به گزارش جام جم آنلاین، در کوچه پس کوچههای محله فولادی سرپل ذهاب که بیشترین تخریب در زلزله به نامش ثبت شده، گذشت زمان مفهومی ندارد. اینجا عقربههای ساعت روی 21:48 دقیقه گیر کردهاند، به وقت زلزله.
همان لحظهای که زمین زیر پایشان لرزید و خانههایشان گهواره شد. خانهها که گهواره شدند، خیلیها خوابیدند، خوابیدند و دیگر هیچ وقت بیدار نشدند. آنوقت یکی شدند مثل فریدون سلطانی که اهالی میگویند ساکن آپارتمان پلاک 68 بوده و حالا مرده.؛ خانهای که یک دفعه دهان باز کرده و به جز آقا فریدون، چهار نفر دیگر ساکنانش را هم بلعیده.
حالا همه همسایهها می دانند، این خانه هم یکی از همان خانه هایی است که کشته داده. کشته هایش حالا سینه قبرستانند. یادگاری هایشان اما اینجاست، زیر آوار آهن و آجر.
اینجا در محله فولادی، تک تک خانه ها بوی خاطره می دهند، چه خانه هایی که با خاک یکسان شده اند، چه آنهایی که هنوز سرپا مانده اند اما تن شان پر از ترک است و پاهایشان سست و لرزان.
دلیل بودن بازمانده ها هم همین خاطره هاست، آنها به خاطره هایشان وصلند. به همین چهاردیواری های لرزان و نصفه نیمه امروز، که تا همین یکشنبه گذشته، سقف امیدشان بود. همین است که از این محله نرفته اند سمت بلوار اصلی و قسمت های مرکزی شهر.
آنها دلِ کندن از اینجا را ندارند، وصلند به این خانه ها، به این خاطره ها. همین جا نزدیک خانه هایشان چادر زده اند و می توانند ساعت ها بدون پلک زدن، به تصویر جلوی چشم شان نگاه کنند، به تصویری که رد و نشان زلزله دارد؛ تصویری با جای خالی یک خانه.
تلاش بازمانده ها برای بیرون آوردن وسایل
صادق، علیرضا و مهدی کلیایی، پسرعمو هستند، آنها را روی ویرانههای خانه عمویشان میبینیم، یک خانه آجری دو طبقه که بعد از زلزله قسمتی از آن فروریخته و بقیه دیوارهایش ترک های عمیق برداشته.
آنها اما بی توجه به این ترک ها، پا گذاشتهاند روی ویرانه ها و خودشان را رساندهاند زیر سقف خانه. دست به دست، وسایلی را که از تکان های زمین و ریزش آوار جان سالم به در برده، به بیرون منتقل می کنند.
وسیلهها یکی یکی گوشه پیاده روی روبه روی جمع میشوند؛ فرش، تلویزیون، لیوان، اتو، اسباب بازی و ساعت. ساعتی که عقربههایش به وقت شوم زلزله مرده اند؛ 21:48 دقیقه.
هنوز پس لرزهها دست از سر کرمانشاه بر نداشتهاند، اما برای این سه پسرعمو، دیگر عادی شده اند، آنها بدون ترس پا گذاشته اند زیر سقفی که به سرپا ماندش امیدی نیست.
کمی جلوتر باز هم یک خانه دیگر و یک صاحب خانه دیگر. مردی میانسال که ال سی دی 32 اینچش را بیرون خانه به لحاف و تشک ها تکیه داده.، تلویزیونی پر از غبار که معلوم نیست، قرار است بعد از این زیر سقف کدام خانه، برای ساکنانش برنامه پخش کند.
زلزله به ماشین ها هم رحم نکرد
کوچه های محله، جا به جا پر از ماشین است؛ ماشین هایی که چند ساعت قبل از آمدن زلزله، کنار دیوار خانه ها پارک شدند، تا فردا صبح، دوباره استارت بخورند و با صاحب شان بروند دنبال رزق و روزی. ماشین هایی که حالا زیر حجم انبوهی از آهن و آجر، زیر آوار، تبدیل شده اند به یک ورق آهنی و ما به سرنوشت آدم هایی فکر می کنیم که زیر همین آوارها ماندند له و مچاله شدند ؛ درست مثل ماشین ها ...
یک هفته قبل، در محله محله فولادی هیچ چیزی شبیه امروز نبود،. کوچه ها برای خودشان نام و نشان داشتند، حالا اما ابتدا تا انتهای محله یک شکل است، خانه ها ریخته اند و دیگر کوچه ای نمانده، همه جا شبیه هم است،هر کوچه ویرانه ای است شبیه یک ویرانه دیگر.
نیروهای امدادی هم مثل بازمانده های زلزله، ویرانه های فولادی را بالا و پایین می کنند؛ داخل هر کوچه، چند نفر از نیروهای ارتش و سپاه، مشغول کمک رسانی اند؛ آنها هم بی هراس از آوار ناگهانی سقف، داخل خانه هایی پا گذاشته اند که حتی صاحب شان جرات ورود ندارد؛ فرش، تلویزیون، لحاف و تشک. آنها هم هرچیزی که قابل استفاده است را از دیوارها و پنجره های ویران شده، به کوچه میرسانند، به جایی که یک جفت چشم، منتظرشان است.
پاکبان هایی که زباله جمع می کنند
رضا آگوش و علی گریوانی را در همین هیاهو میبینیم؛ پاکبان شهرداریاند با لباس سبز فسفری. پاکبان هایی که یک نگاهشان به ویرانه های پیش روی شان است و یک نگاه شان به انبوه زباله های ترو خشک، به بطری های خالی آب معدنی، ظروف یک بار مصرف غذا. با بقیه همکارانشان کوچه به کوچه جلو می روند، تا محله های شهری را نظافت کنند که شهرخودشان نیست؛ آنها از تهران آمده اند. هردو پاکبان ناحیه سه منطقه 12 پایتخت هستند. چهارشنبه با بقیه همکارانشان با سه تا اتوبوس و چندتا از ماشین های خدمات شهری، به سمت سرپل ذهاب اعزام شده اند و حالا چند روز است که اینجا هستند. رضا آگوش که پاکبان شیفت روز بازار تهران است، میگوید:« اینجا مسئولیتی که به ما دادند بحث نظافت است که واقعا هم مسئولیت مهمی است، اگر زباله ها چند روز دیگر اینجا بمانند به خاطر بوی تعفن، دیگر این زلزله زده ها حتی داخل چادرهای شان هم نمیتوانند زندگی کنند. »
برای علی گریوانی که پاکبان جلوی سفارت آلمان و ترکیه در خیابان فردوسی جنوبی است، تصویر زلزله کرمانشاه تصویر آشنایی است، او 27 سال پیش هم وقتی سرباز بوده تجربه حضور در زلزله رودبار را دارد، تصویر زلزله زدههای امروز برای این پاکبان شهرداری، تصویر همان زلزله زدههای رودبار است...همانقدر تلخ ، همانقدر غم انگیز.
شور زندگی بین بچه ها جاری است
ترنم، هیلا، عسل و کسری، فامیلند. انتهای یکی از کوچه های محله فولادی، بچه ها مقابل آوارهای خانه ای بازی می کنند که می گویند قبلا خانه ترنم بوده. ترنم تازه عروسکش را از بین همین آوارها پیدا کرده، یک عروسک پارچه ای که حالا تنها دارایی اش بعد از زلزله است. برای او و بقیه بچه ها اما زلزله ، همان روز اول ترسناک بوده، همان لحظه ای ریختن سقف و آوارگی شان. بچه ها زودتر از بزرگترها به چادرنشینی و زندگی در میان ویرانه ها عادت کردهاند. همین است که حالا با همان شور و شوق بچگی، پا روی آجرها می گذارند و یادشان نیست، این آجرها یک روز سقف و دیوار خانه شان بود. برای بچه ها، زندگی از هرچیز دیگری قوی تر است، حتی از زلزله.
تسهیلات بازسازی پس از جنگ تازه تمام شده
ما در مجاورت همین خانه ها، با یکی از کارشناسان استانداری کرمانشاه تماس می گیریم. مردی که می گوید که تنها 10 تا 20درصد خانه ها قابل سکونت هستند و بقیه خانه ها هم یا ویران شده اند یا ترک هایی برداشته اند که با آمدن باران احتمال آوارشدن شان زیاد است؛ خانه هایی که دیگر قابل سکونت نیستند.
او به ما میگوید:« مشکل این مردم برای بازسازی خانه های شان با وام حل نمی شود، این مردم تازه چند سال است که دارند نفس می کشند، تازه چند سال است که تسهیلات بازسازی خانه هایشان به خاطر جنگ را تمام کرده اند. حالا اگر برای بازسازی به خاطر زلزله هم به آنها وام بدهند، باید بقیه عمرشان را هم صرف پس دادن این وام ها بکنند...مگر آنها چقدر عمر می کنند که همه عمرشان درگیر وام باشند؟!»
او که خودش از نزدیک محله های سرپل ذهاب را دیده، از ویرانی قسمت های زیادی از شهر خبر می دهد و می گوید:« از قسمت مسکن مهر وقتی وارد سرپل ذهاب می شویم، یعنی سمت اداره فنی حرفه ای، پشت اداره پست، در محله فولادی و کدخدا شُکُر، خانه ها کاملا تخریب شده و قابل سکونت نیستند. بعد در همین مسیر رو به بالا، یعنی نزدیک محله ترابی یا همان محله قدیمی سرپل و همین طور سمت حرم احمد بن اسحاق هم وضعیت به همین شکل است. شاید خیلی ها فقط نمای سالم خانهها یا مغازه های بلوار اصلی شهر را ببینند و فکر کنند، شهر سالم مانده اما اگر بروند پشت این مغازهها، می بینند که خانه هایی هم که در ظاهر پابرجا هستند، ترک های عمیقی دارند که سکونت را محال کرده است. کمی جلوتر محله تازه آباد و پشت بیمارستان و کوچه های شاهد هم همین وضعیت را دارند و امکان زنگی مجدد در آنها وجود ندارد.»
بازماندهها در بهت آواربرداری
از وقتی زلزله آمده، انگار زمان کش آمده، صبح ها دیر شب می شود و از شب تا صبح هم هزار ساعت راه است انگار. زندگی در این کوچه ها با اینکه جریانش را از سر گرفته اما آسان نیست. غبار و گرد و خاک، از لحظه زلزله دست از سر محله برنداشته است؛ هرجا خانه ای آوار می شود، برای چند ساعت هوا پر از غبار می شود و نفس کشیدن سخت. همین است که خیلی ها دنبال ماسک هستند تا از شر غبارها در امان بمانند.
اینجا در محله فولادی، بیل مکانیکی ها، حالا محله به محله جلو می روند. آواربرداری هرچند کند و آهسته، اما شروع شده است. بازمانده ها اما چشم دیدن آوار برداری را ندارند. هنوز نگاه شان پر از بهت است، باور نمی کنند، بیل مکانیکی ویرانه هایی را زیر و رو می کند که یک روز خانه شان بود. بازمانده ها، مقابل خانه های ویران محله ای که با خاک یکسان شده، ایستاده اند و از هرکسی که از راه می رسد می پرسند: «تکلیف ما چه می شود؟ شهر ما را کجا می سازند؟»
مینا مولایی / جام جم آنلاین
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد