی برای گفتن است و اگر ریشهای در میراث گذشته ماست، در مقوله شعر انقلاب میگنجد. همان طور که آقای دکتر سنگری فرمودند در دورههای گذشته باید دو سه قرن میگذشت تا شعر ما سبک دیگری پیدا میکرد. چون باید تغییر و تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی رخ میداد تا دنیای تازهای به وجود بیاید. باید تعداد زیادی شاعر حضور پیدا میکردند تا تبدیل به یک سبک شود. روند این اتفاقات در جریان انقلاب سرعت گرفت، یعنی اتفاقاتی که میخواست در چند قرن رخ دهد عملا در چند سال شکل گرفت؛ هم به لحاظ تحولات و هم این که یک ملت درگیر اتفاقی مثل انقلاب بود. در هیچ جای دنیا اتفاقی نبوده که تمام مردم دغدغه آن را داشته باشند و طی چندین سال درگیر آن باشند. هم خود روند انقلاب و هم پیروزی انقلاب و متعاقب آن دفاع مقدس، چنین خاصیتی داشتند. همه اینها موجب عمق پیدا کردن این جریان در جان ملت و مردم ایران شد و رشد تحولات را سرعت بخشید. دلیل دیگر آن که شاعران گذشته ما بیشتر یک سلوک فردی داشتند، در حالی که ما در شعر انقلاب با مجموعهای از شاعران روبهروییم که در سیروسلوکی جمعی حرکت میکنند. این هم به نظرم یکی از عواملی است که باعث جلوافتادن وقوع سبک انقلاب است. ما الان ترکیبی داریم به اسم شعر جوان، درحالی که وقتی به گذشته نقد ادبی نگاه میکنیم، هیچ گاه چنین چیزی نبوده است. ما حتی در دهههای قبل از انقلاب چنین ترکیبی را نداشتیم، اما در این سالها به دلیل حضور پررنگ و پرتعداد نسل جوان در حیطه شعر انقلاب، ترکیب شعر جوان داریم. مجموعهای از اینها به همراه آنچه آقای دکتر فرمودند، منجر به این شد که اتفاقی که باید طی چند قرن میافتاد، در چند سال شکل بگیرد و ما به سبکی برسیم که امروز از آن به عنوان سبک انقلاب نام ببریم. معتقدم همان طور که خود انقلاب ریشه در اتفاقات 200 سال اخیر دارد و آهنگ بیداری و آمدن به سمت استقلال و مبارزه با استکبار از دوران مشروطه شروع شده، شعر انقلاب هم ریشه در ادبیاتی دارد که قبل از خودش ظلمستیز بوده است. اینجا میخواهم به عنوان نمونه، شعر حلاج دکتر شفیعی کدکنی را بخوانم که مربوط به سالهای قبل از انقلاب و از مجموعه معروف در کوچه باغهای نیشابور ایشان است. در آینه دوباره نمایان شد/ با ابر گیسوانش در باد/ باز آن سرود سرخ اناالحق/ ورد زبان اوست/ تو در نماز عشق چه خواندی ؟/ که سال هاست/ بالای دار رفتی و این شحنههای پیر/ از مرده ات هنوز/ پرهیز میکنند / نام تو را به رمز/ رندان سینه چاک نیشابور/ در لحظههای مستی/ مستی و راستی/ آهسته زیر لب/ تکرار میکنند/ وقتی تو/ روی چوبه دارت/ خموش و مات/ بودی/ ما/ انبوه کرکسان تماشا/ با شحنههای مامور/ مامورهای معذور/ همسان و همسکوت ماندیم/ خاکستر تو را/ باد سحرگهان/ هر جا که برد/ مردی ز خاک رویید/ در کوچه باغهای نیشابور/ مستان نیم شب به ترنم/ آوازهای سرخ تو را باز/ ترجیع وار/ زمزمه کردند/ نامت هنوز ورد زبانهاست.
حالا این شعر را داشته باشید، انسان نمیتواند بپذیرد ذهن استاد علی معلم دامغانی موقع سرودن آن مثنوی روزی که در جام شفق مل کرد خورشید/ بر خشک چوب نیزهها گل کرد خورشید... و بخصوص آن ابیاتی که میگوید: بیدرد مردم ما خدا، بی درد مردم/ نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم/ از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم
معطوف به شعر بردار رفتن حلاجِ شفیعی کدکنی و اتفاقاتی از این دست نباشد. همان طور که آقای قزوه گفتند، مجموعه تلاشهایی را که قبل از انقلاب و پس از انقلاب شده باید یکجا به عنوان سبک انقلاب نام ببریم. اقبالی که انقلاب داشت این بود که در پیچی تاریخی از نظر ادبیات رخ داد و شعر انقلاب شکل گرفت. یعنی شکل تکامل یافته همه آن دستاوردهای نوین پس از نیما و تجربهها در همین پیچ تاریخی قابل مشاهده است. یعنی در مقطعی شعر انقلاب زبان گشود و به عرصه آمد که توانست تمام آن دستاوردها را هم جذب و به نفع خود مصادره کند. به عبارت دیگر هم به لحاظ محتوایی و هویتی و هم به لحاظ ذهنی و زبانی و فرمی، مجموعه این تجربیات، به انضمام هویت خود انقلاب و اتفاق بزرگی که در انقلاب افتاد، توانست منجر به پیدایش این سبک شود.
سنگری: به جرأت میتوانم بگویم با دو دهه تأخیر به نظریه ادبیات انقلاب نزدیک میشویم. معتقدم کمکم باید بحث نظری ادبی انقلاب را طرح کنیم که فراتر از سبک است |
قزوه: نکته دیگری را من اضافه کنم همین جا. اگر بخواهیم نقش نظریهپردازان و دانشگاه را در انقلاب شعری نیما لحاظ کنیم، میبینیم که دانشگاههای ما با انقلاب نیما همراهی نکردند. حتی افراد شاخص دانشگاهی همچون ناتل خانلری با نیما بحث و اختلاف داشتند، یعنی همیشه مصیبتی وجود داشت که دانشگاه پشت یک جریان باشد یا نباشد، اما در انقلاب و از یک جایی به بعد دانشگاه حامی شعر انقلاب شد و از یک مقطعی به بعد هم این پشتیبانی شتاب گرفت. در دهه 60 بندرت افرادی همچون دکتر سنگری، دکتر اکبری و دیگران بودند که رساله دکترای خود را به شعر انقلاب اختصاص میدادند تا از ادبیات انقلاب دفاع کنند. حتی اولین رساله دکتری برای جنگ ما در فرانسه نوشته شد، نه در ایران. چون آنها زودتر تشخیص دادند و به اهمیت آن پی بردند ولی از زمانی که این ادبیات آمد در دانشکدهها و این استادان ادبیات دفاعمقدس تدریس کردند و درس دفاع مقدس به دانشگاهها رفت، اتفاق بسیار خوبی افتاد. به طوری که میتوانم ادعا کنم امسال برای شعر شاعری مثل من، 40 رساله دانشگاهی نوشته شده است ولی در 10 سال پیش این رقم، سه یا چهار بود. چه چیزی باعث این اتفاق شد؟ حالا ادبیات دفاع مقدس ما دوره فوقلیسانس و دکترا دارد و درباره آن تبلیغ میکنند و دیگر ترس این وجود ندارد که رساله دانشگاهی باید درباره فلان نظریه پرداز چپگرا یا لیبرالیست غربی باشد. زمانی اگر اسم یکی از این چهرههای غربی در رسالهها نبود، روی مقالههای علمی و پژوهشی خط میکشیدند و آن را تصویب نمیکردند و به آن رای نمیدادند. اگر امروز از انرژی هستهای گذشته به 20 درصد غنی سازی رسیدیم، در این بحثهای نظری هم جلو رفتهایم. امروز فقط نزدیک هزار رساله فوقلیسانس و دکترا درباره ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی در داشگاههای ما نوشته شده است؛ این یعنی پشتوانه. بجز آن نظریهای که جناب دکتر سنگری به آن اشاره میکنند و زحمت آن حتما به عهده خود ایشان و افرادی امثال اوست، ما دو نظریه بزرگ زمان خودمان را داریم که ایرانی ـ اسلامی است؛ یکی سبک زندگی است که حضرت آقا خیلی روی آن تاکید میکند و یکی هم حیات طیبه است که اولین بار علامه جعفری آن را مطرح کرد و آیت الله جوادی آملی و دیگر بزرگان درباره آن صحبت کردند. ما در غرب سبک زندگی یا همان life style داریم، اما سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی نداریم درصورتی که میتوانیم روی سبک زندگی ایرانی ـ اسلامی و حیات طیبه تکیه کنیم. اگر سبک عراقی تکیه میکند به اندیشه امثال سهروردی، سبک شعر انقلاب اسلامی هم دراین دوره میتواند تکیه کند به اندیشههایی که به آنها اشاره کردم. ما امروز دیگر خیلی نیازمند نیستیم که بدانیم فلان نظریهپرداز فرانسوی، انگلیسی و آمریکایی چه حرفهایی زده است. اگر به مقالههای علمی و پژوهشی برخی استادان دانشگاه نگاه کنید ـ که برخی دوستان مثل آقای کمری به تمسخر به آن مقالههای علمی ـ پلاستیکی میگویند! ـ میبینید اصلا دنبال این میگردند که یک نظریه غربی پیدا و براساس آن ادبیات را تبیین کنند. ما قبلا در دانشگاهها دنبال این فقدان هویت بودیم، ولی امروز این گونه نیست و میتوانیم به عنوان نمونه به چیزی تکیه کنیم که محمدرضا حکیمی گفت. آنچه امام خمینی(ره) گفتند، آنچه امثال شهید مطهری و علامه جعفری گفتند. میتوان به حرف این بزرگان تکیه کرد و عمق بیشتری به نظریهها و رسالهها داد.
از سوی دیگر، نسل قدیمیتر و دانشگاهی و پیشکسوتتر هم کمک خوبی به این سبک کرد؛ مثل شفیعی کدکنی که قیصر امینپور مریدش بود. شفیعی هم به قیصر ارادت ویژه داشت. وقتی او چنین به قیصر ابراز ارادت میکند یعنی به شعر انقلاب ارادت دارد. شفیعی یک معلم خوب برای شعر انقلاب بود و شعر خودش هم شعری قرآنی و باهویت است.
بگذارید محور و مولفه مهم ادبیات انقلاب را مورد بحث قرار دهیم و آن ریشههای مردمی یا مردم محوری جریان شعر انقلاب است و از طرفی یکی از انتقاداتی که به سبک شعر انقلاب میشود و عدهای میخواهند آن را کوچک کنند، این است که آن را ادبیاتی وابسته یا حکومتی و دولتی جلوه میدهند.
بیابانکی: اول من تعریفی یک خطی از سبک بدهم. سبک، برآیند و بسامدهای مشترک در حوزه زبان و اندیشه است. در تاریخ ادبیات ایران بیش از سه قالب شعری حضور ندارد؛ یا غزل است یا قصیده یا مثنوی. بنابراین خیلی کار راحتی است که شما با 200 شاعر، تولید سبک کنید ولی در روزگاری هستیم که تعداد قالبها خیلی زیاد است و ساختن سبک کار بسیار دشواری است. رباعی، غزل، قصیده، چهارپاره، سپید، دوبیتی، مثنوی، نوخسروانی و نیمایی، از قالبهای رایج شعر امروز هستند. الان در شرایطی هستیم که اگر از یک نفر بپرسند بهترین شاعر معاصر کیست، سوال ناقصی است. واقعا نمیشود گفت. باید پرسید در چه قالبی؟ یا حتی اگر قالبش را گفت باید پرسید در چه موضوعی؟ در قرن هشتم براحتی میتوان گفت بهترین شاعر حافظ است چون یا قالبهای دیگر نیست یا آنقدر پررنگ نیست. در شرایطی هستیم که خوشبختانه آنقدر شعر خوب و شاعر خوب داریم که به قول استاد آهی با دوران قبل برابری میکند. شما صد یا 200 سال شعر را ورق میزنید و میبینید به زور یکی دو شاعر خوب پیدا میشود، اما در روزگار ما خوشبختانه شاعران خوب زیادند. آنقدر شاعر و شعر خوب در قالبها و فرمهای مختلف داریم که دشوار میتوان گفت بهترین شاعر کیست، زیرا این سوال ناقص به نظر میآید.
درباره نقش مردم، آنچه حداقل در ده سال اخیر اتفاق افتاده، استقبال بسیار زیاد از کتابهای شعر است. دورهای بود که مردم اصلا کتاب شعر نمیخریدند. یعنی اگر یک کتاب شعر در تیراژ محدود چاپ میشد، به این سرنوشت دچار میشد که شاعر باید آن را هدیه میداد یا ارشاد باید میخرید و به کتابخانهها میداد ولی خوشبختانه در ده سال اخیر حتی وقتی به نمایشگاه کتاب بروید، میبینید مردم برای خرید کتابهای شعر صف میکشند. چنین چیزی را من به یاد ندارم. چه اتفاقی افتاده؟ به نظر میرسد با حضور و استیلای دنیای مجازی، مردم به شعر علاقهمندتر شدهاند چون یک مجرای اطلاعرسانی در این خصوص به وجود آمده است. مردم براحتی متوجه میشوند که یک مجموعه شعر جدید منتشر شده است؛ چیزی که رسانه ملی و مطبوعات از آن عقب هستند یا نسبت به آن بیتفاوتند. تا زمانی که کتاب معرفی نشود، بیثمر است. جریان مجازی موفق شده این اطلاعرسانی را انجام دهد. اتفاقا فضای مجازی در خدمت شعر انقلاب بوده است. شما اگر نظرسنجی کنید این موضوع را میبینید. کما این که وزارت ارشاد دو سال پیش نظرسنجی جامعی کرد که مردم به شعر کدام شاعران اقبال دارند. تقریبا از 20 شاعر اول 15 نفر شاعر انقلاب بودند. این نشان میدهد شعر انقلاب به جامعه نفوذ کرده است. من برای جریان روشنفکری احترام قائلم و از شعرشان لذت میبرم، اما ضریب نفوذشان در جامعه اندک است. اتفاقا ما مخاطبشناسی بیشتری نسبت به آنها داریم.
محدثی: مرزبندی و تفکیک شعر انقلاب و شعر معاصر را قبول ندارم و معتقدم در مقطع کنونی چیزی جز شعر انقلاب نداریم. شعر معاصر همان شعر انقلاب است. اگر حرفی برای گفتن است و اگر ریشهای در میراث گذشته ماست، در مقوله شعر انقلاب میگنجد |
سنگری: پیش از انقلاب نوعی مردم ناباوری و حتی مردمستیزی در شعر دیده میشود. مردم ناباوری یعنی به این مردم نمیتوان امیدوار بود. مثلا نیما در شعر معروفش میتراود؛ مهتاب میگوید: به عبث میپایم که به در کس آید/ در و دیوار به هم ریخته شان بر سرم میشکند. یعنی کاملا نسبت به مردم مایوس است. یا مثلا فروغ میگوید: مردم/ گروه ساقط مردم/ دلمرده و تکیده و مبهوت/ در زیر بار شوم جسدهاشان. توصیفی که از مردم میکند گروه ساقط مردم است. بدتر از همه شاملو که شروع میکند به مردم تاختن و کسی مثل میرزا زاده جوابش را میدهد که نفرین مباد مردم آتش گرفته را. این مردم زجر کشیده هستند. تو چه انتظاری از آنها داری. پس فضای این دوره نوعی مردم ناباوری است اگر نگوییم مردمستیزی. وقتی به شعر انقلاب نگاه میکنیم میبینیم کاملا شعر به مردم برمیگردد و مردم ستا میشود. شعر مردمستیز دیروز، تبدیل به شعر مردم ستا میشود و حتی فراتر میرود و شاعر در مقابل مردم فروتنی میکند.
محدثی: دلیلش این نیست که حرف آنها دغدغه مردم نبوده است؟
سنگری: بله، اصلا از مردم ناامیدند. اتفاقا یکی از مشخصههای دیگر شعر قبل از انقلاب ناامیدی است در حدی که حتی شاعری که تخلصش امید است، میگوید من ناامیدم.
بیابانکی: تعریفی که مایکوفسکی از شعر ارائه میدهد، تعریف کاملی است. او میگوید شعر سفارش مردم به شاعر است. پس چرا در دورهای مردم این سفارش را نمیدهند و در دورهای میدهند؟
سنگری: دقیقا همین نکته است. چه اتفاقی افتاده که شعر کاملا به میان مردم آمده است. وقتی آقای عبدالملکیان در شعرش توصیف شهدا را میگوید، شروع میکند به خود متهم کردن که آنها چنین فداکاریهایی کردند و ما کجا بودیم. یا خود قیصر در شعری برای جنگ همین را میگوید. او مردم را فرامیخواند و در برابر عظمت همین مردم زانو میزند. این موضوع فقط مختص شعر نیست. شما در ادبیات داستانی هم این را میبینید. در خاطرات هم همین طور. من معتقدم هیچ گونه ادبی به اندازه گونه خاطره در دوران انقلاب فراگیر نشده است. عمومی هم نشده است. شما میبینید برخی کتابهای خاطره بیش از 100 بار تجدید چاپ میشوند. پس مردم ستایی یکی از ویژگیهای ادبیات انقلاب است.
دبیر فرهنگوهنـر
سینـا علیمحمدی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد