عابدی بودست در وقت کلیم
در عبادت بود روز و شب مقیم
ذرهٔ ذوق و گشایش مینیافت
ز آفتاب سینه تابش مینیافت
داشت ریشی بس نکو آن نیک مرد
گاه گاهی ریش خود را شانه کرد
مرد عابد دید موسی را ز دور
پیش او شد کای سپه سالار طور
از برای حق که از حق کن سؤال
تا چرا نه ذوق دارم من نه حال
چون کلیم القصه شد بر کوه طور
بازپرسید آن سخن، حق گفت دور
گوهر آنک از وصل ما درویش ماند
دایما مشغول ریش خویش ماند
موسی آمد قصه بر گفتا که چیست
ریش خود میکند مرد و میگریست
جبرئیل آمد سوی موسی دوان
گفت همی مشغول ریشی این زمان
ریش اگر آراست در تشویش بود
ور همی برکند هم درویش بود
یک نفس بی او برآوردن خطاست
چه به کژ زو بازمانی چه به راست
از زریش خود برون ناآمده
غرق این دریای خون ناآمده
چون ز ریش خود بپردازی نخست
عزم تو گردد درین دریا درست
ور تو بااین ریش در دریا شوی
هم ز ریش خویش ناپروا شوی
معنی این شعر به زبان امروزی
در زمان موسی کلیم الله(ع) مردی عابد زندگی می کرد که ریش و محاسن پرپشت و زیبایی داشت و همیشه سعی در مرتب نگه داشتن ریش هایش داشت. مرد عابد در تمام روز مشغول عبادت بود اما آن ذوق و حال معنوی مناسب از عبادت های وی نصیبش نمی شد
روزی مرد عابد حضرت موسی (ع) را می بیند و پیش او می رود. او مشکلش را به موسی (ع) بیان می کند و به او می گوید تا از خدا بپرسد که چرا پس از این همه عبادت طولانی مدت ذوق و حال معنوی خوبی پیدا نمی کند. موسی (ع) پذیرفت و روزی به کوه طور رفته و با خدا درباره ماجرای مرد عابد سخن گفت ؛ خداوند عزوجل در پاسخ به موسی (ع) فرمود که این مرد عبادتی نمی کند و دائماً مشغول ریش خود است و انسانی که مشغول ریش خود باشد از قرب و نزدیکی به ما بهره ای نمی برد. موسی (ع) پیام خدا را به مرد رساند
مرد عابد با شنیدن پیام خداوند به گریه افتاد و باحالی خراب شروع کرد به کندن ریش های خود. در این هنگام جبرائیل بر موسی (ع) نازل شد و به او گفت که این مرد همین الان هم مشغول ریش خود است و نه یاد خدا ؛ این مرد هم در آن زمان که شانه بر ریش هایش می کشید به خود مشغول بود و هم الان که در حال کندن ریش هایش است
در پایان عطار به این نکته اشاره می کند که انسان گاهی اوقات متوجه اشتباه خود می شود اما آن قدر روی نکات منفی اشتباه خود تمرکز می کند که هدف از اصلاح آن اشتباه را فراموش می کند