یعنی اینکه هر بازیگری صرفا براساس قابلیت، قدرت و همچنین الگوهای کنش دیپلماتیک خود میتواند بیشترین نتایج و سودمندی را به دست آورد بنابراین آنچه که به عنوان تعهد حقوقی از آن نام برده میشود، صرفا نمادی از قالبهای غیر الزامآور محسوب میشود که مورد توجه بازیگران متوسط و همچنین بازیگران در حال ظهور واقع خواهد شد. وگرنه قدرتهای بزرگ عموما از الگوی رفتاری و سیاست مبتنی بر قدرت بهره میگیرند.
موضوع بدعهدی آمریکا را باید در قالب سیاست قدرت تحلیل کرد، اما واقعیت این است که وقتی فردی بهعنوان بازیگر دیپلماتیک وارد صحنه سیاست بینالمللی میشود باید واقعیتهای تکرار شونده تاریخ را مورد توجه قرار دهد. تاریخ از این جهت اهمیت دارد که به همه ما میآموزد کشورها عموما در نظام جهانی براساس قابلیت و قدرتشان عمل کردند. هیچگاه این موضوع مورد پذیرش تاریخ قرار نمیگیرد که کشوری بیتوجهی خود نسبت به واقعیتهای تکرارشونده جهان را متوجه بازیگر دیگری کند.
ساختار دیپلماتیک در شرایطی میتواند وارد رقابتهای سیاسی و همچنین کنش دیپلماتیک شود که برخی از واقعیتهای تکرارشونده تاریخ را به آن توجه داشته باشد. در مورد آمریکا و توافقی که با ایران انجام داد باید مجموعههای مربوط به وزارت امور خارجه و سازمان انرژی اتمی و همچنین مجلس که بر اقدامات نهادهای دیپلماتیک صحه گذاشتند باید به این موضوع واقف باشند که الگوی توافق نباید بهگونهای باشد که زمینه سوءاستفاده بازیگر قدرتمند را بهوجود آورد.
وقتی که حوزه دیپلماسی یک کشور وقوف تاریخی لازم نسبت به الگوی رفتاری یک قدرت بزرگ را نداشته باشد، طبیعی است که امکان شکلگیری وضعیتی وجود خواهد داشت که از آن به عنوان حسرت دیپلماتیک میشود نام برد. بنابراین کشورها نمیتوانند تمام مسائل را متوجه اقدام قدرتهای بزرگ کنند، بلکه خودشان در برابر سیاستهایی که در پیش گرفتهاند و تعهداتی که به انجام رساندند در برابر مردم و خداوند و تاریخ مسئول هستند. در حالی که ذات شیطان بر فریب دادن و اعمال قدرت است.
اگر ما 38 سال از ایالات متحده بهعنوان شیطان بزرگ نام میبریم این برای ملت قابل قبول نیست که به این موضوع توجه داشته باشیم که نسبت به الگوهای رفتاری شیطان یا وسوسههای الگویش بیتوجه باشیم و بیتوجهی خودمان را در توافق دیپلماتیک تمامش را متوجه بازیگری کنیم که از آن بهعنوان شیطان بزرگ نام میبریم. واقعیت این است که توافق انجامشده را نمیتوان به عنوان پیمان تلقی کنیم. زمانی که ما یک توافق داریم و اصطلاحا از مفهوم ساین، استفاده میشود یا اینکه در این توافق در قالب اگریمنت مورد توجه قرار میگیرد در ساختار سیاسی آمریکا با آن چیزی که از آن تریتی نام برده میشود متفاوت است.
اگر کشوری در توافق با آمریکا در وضعیت تریتی قرار بگیرد، در آن شرایط میتواند ادعا داشته باشد که نهادهای سیاسی آمریکا محدودیتهایی را در ارتباط با آن کشور اعمال نکنند، ولی وقتی این توافق در قالب ساین یا اگریمنت قرار میگیرد به لحاظ حقوقی متوجه قوه مجریه یک کشور واقع میشود. بنابراین قوه مقننه یعنی کنگره آمریکا میتواند اقداماتی را انجام بدهد که الگوی دولت را نادیده بگیرد. کسانی که مذاکره میکنند باید بدانند که در ساختار سیاسی آمریکا، الگوهای کنترل و موازنه وجود دارد، نمیتوانند تمام قدرت را برای قوه مجریه قائل شوند. قوه مجریه هم با تغییری که پیدا میکند ممکن است رئیسجمهوری جدید به الگوهای نوینی در روابط با یک کشور توجه داشته باشد، بنابراین آن چیزی که از آن به عنوان بدعهدی آمریکا یاد میشود مربوط به قانون آیساست، قانونی که در نوامبر 2016 از سوی مجلس نمایندگان و در یک دسامبر 2016 از سوی مجلس سنا تصویب شد و به موجب آن ده سال دیگر تحریمهای جدیدی را در ارتباط با ایران
اعمال میکند.
اعمال این تحریمها با آن چیزی که در برجام آورده شده و عنوان میکند که تحریمها باید بعد از هشت سال پایان یابد، مغایرت دارد. حال در این وضعیت شما میتوانید استدلال کنید که این اقدام کنگره آمریکا نقض برجام است و آمریکاییها میتوانند استدلال کنند که از آنجایی که این محدودیتها از سوی کنگره اعمال شده بنابراین بخشی از وظایف ساختار قانونگذاری آمریکا را در ارتباط با سیاستهای این مجموعه دربر میگیرد. بنابراین بحثی که باید به آن توجه داشت این است که آمریکا در تاریخ سیاسی و الگوهای رفتاری خود اقداماتی را انجام داده که عدم تعهد در ارتباط با برجام و اعمال محدودیتهای جدید در رابطه با ایران خیلی عادی به نظر میرسد.
شما در نظر بگیرید که آمریکاییها توافقی را با لیبیاییها منعقد کردند، قابلیت هستهای آنها را از بین بردند، حتی تحریمها را پایان دادند در حالی که در ارتباط با ایران تحریمها پایان پیدا نکرد، اما در مرحله بعدی حتی در عملیات نظامی علیه قذافی شرکت کردند و زمینه تغییر حکومت را بوجود آوردند. این مولفهها در تاریخ سیاست خارجی جدید آمریکا مربوط به دوران باراک اوباما وجود داشته است، یعنی در سال 2011 هواپیماهای آمریکایی علیه لیبی که هیچگاه در حوزه منافع راهبردی آمریکا نبوده مشارکت کردند.
چنین فرآیندی باید بخشی از تجربه دیپلماتیک کارگزارانی باشد که در توافق با طرف مقابل از الگوی کنش متوازن استفاده کنند، یعنی تعهداتشان را در ازای بخشی از تعهدی که طرف مقابل باید به انجام برساند، تنظیم کنند و متوازن کنند در غیر این صورت نمیشود تمامی تقصیر را بهعهده بازیگری دانست که در تاریخ سیاست خارجی خود همواره از الگوی سیاست قدرت بهره گرفته، بنابراین موضوع قانون آیسا به عنوان یکی از نشانههای بدعهدی آمریکا از سوی ما ایرانیها مورد توجه قرار میگیرد اما ممکن است در ارتباط با این مساله تفسیر متفاوتی هم از سوی آمریکاییها وجود داشته باشد چون دولت آمریکا توافق با ایران را در چارچوب ساین یا حداکثر اگریمنت امضا کرده و این توافق به تاکید کنگره آمریکا نرسیده و ما به دانشجوی سال دوم علوم سیاسی که درس سیاست و حکومت در آمریکا را میخواند در اولین جلسه میگوییم که ساختار سیاسی آمریکا مبتنی بر کنترل و موازنه است، یعنی اینکه قوه مجریه نمیتواند در ارتباط با تمامی موضوعات و فرآیندهای سیاسی از ابتکار عمل همهجانبه برخوردار باشد. این نکتهای است که باید در مواجهه با واشنگتن مد نظر قرار داد.
دکتر ابراهیم متقی - استاد علوم سیاسی دانشگاه
ضمیمه جام سیاست
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد