چند روزی به نوروز 1396 مانده بود که او به روزنامه جامجم آمد؛ چون به گوشش رسیده بود که در صفحه «فرهنگ و هنر» دربارهاش نوشتهایم! سرپا و سر حال، با پای خودش آمد و ساعتی را مهمان تحریریه بود. نه قصد او و نه قصد ما، ترتیبدادن گفتوگو نبود اما شیرینسخنیاش باعث میشد حرف پشت حرف بیاید و گل کند؛ از «توفیق» تا «گلآقا»، از ملکالشعرای بهار که با او همکاری کرده بود تا شاعران نوگرای امروز.
خرمشاهی همان روز به ما گفت این روزها هر کسی را میبیند از او خداحافظی میکند. گفت دو سه روزی بیشتر زنده نخواهد بود و دوست دارد برخی ناگفتهها را بگوید. هر چند بسیاری از حرفهای او قابل انتشار نیست، اما در این گزارش، روایت دیدار او از روزنامه جامجم را خواهید خواند؛ با این ملاحظه که این متن، یک گفتوگو به روال نهچندانپسندیده «گفتوگوی منتشرنشده با شاعر درگذشته» نیست و صرفا روایت این دیدار است.
خرمشاهی و شعر طنز مطبوعاتی
میشود گفت هیچ شاعری به اندازه محمد خرمشاهی، شعر مطبوعاتی ننوشته و منتشر نکرده است؛ یکی از مهمترین مصادیق این ادعا، شعرهای روزانهای است که او پانزده سال از دهه 70 تا میانه دهه 80 در روزنامه کیهان مینوشت؛ ستون شعر طنزی داشت که با امضای «میلاد» منتشر میشد. مثل اغلب شعرهایش که امضایی مستعار داشت. او در این باره به جامجم گفت: «آقای صفارهرندی من را به کیهان دعوت کرد. پرسید هفتگی میخواهی شعر بنویسی برای ما؟ گفتم نه، هر روز. گفت هر روز؟ مگر میشود؟! آهان از کتابها برمیداری! گفتم خیر، اگر یک روز شعر تکراری از من دیدید همان روز جریمهام کنید. برای کیهان هر روز شعر میگفتم... نه ده بیت، بیست بیت، گاهی صد بیت. همان روز اول که کیهان بودم، در غنا کودتا شده بود. گفتم ده دقیقه به من اجازه بدهید بروم اتاق و برگردم. چند دقیقه بعد برگشتم و گفتم این هم شعر امروز! از همان روز تا پانزده سال در کیهان بودم. بعدها که آقای صفارهرندی وزیر فرهنگ شد، سمت مشاوره را به من پیشنهاد داد که نپذیرفتم. هیچگاه دنبال پول و قدرت نبودم.»
اما حضور خرمشاهی بهعنوان شاعر در مطبوعات به سالها پیش از کیهان مربوط است. او در اغلب نشریاتی که مایهای از طنز داشتهاند، قلم زده است. او میگوید مدتها همه کاره توفیق، یکی از مهمترین نهادهای مطبوعاتی طنز بوده؛ نشریهای که بارها پیش از انقلاب اسلامی بابت انتشار شعرهای خرمشاهی توقیف شده بود. حالا مرگ خرمشاهی، تنها 11 روز پس از مرگ حسین توفیق، سردبیر توفیق که دهم فروردین امسال در 88 سالگی درگذشت، اتفاق میافتد تا مهمترین نشریه طنز تاریخ مطبوعات ایران که ازسال 1302 تا 1350 منتشر میشد، دو مهره مهم خود را به فاصلهای کمتر از یکماه از دست بدهد.
خودش درباره همکاری با توفیق به ما گفت: «حسن و حسین و عباس، سه برادری که گردانندگان توفیق بودند، دانش شعری چندانی نداشتند، از همینرو در بخش شعر روی من و ابوالقاسم حالت حساب میکردند.» گلآقا، نشریه مهم دیگری بود که خرمشاهی به انتشار آن بسیار کمک کرد: «کیومرث صابری آمد پیش من. کمکش کردم. حتی خودش گفته بود و در کیهان هم چاپ شد که اگر خرمشاهی نبود، من نبودم.»
شفاهیترین شاعر معاصر
محمد خرمشاهی، نزدیک به 2000 ضربالمثل و شعر تولید کرده که بین مردم شهرت یافته است. از این شهرت اما هیچگاه اعتباری نصیب خود شاعر نشده است، چرا که تقریبا هیچیک از آن 2000 شعر و ضربالمثل به نام خود او منتشر نشدهاند. بیش از 90 اسم مستعار، امضاهای شعری او را در هشت دهه فعالیتش، نمایندگی کردهاند. از او پرسیدیم این خودداری از انتشار آثار به نام خودش از چه رو بوده است، گفت: «اگر با اسم مستعار نمینوشتم بارها بهخاطر مضامین شعرهایم کشته شده بودم! از سوی دیگر از کودکی از شهرت بدم میآمد. همین باعث شد دیگران همواره به من یادآوری کنند که حیف است کسی نمیداند این شعرها برای من است. مثلا استاد شهریار میگفت اگر مردم بدانند تو چه داری و من چه، مرا به شاگردی تو هم نمیپذیرند! اگر با اسم خودم مینوشتم، دستکم اندازه ایرجمیرزا بودم. خداوند طبعی که به من عنایت کرده شاید به کمتر کسی داده باشد.»
یکی از آسیبهایی که شاعران شفاهی همواره به جان میخرند، بهسرقترفتن تولیداتشان است؛ اتفاقی که خرمشاهی میگوید بارها از جانب شاعران معروفی برای او افتاده است: «شاعران بسیاری از من شعر دزدیدهاند و وقتی گاهی اعتراض کردهام، حرفهای جالبی شنیدهام. مثلا یکیشان میگفت تو که نمیخواهی معروف شوی، بگذار ما اینها را چاپ کنیم و اسمی در کنیم!»
شاعر برخی از شعرهای بسیار معروفی که حتما آنها را شنیدهاید، محمد خرمشاهی بوده است؛ «شبی در حال مستی...»، «در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست/ هر جا که صفا هست در آن نور خدا هست» و بسیاری شعر دیگر؛ همگی معروف و بی امضای شاعر.
زندگی و زمانه خرم
به گفته خودش 106 سال پیش، سال 1290 در ساوه متولد شده بود و حالا در نخستین ماه بهار 1396 بدرود حیات گفته است؛ «حیات» که او خوب بلد بود طنازانه به بازیاش بگیرد. مثلا وقتی از همسرش پرسیدیم و اینکه آیا در قید حیات است یا نه؟ بداههاش گل کرد که «در قید حیاط که نه، اما هر دو در قید آپارتمانیم!»
از ده سالگی به تهران آمده و از همان جوانی وارد مطبوعات و محافل ادبی شده بود. میگفت آنوقتها هفت، هشت شاعر خوب بیشتر نبوده که یکی از آنها خودش بوده است. با این حال از ادارهای بازنشسته شده که ربطی به علایق ادبیاش نداشته است؛ از وزارت راه. خاطره عجیبی هم از همکاری با این وزارتخانه در پیش از انقلاب برای ما تعریف کرد: «مهندس دری، معاون وزیر راه بود. من بازرس بودم. یکبار به او گفتم 24 ساعت وقت میدهم کار مرا درست کنی. مطالبهای داشتم. گفت تو به من وقت میدهی؟ تو مگر کی هستی؟ گفتم من اگر نبودم تو رئیس چه کسی بودی؟ چند روز بعد در راهروی وزارتخانه دیدمش که با رئیس راهآهن کشور ترکیه قدم میزد. گفتم آقای دری چه شد؟ گفت الان وقت این حرفهاست؟ برو شکایت کن اصلاً! جوان بودم و ورزشکار؛ با جهانپهلوان تختی دوست بودم و با هم ورزش میکردیم. اول هلش دادم و بعد زدمش! یکی دو نفر دیگر را هم که همراهش بودند زدم و افتادم زندان. البته 12 روز بعد با اقدام ورزشکارها و روزنامهنگاران آزاد شدم. به وزارت راه که برگشتم برای اینکه از شرم خلاص شوند مرا فرستادند چالوس و شدم رئیس راه چالوس و همانجا بازنشسته شدم.»
جالب اینکه خرمشاهی شاعری کثیرالشعر هم بود. همان روز که به دفتر روزنامه ما آمده بود در پاسخ به پرسش ما که پرسیدیم آخرین شعرش را کی نوشته گفته بود: «آخرین شعرم را همین امروز صبح گفتم. هر روز شعر مینویسم. یک بیتش را گوش کنید: بس کنید این ستم و دشمنی ناحق را / تا به کی سنگ زنی از ره کین بر شیشه.»
از محمد خرمشاهی سه فرزند باقی مانده که یکی از آنها در کانادا و دو فرزند دیگر در برزیل زندگی میکنند. کتابهای «شیخ شنگول»، «دنیای شادیها»، «مجموعه گلها» و «دیوان خرم» نیز کتابهای اوست.
عشقی، بهار، بنان و دیگر دوستان شاعر
بیش از یک قرن زندگی سببساز این بود که خرمشاهی بسیاری از بزرگان عصر ما را از نزدیک دیده باشد؛ کسانی که حتی برای پدران ما، تنها به عنوان نامهایی در کتابهای درسی و تاریخ بودهاند؛ میرزاده عشقی، ملکالشعرای بهار و بسیاری دیگر: «رئیس دفتر ملکالشعرای بهار بودم. البته دفترش جدا از خانهاش نبود؛ در تهران نو. نرسیده به قاسمآباد، نزدیک خانه قمرالملوک وزیری. بهار خیلی اصرار کرد کتابم را منتشر کنم. ابتدا میگفت تو شعرهایت از من بهتر است اما من از تو معروفتر شدهام.» از خاطرات بسیار دور او یکی ترور میرزاده عشقی است و دیگری تشییع جنازه قمرالملوک وزیری که میگوید یکی از بهیادماندنیترین خاکسپاریهای تاریخ تهران بوده است.
میگفت با غلامحسین بنان هم دوستی صمیمی داشته است: «من برای شعر اصیل ایرانی و آواز ایرانی جان میدهم. با آواز بنان حالی عجیب به من دست میداد. نمیگذاشتم خوانندهها شعرم را بخوانند و میگفتم تا سعدی هست درست نیست از من شعری خوانده شود. بنان به این حرف من معتقد نبود. میگفت خرم به خدا اگر از سعدی بهتر نیست کمتر هم نیست.»
از بزرگان موسیقی خاطره جالبی هم با محمود محمودی خونساری، دیگر خواننده معروف موسیقی سنتی نقل کرد: «هر جا با خونساری مشترکا در مجلسی بودیم و او میخواست آوازی بخواند، میگفت خرمشاهی را بیرون کنید تا بخوانم! میگفتند چرا؟ میگفت این همان ابتدا میزند زیر گریه. راست میگفت در مقابل شعر و آواز ایرانی هیچوقت طاقت نداشتم و منقلب میشدم.»
صابر محمدی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد