داریم از سریال «مانکن» صحبت میکنیم. سریالی که هرچند انتقادات محتوایی و مضمونی بسیاری به آن وارد است و رنگ و لعاب بسیاری از سریالهای چند سال اخیر شبکه نمایش خانگی را هم دارد ولی آن طور که از حواشی آن پیداست، رد پای مشخصی از سرمایهگذار آن هم به چشم نمیخورد.
اگر اخبار سریال را دنبال کرده باشید نام فردی به نام علی طلوعی به چشم میخورد. نامی که اسم و رسم مشخصی از او در سینما وجود ندارد و به جز چند پروژه معدود سینمایی مانند «خداحافظ دختر شیرازی» نام و نشانی از او نیست. ما البته به همین بسنده نکردیم.
رفتیم سراغ خود سریال و تیتراژ پایانی و ابتدایی آن تا ببینیم رد و نام و نشانی از سرمایهگذارهای آن به چشم میخورد یا نه. این مرتبه هم دوباره نام علی آقای طلوعی توی تیتراژ بود. نامی که از آن چیز زیادی عایدمان نمیشد.
توی تیتراژ البته یک داده اطلاعاتی دیگر هم بود. شرکتی به نام «Nebras Pictures» که اسم و لوگویش کنار نام سرمایهگذار درج شده بود. تجربه خبرنگاری حکم میکند که این شرکت باید سرمایهگذاری اصلی فیلم باشد.
همین هم شد که دوباره فرایند جستجو را با نام این شرکت آغاز کردیم. نتیجه جالب بود. به جز یک صفحه اینستاگرامی با حدود 5800 فالوئر. مدیران صفحه در توضیح فعالیتهایش عبارت «تهیه کننده و سرمایه گذاری در فیلم های سینمایی و شبکه نمایش خانگی» درج کردهاند.
از بالا و پایین کردن توی صفحه اینستاگرامی چیز زیادی عایدمان نشد جز دو نکته! شماره تلفنی که برای تماس در این صفحه ذکر شده مربوط به یکی از کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس است. نشانی یک پایگاه اینترنتی هم تحت عنوان «http://nebraspictures.com/» به چشم میخورد.
با مراجعه به این سایت اما چیزی عایدتان نخواهد شد چرا که سایت هنوز بالا نیامد. عبارتی انگلیسی هم ذکر شده که به زودی میآییم: «کامینگ سون!» این یکی از چالشها و ابهامات این سریال شبکه نمایش خانگی است. ابهاماتی که البته محدود به سریال مانکن نیست و بعضی دیگر از آثار این سالهای این شبکه پرحاشیه هم مبتلای به آن هستند.
شفاف نبودن و ابهام هم البته تنها نقد وارد به این شبکه نیست. فارغ از فضای مبهم و خاکستری و غیرشفاف این فضا و دستمزدها و سرمایههایی که در آن رد و بدل میشود، مضمون و محتوای سریالهای این شبکه هم در سالهای اخیر به شدت محل مناقشه و نقد و حاشیه شده.
آثاری مملو از فضای پرزرق و برق زندگی مدرن شهری که عمدتا از ضعف فیلمنامه هم رنج میبرند اما گویی با دست گذاشتن روی مسائل و موضوعات خط قرمزی و حساس دوست دارند ضعف فیلمنامه را جبران کرده و دوپینگ کنند.
موضوعاتی که عمدتا برای خانوادههای ایرانی، مسائلی چالش و اخلاقی محسوب میشوند. همینها هم باعث شده که بعضا تولیدات این فضا دچار ممیزیها و حساسیتهای افکار عمومی شوند و بعضا در بند ممیزی ارشاد هم گیر کنند.
فضایی که شاید عنوان «شبکه نمایش غیرخانوادگی» عبارت مناسبتری برای توصیف آن باشد. در این گزارش سعی کردیم بعضی آثار مهم این شبکه را زیر ذرهبین ببریم و برسی کنیم.
هیولاهای اقتصادی
محبوبیت مهران مدیری که وامدار حضور و درخشش تلویزیونی او طی سالهاست در شبکه نمایش خانگی هم موثر واقع شده و در صورت ایده و فضایی جذاب و فیلمنامهای خوب، رضایت مخاطب را هم به همراه داشته است.
هیولا به عنوان آخرین کارگردانی مدیری تا اینجا کنجکاویهای زیادی برای تماشا ایجاد کرد؛ یکی از آنها حضور فرهاد اصلانی در نقش اصلی و به نوعی جایگزین سیامک انصاری شد که نقشهای اصلی آثار مدیری را بازی میکرد و دیگر هم همکاری دگرباره مدیری با پیمان قاسمخانی پس از سالهاست.
با این حال هیولا گرچه هنگام توزیع همه 19 قسمتش، از پرمخاطبترین سریالهای شبکه نمایش خانگی بود، اما به دلیل حرکت قصه در عرض و درجا زدن قهرمان اثر در یک موقعیت در طول چند قسمت، آنطور که باید به سریال مهم و ماندگاری تبدیل نشد. برای همین چیزهای دیگری برای تماشاگر مهم جلوه داده شد، مثل برخی شوخیها و اشارات اروتیک.
اما مهمتر از متن سریال، مراکز اقتصادی پشت این کار بیشتر قابلیت توجه را دارند، سامانههایی چون فیلیمو و نماوا به عنوان توزیعکنندههای سریال که اساسا منبع و منشأ مالی آنها از فضایی غیر از سینما و شبکه نمایش خانگی میآید و والدهای هر دو سازوکار اقتصادی و تجاری دارند، والد اولی شرکت فناوران ایدهپرداز صبا (صباایده) و والد دومی شرکت اینترنتی شاتل است.
امثال همین سامانهها هستند که سرمایهای فراتر از سرمایههای معمول و رایج در سینما و تلویزیون را وارد بازار تولید فیلم و سریال میکنند و آن نظم و نظام اقتصادی سینما را به شکل جدی تهدید میکنند. این تبعیض هم در بخش تولید و قراردادهای بالای عوامل و بهویژه ستارهها و چهرههای شناخته شده خودش را نشان میدهد و هم در بخش توزیع و نمایش که در قالب تبلیغات فراوان و میلیاردی خود را نمایان میکند که کمتر رقیبی میتواند با آن وارد رقابت شود.
شاهگوش کجایی که یادت بخیر
وقتی اولین بار تیزری درباره تولید شاهگوش 2 دیدیم، متعجب شدیم داوود میرباقری که اهل این کارها و ساخت قسمت دوم آثارش نیست. جلوتر که آمدیم متوجه شدیم قرار است اولین اسپین آف (اثری که مشتق از سریال یا فیلم دیگری است و امر رایج و مرسومی در سینمای جهان به حساب میآید) ایرانی ساخته شود و دو تا از شخصیتهای فرعی و مکمل سریال شبکه نمایش خانگی در چند سال قبل یعنی شاهگوش (ساخته داود میرباقری) نقشهای اصلی سریالی به نام سالهای دور از خانه خواهند بود.
خب، همین اولین اسپین آف بودن، خودش جلب توجه کرد و کنجکاویهایی را برای تماشا به وجود آورد. ضمن این که به دلیل نمک ذاتی بازیگرانی چون احمد مهرانفر و هادی کاظمی و بامزگیهایشان در شاهگوش، امیدواریهایی هم برای جذابیت سالهای دور از خانه وجود داشت، اما وقتی با خود سریال مواجه شدیم، دریغ از نمک و خنده درست و درمان.
به جز برخی صحنهها و دیالوگها، با سریالی بینمک روبهرو بودیم که پر از نقشهای زائد و صحنههای دورریختنی بود و حتی دو شخصیت اصلی و قصه هایشان هم چفت و بست درستی نداشت و در مجموع نتوانست رضایت بینندهها را به دست آورد.
هرچند به هرحال سالهای دور از خانه باتوجه به فضای کمدی و بازیگران دوستداشتنی، با اقبال در شبکه نمایش خانگی روبهرو شد و از پرفروشهای این رسانه بود. اما در غیاب فیلمنامهای درست و دقیق و شخصیتهایی خام، سازندگان برای جذابیت کاذب در قصه روی چیزهای دیگری متمرکز شدند؛ یک زندگی اشرافی و خانهای قصرگونه که به پاتوق خنجری تبدیل میشود و سبک زندگی از ما بهتران را دنبال میکند؛ همچنین شوخیهای سطح پایین و سخیف برای خنده گرفتن از مخاطبان.
این گلشیفته آن گلشیفته نبود، پس چه بود؟
«گلشیفته» از حواشی و سر و صداهای معمول در پیشتولید مجموعههای شبکه نمایش خانگی به دور بود؛ تهیهکننده و سرمایهگذارانش ظاهرا دچار کارنامه سیاه نبودند و همه اخباری که از طی مراحل پیشتولید و تولید این سریال مخابره میشد، نوید اثری بیحاشیه و شاید جذاب میداد. میگوییم شاید، جذاب چون هم عواملی در کار بودند که ممکن بود ما را با سریالی ساختارشکن مواجه کنند و هم نگرانیها بابت کلیشههای احتمالی میتوانست مطرح باشد. بهروز شعیبی قرار بود کمدی اجتماعی بسازد و با توجه به کارنامهاش، کنجکاوبرانگیز مینمود ورود او به مقوله کمدی و از سوی دیگر، حرف و حدیثها درباره ایده مضمونی سریال که قرار بود در حمایت از حقوق زنان باشد، نگرانیها بابت باسمهای و شعارزدهبودن چنین رویکردی را تقویت میکرد.
اما پیش از شروع پخش سریال در شبکه نمایش خانگی، اخبار مرتبط با آن، چندان هم بیسروصدا دنبال نمیشد. مثلا خیلیها با توجه به مضمون فمینیستی و نام سریال که یادآور یکی از بازیگران زن لژیونر ایرانی بود، گمان میکردند ربطی بین پرداختن به حقوق زنان و گلشیفته فراهانی در کار است. البته خود اهالی گلشیفته بر این تصور دامن نمیزدند و شائبهای هم از این بابت مطرح نمیکردند اما خب لابد از دور به این انطباق مینگریستند و خوشحال بودند که چنین تصوری میتواند به مخاطبان بالقوه این سریال پیش از پخش بیفزاید.
گلشیفته در همان یک فصل 16قسمتیاش به پایان رسید اما آنطور که انتظار میرفت نتوانست مخاطبان خودش را راضی نگه دارد. ترکیب بازیگران ظاهرا چیزی کم نداشت و گلشیفته میتوانست با روایتی که چهار خردهروایت از چهار زن را دنبال میکند و در بزنگاهی مهم آنها را همهدف و همسو میکند، سریال موفقی باشد، اما دلایل متعددی باعث شدند این مجموعه مطلقا نتواند به عنوان اثری در خور قابل بررسی باشد. فیلمنامه پر از حفرههای روایی بود و از منطقهایی متناسب با یک کمدی اجتماعی تبعیت نمیکرد. اتحاد زنان ستمدیده به رهبری راحله گلشیفته [با بازی مهناز افشار] پیش از آنکه به عنوان رفتاری برابریطلبانه از سوی این زنان تبدیل شود، نقض غرض خودش بود و به تمسخر این برابریطلبی میانجامید. گلشیفتــه را میتـوان یـکــی از نــاموفقتــرین الگوهای سریالهای کمحاشیه نمایش خانگی در نظر آورد.
واقعا ممنوعه!
آسیبشناسی مسائل روز جوانان و خانوادهها بهانه خوبی شد برای اینکه در سریال ممنوعه، صحنههایی ببینیم یا دیالوگهایی بشنویم که کمتر در آثار دیگر دیدهایم یا دستکم بهندرت پیش آمده انواع آسیبها را یکجا در یک فیلم و سریال ببینیم. ممنوعه دقیقا مصداق اسمش عمل کرد و همین فضای باز و رها و بدون قید و بند و فضای جوانپسندش باعث کنجکاوی و جلب توجه اولیه برای دیدن این سریال شد. البته ارشاد در معدود موارد نظارتی، به محتوا و مضمون یک سریال شبکه نمایش خانگی ورود کرد و انتشار سریال پس از عرضه سه قسمت متوقف شد. دلیل توقیف ممنوعه، بهجز کلیت سریال، یکی از سکانسهای جنجالی و غیراخلاقی آن بود که اعتراض برخی خانوادهها را در پی داشت و باعث بروز حساسیتهایی در جامعه شد.
از سر گرفتن انتشار ممنوعه البته باعث فروش و اقبال بیشتر مخاطبان شد، اما شاید همه آن مخاطبانی که به دلیل همین حاشیه ایجاد شده و جذابیتهای ظاهری تماشای این سریال را دنبال میکردند هم از کیفیت و ساختار و روند قصه راضی نبودند.
ممنوعه به لحاظ فنی و بهویژه در بازیگری هم کم و کاستیهایی داشت و برخی بازیگران در حد و اندازههای خودشان ظاهر نشدند که یکی از آنها هادی حجازیفر بود که ظاهرا با قبول این نقش میخواست آن شمایل شکل گرفته از او در فیلمهای محمدحسین مهدویان را بشکند. او در مصاحبهای با همشهری بهصراحت اعلام کرد بازی در سریال ممنوعه را فقط به خاطر پولش پذیرفته است.
یکی دیگر از حاشیههای ممنوعه به انتقال نام صادق یاری، سرمایهگذار اصلی کار بود که اسمش پس از انتشار دوباره سریال از روی جلد دیویدی به پشت آن منتقل شد! بهاره افشاری یکی از بازیگران ممنوعه با واکنشی نسبت به این جابهجایی در صفحه شخصی اش در فضای مجازی مطلبی نوشت که اشاره به سرمایههای مشکوک در شبکه نمایش خانگی کرد: «اگر این سرمایهگذار هم مستقل نبود و از آن سرمایهگذارانی بود که بعدا میفهمیم چه کاره بودهاند و برای چه مقاصدی به شبکه خانگی آمدهاند آنگاه باز هم جرأت میکردید اسمش را پنهان کنید؟»
برند مخدوش شبکه نمایش خانگی
«شهرزاد»، بیتردید برند شبکه نمایش خانگی در ایران است. پر بیراه نیست اگر بگوییم با این سریال بود که عموم مردم حواسشان به شبکه نمایش خانگی جلب شد. البته پیش از شهرزاد، «قلب یخی» و «قهوه تلخ» به عنوان اولین سریالهای شبکه نمایش خانگی، جاده را صاف کرده بودند تا مخاطبان آثار نمایشی با شبکهای جدید در این رابطه آشنا شوند اما با شهرزاد این شیوه از نمایش، بیش از پیش بین عموم مخاطبان جا باز کرد.
نخستین فصل این سریال سه فصله، آنقدر مورد استقبال قرار گرفت و آنقدر همه چیز از پیشتولید تا تولید و توزیع سر جای خودش بود که میرفت برند آسیبدیده شبکه نمایش خانگی را احیا کند، اما انگار قرار نبود این شبکه روز خوش به خود ببیند.
پس از پایان فصل اول، حاشیهها یکییکی سربرآوردند؛ حاشیههایی که البته اگر در همان زمان توزیع فصل اول هم رو میشدند میتوانستند از موفقیت اولیه سریال جلوگیری کنند.
اتهامهای اقتصادی علیه دو تهیهکننده شهرزاد یعنی سیدمحمد امامی و سیدهادی رضوی کار دست سریال داد. البته ابتدای امر، رضوی که سرمایهگذار اصلی بود کنار رفت تا سریال با حواشی کمتری ادامه پیدا کند، اما خود امامی هم از این دادگاه به آن دادگاه میشد.
اتهامهای او متعدد بود و در این میان، یکی از آنها بیشتر از باقی اتهامها مخاطبان شهرزاد را آزار میداد و آن هم اتهام به امامی در رابطه با اخلال در صندوق ذخیره فرهنگیان بود. فرهنگیان مدام بابت مطالبات مختلفشان اعتراض میکردند و کسی نمیتوانست تحمل کند با پول آنها سریالی در ستایش آزادیخواهان و در مذمت قدرتطلبان ثروتمند ساخته شود. هر دو تهیهکننده و سرمایهگذار شهرزاد سر آخر به دام قانون افتادند و اعتراضها به عوامل سریال بالا گرفت. بسیاری از مخاطبان شهرزاد از همان آغاز فصل دوم آن را تحریم کردند و از عوامل سریال هم خواستند از چنین طرحی که پول مشکوک در تولید آن جاری بوده کناره بگیرند. با این حال شهرزاد، فصل دوم و سومش را هم روانه بازار شبکه نمایش خانگی کرد و در دو فصل بعدی قسمت به قسمت افت کرد. خیلیها کناررفتن علی نصیریان به عنوان محوریترین بازیگر این سریال را عامل افت کیفیت آن عنوان کردند اما بدیهی بود چنین حاشیههایی هم شهرزاد را از صدرنشینیاش بر شبکه نمایش خانگی به زیر کشید.
نهنگ قرمز !
اسمهای فریدون جیرانی و بهرام توکلی و سعید ملکان به ترتیب به عنوان کارگردان، نویسنده و تهیهکننده، به طور بالقوه حکایت از اثری جذاب و تماشایی و تاثیرگذار دارد، اما با عرض شرمندگی همکاری این سه سینماگر در نهنگ آبی، چیزی است در حد فاجعه یا اگر بخواهیم کمی خوشبینانهتر نگاه کنیم، با سریالی متوسط رو به پایین مواجهیم. سازندگان نهنگ آبی چیزهایی از سریالهای خوش رنگ و لعاب جهان و موضوعات داغ و ملتهب و نوجوانپسند دیده بودند و خواستند آن را با دلنگرانیها و دلواپسیهای پدرانه و مادرانه و فضای ایرانی ترکیب کنند، اما نتیجه سریال الکن و مبهم و بیهوده و پیچیدهای شد که احتمالا دیده باشید. بهجز شخصیتپردازی ضعیف و خام با رفتار و گفتاری غریب و گاهی غیرقابل باور، نهنگ آبی در سبک زندگی هم، عجیب و دور از ملاحظات مرسوم بود و رابطههای بدون قید و بند کم نداشت.
نهنگ آبی سریال پرحاشیهای بود؛ اول اعتراض علی احمدزاده، کارگردان فیلم مادر قلب اتمی که معتقد بود سعید ملکان (تهیهکننده نهنگ آبی که در فیلم مادر قلب اتمی طراح چهرهپردازی بود) از کلاهگیس و گریم ترانه علیدوستی در آن فیلم برای شخصیت لیلا حاتمی در نهنگ آبی استفاده کرده است. همچنین باید به اعتراض ساعد سهیلی نسبت به 20 دقیقه سریال در یکی از قسمتها اشاره کرد که حسین پارسایی، مدیر وقت دفتر نمایش خانگی آن را نادرست دانست و اعلام کرد بنابر ضرورت و با رعایت مفاد آییننامه نظارت و ارزشیابی دستورالعمل ابلاغی سازمان سینمایی دقایقی از آن با هماهنگی تهیهکننده حذف شده است.
اما حتما مهمترین حاشیه نهنگ آبی، جدا شدن لیلا حاتمی، نقش اصلی زن سریال از این طرح بود. این بازیگر دلیل این کنارهگیری را وعدههای عمل نشده درباره بازنویسی فیلمنامه و عمق پیدا نکردن شخصیت آناهیتا دانست.
این جدایی ضربه مهلکی به سریال زد و پس از آن تا پایان مشخص است که سازندگان اثر، به هیچ وجه نتوانستند این فقدان را در قصه پر و فکر درستی برای آن کنند و البته اینجا هم پای جناب فیلیمو در میان است، به عنوان یکی از سرمایهگذاران نهنگ آبی. اما همه این هیاهوها و بریز و بپاشها نتیجه خوبی نداشت و این اثر با اقبال و فروشی میانه در شبکه نمایش خانگی روبهرو شد.
قهوه تلخ؛ موفقترین یا ناکامترین؟
همین که با سیدی کار را شروع کردند و نه با دیویدی، نشاندهنده قدمتشان است. هر چند قدمتی کمتر از ده سال. پس از «قلب یخی» که توزیعش مرداد 1389 آغاز شد، «قهوه تلخ» با آغاز توزیع از شهریور همان سال، دومین محصول نمایشی شبکه نمایش خانگی در ایران محسوب میشود؛ شبکهای که به این اعتبار حالا باید 9سالهاش بدانیم. مدیری با سابقهای درخشان در تلویزیون، سر از نمایش خانگی درآورده بود و با خوشبینی رفته بود تا آنجا سرزمینی تازه برای خودش دست و پا کند. سرزمینی که البته او را در همان گام نخست زمین زد. پخش قهوه تلخ ناتمام ماند و مدیری نخستین کارگردانی بود که زهر نابهسامانیها در تهیه و توزیع سریالهای شبکه نمایش خانگی را چشید. همین بدقولی قهوهتلخیها، مهمترین ضربهای بود که به این شبکه وارد شد و تا مدتها طول کشید تا مخاطبان بتوانند دوباره به سریالی که آغاز به کار میکند، اعتماد کنند. قهوه تلخ را هنوز خیلیها موفقترین سریال شبکه نمایش خانگی میدانند، اما خب موفقیتی که مخدوش شد و با بدقولیاش به اعتبار شبکه نمایش خانگی هم صدمه زد.
شاهگوش؛ حرکت در عرض
این روزها دوباره «شاهگوش» داوود میرباقری سر زبانها افتاده است آن هم نه به خاط خودش بلکه به خاطر اسپینآفش که سریالی است با نام «سالهای دور از خانه». در همین صفحه دربارهاش نوشتهایم. سریال عجیبی بود این شاهگوش. تک به تک اگر به بازیگرانش نگاه کنید، جز یکی دو مورد، یکی از بهترین بازیهای کارنامهشان را ارائه دادهاند. سریال سال 1392 پخش میشود و در جشن حافظ سال 93، جایزههای بهترین بازیگران زن و مرد را به همراه چند جایزه دیگر میبرد. حتی شخصیتهای فرعی سریال، آنقدر مخاطب را میخندانند که وجوه کمیک اثر گاهی کاملا بیرون از سیر قصه میایستد. مهمترین آسیب این سریال محبوب اما از همینجا سربرمیآورد. هر قسمت، سر و کله مظنونی تازه به پاسگاه سرگرد خفته [با بازی فرهاد اصلانی] باز میشود و این ماجرا چندین قسمت ادامه مییابد. چه کسی کلهپز را کشته است، سوالی است که پاسخ به آن در عرض قصه ادامه مییابد. همین باعث میشود قصه شاهگوش بیش از آن که در طول پیش برود در عرض فربه میشود.
دندونطلا؛ استراحت بدموقع
دو سال بعد، داوود میرباقری با پروژهای به ظاهر جاهطلبانهتر به شبکه نمایش خانگی بازگشت، این بار با سریالی به نام «دندونطلا». آنها که در دهه 70 اهل تماشای نمایش بودند، میدانستند که دندونطلا یکی از نقاط عزیمت تئاتر ایران در این دهه بود و بسیاری را به سالن اصلی تئاتر شهر کشاند. میرباقری قرار بود همان قصه را با تغییراتی به یک سریال تبدیل کند.
قصه، همانی بود که میرباقری به فضاهایش علاقهمند بود و این علاقهمندی با ترانهها و موسیقی کوچه بازاری فردین خلعتبری، ترکیبی از ایران دهه 40 و 50 ارائه میداد. حامد بهداد در این سریال میدرخشید و آوازهایش در نقش یک آوازخوان تا مدتها دستبهدست میشد. دندونطلا را این بار نه حرکت در عرض قصه که پایان بد، زمینگیر کرد. قصه داشت درست و بهقاعده پیش میرفت، اما انگار که فیلمنامهنویس و کارگردان به ایستگاه پایانی رسیده و ناگهان برای استراحت پیاده شده باشند، دندون طلا را در قسمت پایانی رها کردند تا با سر زمین بخورد.
امید رحمانی - فرهنگ و هنر
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد