اگر در خط و ربطی – دست کم از نظر واژگانی- این بیت را به مهاجرت از کشور و ترک دیار و ممکلت ربط دهیم، سوال اینجاست که آیا این «هی زدن به خود» برای رفتن از وطن چقدر ارزش دارد و چقدر حاضریم برای آن هزینه کنیم و همه دشواریهای رفتن را به جان بخریم.
چقدر این «هی به خود زدن» تاوان دارد و در ازای از دست دادن چه ارزشهایی، حاضریم چیزهایی به دست بیاوریم و شاید هم نیاوریم.
چقدر آن «موش خورده شناسنامه من» در کشمکش هویتهای پیشین و پسین و بدتر از آن برزخ بیهویتی و بیشناسنامهای تعبیر میشود و مصداق مییابد.
پیچیدگی بیشتر این وضعیت، مربوط به «به هر قیمت رفتن» و به ویژه مهاجرتهای غیرقانونی و به شکل قاچاق است که برخی افراد به دلایل مختلف، سعی میکنند همه وطنشان را در یک چمدان یا کوله پشتی جا دهند و بروند.
مستند «زمزمههای گمشده در دوردست» به کارگردانی منصور فروزش و تهیهکنندگی فروزش و سیدمهدی دزفولی، ضمن واکاوی مساله مهاجرتهای غیرقانونی و اشاره به خطرات آن، چراغی روشن میکند تا افراد با شناخت و آگاهی دقیقتری در این زمینه تصمیمگیری کنند.
این مستند که در جشنوارههای سینما حقیقت و جشنواره جهانی فیلم فجر حضور داشت و این روزها هم اکرانهای دانشگاهی و ورکشاپی را پشت سر میگذارد، به زودی در وی او دیها و بسترهای نمایشی آنلاین هم در دسترس علاقمندان بیشتری قرار میگیرد.
در این سالها مستندها و برنامههایی درباره مهاجرت (شکلهای گوناگون آن) ساخته شد، از «سراب» تا «جابهجایی یا نابهجایی» که هرکدام خوانشهای خود را داشتند، چه در تقبیح و نکوهش مهاجرت و چه در ترغیب آن با ذکر نمونههای موفق. فیلم شما کجا و کدام طرف میایستد؟
واقعیت این است که مستندهایی که به آنها اشاره کردید در یک دوره زمانی متفاوت و با یک رویکرد متفاوت راجع به مسالۀ مهاجرت ساخته شده اند. اساسا وقتی وارد مسالۀ مهاجرت می شویم با اشکال گوناگون و متفاوتی مواجه هستیم. علاوه بر اینها ما با مساله زمان هم مواجه هستیم. یعنی مسالۀ مهاجرت به معنای عام در طول سالیان و دوران مختلف معنا و شرایط متفاوتی را برای "مهاجر" و "جامعۀ میزبان" ایجاد کرده است. یعنی مواجهۀ یک نگاه یا اثر، رسانهای یا هنری با یک مساله مشترک، جدای از اشتراک در موضوع، تابعی است از تفاوتهای زمانی و یا موقعیتی. بنابراین بدون هرقضاوت محتوایی یا ساختاری، باید بگویم مستند ما نگاهی متفاوت دارد از دو مستندی که نام بردید. من به عنوان فیلمساز تلاشم بر این بود تا کمترین دخالت و قضاوت را در شرایطی که در واقعیتِ آن کمپ وجود دارد، داشته باشم و این واقعیت را با مخاطبین به اشتراک بگذارم. تلاش بسیار زیادی کردهام تا به واقعیت، آنگونه که "معتبر" باشد، پایبند باشم. یعنی آن "واقعیتی" که در فیلم من هست را از هر زاویهای که ببینید "وجود دارد". من این واقعیت را با ترفندی شبیه خطای دید برای مخاطب ترسیم نکرده ام.
مخاطبان هدف فیلمتان چه کسانی هستند؟ خود مهاجران، آنهایی که قصد مهاجرت (به هر طریقی دارند) یا مسئولانی که جماعتی را به مهاجرت سوق میدهند؟
سوال بسیار مهمی است. از این جهت که مسالۀ مهاجرت غیرقانونی و زندگی در کمپ برای خیلی از مخاطبینی که تاکنون فیلم را دیدهاند، ناشناخته بوده است. مخاطبینی که در جشنواره فجر یا سینماحقیقت، فیلم را دیدهاند تقریبا از اقشار متنوعی بودهاند که بعضی از آنها تا به حال حتی سفر خارجی نداشتهاند و برخی دیگر سالها در کشورهای دیگر تحصیل و کار کرده بودند، اما وقتی با فیلم مواجه میشدند، عنوان میکردند که این شکل از مهاجرت برای آنها ناشناخته بوده است. بنابراین مخاطب هدف من کسانی هستند که از "رفتن" بهصورت غیرقانونی، تصوری دارند که لزوماً با واقعیت همخوان نیست. اما اگر بخواهم دقیقتر پاسخ بدهم، هدف من از ابتدای این فیلم دو چیز بود؛ نخست آنکه واقعیت "موجود" را بدون هرگونه جرح و تعدیل و یا قضاوت، به مخاطبان نشان بدهم و دوم؛ اگر یک نفر با دیدن این مستند و مشاهدۀ تفاوت معنادار آن با تصورات خودش دربارۀ مهاجرت غیرقانونی، تصمیمش برای مهاجرت غیرقانونی را عوض کند، من موفق شدهام. علت این دو هدف هم این بوده است که در چند دهۀ گذشته ایرانیان زیادی به اشکال مختلفی مهاجرت کردهاند و تصویر عمومی که برای ما ایرانیان وجود دارد، تصویری بسیار روشن و بدون هر نقصی است. خصوصاً راجع به زندگی پناهجویی و مهاجرت غیرقانونی، عموماً افراد به این شکل مهاجرت به عنوان یک گزینه در دسترس نگاه میکنند که میتوانند از طریق آن به آیندهای مطلوب دست پیدا کنند. اما این گزینۀ مهاجرتی بیش از روشهای دیگر مهاجرت در طول سالیان تغییرات اساسی داشته است. مثلا 20 سال پیش شاید شرایط یک پناهجو با شرایط پناهجویی که امروز دست به مهاجرت غیرقانونی میزند، فرسنگها فاصله داشته باشد. چون بهطور مداوم جوامع، دولتها و شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی کشورها در حال تغییر است و به فراخور این تغییرات نحوۀ مواجهۀ جامعۀ میزبان با مهاجرین تغییر میکند. این تغییر در خصوص پناهجویان بسیار معنادار و عمیق است. پس اینکه مخاطبین من از هر قشری بدانند که "امروز" شرایط پناهجویان چگونه است، مهمترین دغدغۀ من بوده است و فکر میکنم هر مخاطبینی اعم از مسئولین یا مردم میتوانند تصور دقیقتری از واقعیت را در این فیلم ببینند، تصویری که لزوما منطبق بر تصورات آنان از مهاجرت غیرقانونی نیست.
تمرکز و تاکید شما در این فیلم، روی بحث مهاجرت قاچاقی و غیرقانونی است. به عنوان کسی که مهاجرت کردهاید و خارج از کشور زندگی میکنید، با شکلهای درست و قانونی مهاجرت موافقید؟ به ویژه مهاجرت نخبگانی؟
در منابع اسلامی و دینی، مساله مهاجرت یک موضوع پذیرفته شده است. مثلا در آیۀ هجرت در قرآن میخوانیم که کسانی که به خدا اظهار عجز میکنند، خداوند در پاسخ به ایشان میگوید: "مگر زمین خدا آنقدر وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید؟" (سوره نساء، آیه ۹۷). پس وقتی فردی میتواند به عنوان یک انسان تاثیر بهتری در جهان پیرامون خود داشته باشد و این مهم جز با مهاجرت به دست نمیآید بهنظر میرسد، مهاجرت تصمیمی عقلایی میشود. اما سوالی که من دارم این است که آیا فرد مجاز است برای بهدست آوردن شرایطی که شاید در آن موفق باشد، کرامت انسانیاش را زیر پا بگذارد؟ مهاجرت غیرقانونی به کرامت انسانی افراد آسیب میزند. چراکه فردی که به صورت غیرقانونی مهاجرت میکند، به دلیل طی نکردن مراحل قانونی لازم در جامعهای که همه چیز بر اساس کد شهروندی و بیمه و مالیات و حساب بانکی و اعتبار مالی است، تقریبا از حقوق اولیه و دسترسیهای اولیه به ملزومات زندگی محروم است. این یعنی فرد در جامعۀ میزبان جایگاهی که در جامعۀ خودش داشته است را ندارد و باید سالها برای پیدا کردن حقوق حداقلی تلاش کند؛ این حقوق حداقلی یعنی حداقلهای لازم برای زندگی. بعد از اینکه دادگاه و روند مهاجرت غیرقانونی طی شد، تازه فرد میتواند وارد جامعه بشود. این روند البته گاهی سالها به طول میانجامد. اما مهاجرت نخبگانی مسالهای متفاوت است. فارغ از مسائل سیاسی و مرزبندیهای کشورها و دولت و ... دستاوردهای بشری، محصول همکاری نخبگان در سراسر جهان بودهاند. مثلا در پزشکی، در هنر و یا مهندسی اگر افراد تعاملات نخبگانی را نداشتند، علم نمیتوانست به اندازۀ امروز پیشرفت داشته باشد. پس مهاجرت مسالهای است برای بقای بشر، چراکه بقای بشر وابسته به راهکارهایی است که نخبگان در علوم مختلف به جهانیان ارائه میکنند. پس اگر مهاجرت بتواند نقش یک فرد را در جامعۀ جهانی نقشی تاثیرگذارتر کند، بسیار امری پسندیده است. از طرف دیگر اگر بخواهم کاربردیتر به این مساله پاسخ بدهم، باید بگویم در تمام اشکال مهاجرت فرد با یک سوال مواجه است، "چرا مهاجرت میکنم؟" اگر پاسخ به این سوال پاسخی باشد که فرد بتواند خودش را در جایگاهی بلندتر از آنچه که هست ببیند، آنوقت (بهنظر من که خودم هجرت کردهام)، آن مهاجرت میتواند نتیجهای مثبت حاصل کند، اما اگر مهاجرت صرفا به دلیل مهاجرت باشد، من شک دارم که بشود گفت قطعا تغییرات مثبت قابل ارزیابی در زندگی فرد ایجاد میشود.
در مصاحبه ویدئویی با سینماحقیقت، اشاره کردید که چندان به اهالی سینما و فیلمبینها نظر نداشتهاید و ارزشهای سینمایی کار را چندان بالا ندانستید. این را از روی تواضع و فروتنی میگویید یا نه؟ اگر اینطور است یعنی صرفا گزارشی از وضعیت پناهجویان ارائه دادهاید یا به نفع ارائه تصویری صریحتر و واقعیتر، از وجوه هنرمندانهتر و خلاقانهتر صرفنظر کردهاید؟
فکر میکنم کمی این پاسخ من کوتاه بوده و نیاز به توضیح بیشتر داشته است. آنچه که دربارۀ آن صحبت کرده و میکنم این است که من از «زمزمههای گمشده در دوردست» به دنبال دستاورد هنری یا سینمایی نبودهام. این به این معنا نیست که فیلم ارزش سینمایی یا هنری ندارد، بلکه من به عنوان فیلمساز تلاشم بر این بوده است تا با موضوع بسیار انسانی و به دور از کلیشهها و یا قواعد ساختاری یا هنری سینما که ممکن است به "اعتبار واقعیت" لطمه بزند مواجه شدهام. برای من ریتم و ساختار سینمایی اولویت اول در این اثر نبوده است. یعنی این تصمیم برای این بود تا از وسواسی که عموما ما فیلمسازان با آن مواجه میشویم تا قاب بهتر یا ریتم بهتری داشته باشیم، رها شوم و صرفا به آنچه که در جهان واقعی رخ میدهد، پایبند باشم. من در این فیلم تلاش کردم زمانی که با "انسان" به عنوان سوژه مواجه میشوم، هیچ محدودیتی از پشت دوربین برای نمایش او ایجاد نکنم، یعنی یک دوربین سیال شبیه آنچه که در «سینما – چشم» میبینیم؛ حقیقت محض. اما زمانی که با غیرانسان مواجه میشوم، سعی کردهام تا از اصول مرسوم سینمایی و یا هنری پیروی کنم. این یک تصمیم ساده نیست اما برای من؛ چون با انسان مواجه بودم ترجیح دادم، تمام وجوه انسانی شخصیتها را در چهره، صورت و لحنشان ببینم و نه در تدوین و مونتاژ و قاببندی و ریتم سینمایی. فکر میکنم این تصمیم موفق هم بوده است چراکه اغلب کسانی که فیلم را دیدهاند، قضاوتشان راجع به فیلم در یک جمله خلاصه میشود و آن هم باورپذیری و صداقت اثر است.
میزان این فیلم صداقت و انصاف چقدر است؟
از آنجاییکه تصویر فراگیر در ذهن اغلب مردم از مهاجرت غیرقانونی در طول چنددهۀ گذشته یک تصویر عموماً مثبت و یا خنثی بوده است که تنها لحظۀ تاریکش پاره کردن پاسپورت است، پس شما به عنوان فیلمساز با مخاطبی مواجه هستید که خودش نسبت به موضوع ذهنیتی بسته شده دارد. یعنی مثلا اگر شما دربارۀ فلان قبیله در قلب جنگلهای آمازون فیلم بسازید، مخاطب شما از آن قبیله احتمالا ذهنیت بسیار کمتری از موضوعی مثل مهاجرت دارد. این مساله طبیعتا باعث میشود تصمیمات شما به عنوان فیلمساز تحت تاثیر قرار بگیرد. من در این فیلم با صدای بلند میگویم که حجم قابل توجهی از اتفاقاتی که بهمراتب بدتر از آنچه بودند که در فیلم میبینیم، را از فیلم خارج کردهام تا مخاطب تصور غیرواقعی بودن اتفاقات را نداشته باشد. آنچه که در «زمزمههای گمشده در دوردست» میبینیم، یک انتخاب بسیار هوشمندانه و زمانبر از رخدادهایی بوده است که علاوه بر اینکه کاملا و صد در صد حقیقی و واقعی هستند اما برای اینکه برای مخاطب ایجاد دلزدگی نکند، تعدیل و یا حتی کمی خنثیتر شدهاند. ما هیچ بخشی از واقعیت را در آینۀ معوج قرار ندادهایم، واقعیت همان است که در فیلم میبینیم و شما از هر زاویهای که به این واقعیت بنگرید همان است که هست.
در یکی از گفتوگوهایتان به بازنمایی ناقص از حقیقت و محتوای تخفیف داده شده (نه سانسور شده) اشاره کردید. چرا و آیا بیان این میزان از حقیقت، حق مطلب را درباره موضوع ادا میکند و کار فیلم را راه میاندازد؟
همانطور که اشاره شد، گاهی قراردادن تمام واقعیت در یک اثر مستند میتواند کاملا به اعتبار و صداقت اثر ضربه بزند. مثلا بیایید تصور کنیم که شخصی دارد از خیابان رد میشود، بعد ماشین با سرعتی باورنکردنی به او نزدیک میشود و یک تکه سنگ باعث میشود که ماشین با فرد برخورد نکند، این در دنیای واقعی رخ دادنی است یعنی همۀ ما کم و بیش با این موقعیتها مواجه بودهایم، چیزهایی شبیه معجزه که البته کم هم اتفاق نمیافتند. اما نمایش این اتفاقات در قامت یک اثر سینمایی و بهطور خاصتر فیلم مستند میتواند اثر را زمین بزند. به این معنا که مخاطب نمیتواند بین اجزای فیلم و رخدادهای فیلم با هم ارتباطی برقرار کند. بنابر این اعتبار حقیقت در سینما لزوما وابسته به واقعیبودن رخدادهای نیست. من تا جایی که میتوانستم اطلاعات کافی و تصویری واقعی از جهانی را نشان دادم که واقعی است اما قراردادن همه چیزهایی که در جهان واقعی رخ میدهد، لزوماً نتیجۀ سینمایی مطلوبی نمیدهد، چراکه واقعیت جهان پیرامون ما با واقعیتی که در سینما و روی پرده رخ میدهد، متفاوت است. واقعیت سینمایی تابعی است از واقعیت در جهان اما لزوماً همۀ آن نیست. من تشخیصم بر این بود که شاید قراردادن همۀ واقعیتی که به عنوان یک انسان در آنجا دیدهام، مخاطبین را نسبت به اثر بدبین و مشکوک کند. به همین علت تمام واقعیت را نمیتوانستم و نخواستم در فیلم نشان بدهم و فکر میکنم این تصمیم به اعتبار فیلم به عنوان یک اثر مستند افزوده است.
پس از این همه مواجهه و صحبت، مهمترین دلایلی که افراد حاضر میشوند به خطرات مهاجرات اینچنینی تن دهند را چه میدانید؟ اینکه حاضرند به هر قیمتی، حتی جانشان از ایران بروند. البته باتوجه به شمولیت موضوع، مهاجرت از هر نوع آن بحثی جهانی است و از این جهت میتوان این سوال را به هر مهاجری در هرکجای دنیا تعمیم داد.
فکر میکنم پاسخ به این سوال ساده نیست. چراکه ما با یک موجود پیچیده به عنوان انسان مواجه هستیم که مجموعهای است از تناقضات و فرمولهایی که شناختن تمام آنها نیاز به سالها تلاش و کار دارد. اما وقتی به مسالۀ مهاجرت میپردازیم، میتوانم تجربۀ شخصیام را در مواجهه با مهاجران بگویم. این مهاجران دوستان یا آشنایانی هستند که از کشورهای مختلف به کشورهای دیگر مهاجرت کردهاند. چیزی که در عموم این افراد مشترک است، میتواند به دو دسته تقسیم شود؛ نخست کسانی که به ضرورت شغلی، تحصیلی، خانوادگی، احساسی و ... مهاجرت کردهاند و دوم کسانی که به ضرورت شرایط زندگی اعم از جنگ، نابه سامانی یا قحطی و یا دلایل دیگر مجبور به ترک موطن خویش بودهاند. حالت اول همه چیز مشخص است، اما در حالت دوم ما با شخصی مواجه هستیم که آنچه را میخواسته در سرزمین خودش پیدا نکرده است. یعنی آن چیزهایی که او برای یک زندگی حداقلی نیاز دارد را نتوانسته برای خود یا خانوادهاش فراهم کند. وقتی راجع به ایران حرف میزنیم، باید بگوییم که انصافا شرایط زندگی در کشور ما آنقدرها بد نیست که کسی این حجم از سختی را به جان بخرد، اما چیزی که بهنظر می رسد افراد را مجبور به مهاجرت میکند و در مواردی افراد مهاجرت غیرقانونی و شرایط سخت آن را به جان میخرند مسالۀ حداقلهای ضروری زندگی نیست بلکه عدم قطعیت دربارۀ آینده و عدم وجود حس ارزشمندی در میان افراد است که آنها را به سمت مهاجرت سوق میدهد. افرادی که از نظر تحصیلات و شرایط مالی حداقلهای ضروری را دارند میتوانند به روشهای قانونی مهاجرت کنند و دیگران که این حداقلها را در اختیار ندارند و از طرفی تصوری غیرمنفی نسبت به زندگی پناهجویی دارند تصمیم میگیرند که بهصورت غیرقانونی مهاجرت کنند. گرچه که اکثرا در میان کسانی که راجع به مهاجرت صحبت میکنند، بحث مهاجرت را به مسائل اقتصادی گره میزنند اما واقعیت در تحقیقات و پژوهشهای میدانی چیز دیگری را نشان میدهد و آن اینکه درصد بسیار پایینی از افراد، مسائل اقتصادی را دلیل اصلی مهاجرت میدانند. چیزی که من شخصا در 5 سال تحقیق و پژوهش با آن مواجه هستم این است که نبود امید به آینده و عدم ارتباط اثربخش افراد با جامعه و یا کشور باعث میشود که افراد میل به مهاجرت پیدا کنند. هردوی این عوامل باعث میشود که فرد نتواند آنگونه که از خودش انتظار دارد، حضوری ارزشمند در جامعه داشته باشد، چراکه نه خودش میتواند موقعیتی که بهنظرش میرسد، شایسته است را فراهم کند و نه ساختارهای حاکمیتی پیشبینی دقیقی دربارۀ این حس ارزشمندی ایجاد کردهاند. اینها در نهایت یک احساس بیسامانی یا فراموششدگی ایجاد میکنند و فرد در یک شرایط دشوار تصمیم به مهاجرت به جایی میگیرد که احساس میکند در آنجا میتواند استعدادها و قابلیتهای خودش را به نمایش بگذارد. البته اینها نتیجهای است که من بهعنوان فیلمساز به دست آوردهام و در این مصاحبه راجع به عوامل پیدایش این احساس صحبتی نمیکنم. شاید تصویری که رسانهها از کودکی به ما از "آنجا" نشان دادهاند در کنار گستردگی جغرافیایی ایران و نبود ساختارهای نظاممند حاکمیتی در ایجاد حس ارزشمندی، همه و همه در کنار دلایل متعدد دیگر این احساس را ایجاد کردهاند. من اینجا قضاوتی نمیکنم که این احساس درست است یا غلط بلکه صرفا اشاره میکنم که این مساله به وضوح دیده میشود. نتیجۀ این مساله هم این شده که در میان ده کشور نخستی که پناهجویان از آنها به اروپا میآیند، ایران تنها کشوری است که نه جنگ دارد و نه قطحی و نه درگیریهای امنیتی و اقتصادی وحشتناک.
باتوجه به اوضاعی که دیدید و نشان دادید، آیا امکان رستگاری و عاقبتبخیری مهاجرتهایی از این دست وجود دارد؟ هیچکدام به آرامش و رفاه و خوشبختی میرسند؟
طبعا نظر دادن راجع به تمام کسانی که از طریق غیرقانونی مهاجرت کردهاند نه مقدور است و نه درست. ما باید ببینیم آمارها چه چیزی میگویند. اینکه پناهجویان غیرقانونی میتوانند زندگی قابل قبولی داشته باشند یک مساله است و اینکه این زندگی قابل قبول چقدر با تصوری که پیش از مهاجرت داشتهاند، همسان است مسالهای دیگر است. مواجهۀ من با مساله پناهجویان از این جنس است. یعنی فردی که پایش را از مرز بیرون میگذارد، چقدر همان شخصی است که به مقصدش میرسد؟ آیا توانسته است همه آنچه که برایش برنامهریزی کرده است را به دست بیاورد؟ آیا فرآیندها و رسیدن به خواسته به همان اندازه که فکر میکرده، ساده و زیبا هستند؟ آیا مشکلاتی که در ایران فرد با آنها مواجه بوده است در جای دیگر جهان نیست؟ من تصورم این است که فارغ از قیاس مبدا با مقصد، یک مساله بسیار مشهود است و آن اینکه فردی که به مقصد نهاییاش میرسد به دلیل حجم فشارهای عاطفی و روانی که به او وارد میشود، لزوما همان شخصی نیست که ایران را ترک کرده است. این مساله خیلی مشهود است. پناهجو در تمام دوران زندگی خود با مساله پناهجویی مواجه است. چون اولا سیستمهای حاکمیتی، آن فرد را در دستۀ پناهجویان قرار دادهاند و دوم فرد به دلیل حضور در گروههای اجتماعی همسان عموماً نمیتواند به سادگی از این گروهها خارج شود و از طرف دیگر جامعۀ میزبان همیشه با برچسب "پناهجو" با فرد برخورد میکند. این مساله شاید بهنظر ساده بیاید اما در طول زمان برای فرد تبدیل به یک مسالۀ غیرقابل گریز میشود. مثلا در فرمهای ادارات عموما دیده میشود که فرد وضعیت اقامتی خودش را باید اعلام کند. تصور کنید هرجا که بروید باید بنویسید که شما از قشر آسیبپذیر هستید، بنابراین این برچسب به زودی برای فرد تبدیل به چیزی میشود که هم به آن نیاز دارد و هم باعث میشود نتواند آن چیزی باشد که میخواسته است. بنابراین گزارۀ رفاه صرفاً یک جمله با یک معنای مشخص نیست بلکه ابعادی دارد که تا فرد در کشور خودش زندگی میکند شاید آنقدرها با عمق این مفهوم در وضعیت پناهجویی آشنا نشود.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد