ازجمله رسول خدا صلیا... علیه و آله وسلم در حدیث مشهور ثقلین میفرماید: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، کِتَابَ ا... وَ عِتْرَتِی؛ أَهْلَ بَیتِی وَ إِنَّهُمَا لَنْ یفْتَرِقَا حَتَّى یرِدَا عَلَی الْحَوْضَ»، در این روایت حضرت تمسک و پیروی از ائمه علیهمالسلام را در کنار تمسک به قرآن موجب عدم گمراهی ذکر فرمودهاند. یا در حدیث دیگری فرمودهاند: «اِنَّما مَثَلُ اَهْلِ بَیتى فیکُمْ کَمَثَل سَفینَهِ نوحٍ علیه السلام مَنْ(رَکِبَهَا) دَخَلَها نَجا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْها غَرِقَ»، مَثَلِ اهل بیت من، همانند کشتى نوح است که هر کس سوار آن شد، نجات یافت و هر کس رهایش کرد، غرق گردید.
با همین دلایل محکم بود که دفتر نشر فرهنگ اسلامی در راستای معرفی پیامبر مکرم اسلام و اهل بیت ایشان (علیهمالسلام) به عنوان الگوی شایسته بشری، همچنین تأکید مقام معظم رهبری بر «اهمیت گسترش کیفی فرهنگ از طریق یافتن استعداد نویسندگی در بین مردم و تولید کتاب»، اقدام به برگزاری سالانه جشنوارهای با نام «جشنواره خاتم» به منظور تبیین سیره و روش زندگی پیامبر مکرم اسلام صلیا... علیه وآله و سلم نمود.
از اهداف این جشنواره در حوزه داستان کوتاه میتوان به «تعمیق شناخت طبقات و سنین مختلف جامعه با شخصیت، زندگی و سیره رسول اکرم صلواتا... علیه»، «تولید آثار فرهنگی(داستان، رمان، نمایشنامه، فیلم و ….)با محوریت شخصیت پیامبر گرامی اسلام(ص) به عنوان الگوی بشریت»، «ترویج فرهنگ مطالعه»، «فراهم آوردن زمینه کشف استعدادهای جدید» و «انتخاب آثار شاخص و انتشار آنها به شیوههای گوناگون» اشاره کرد.
به انگیزه میلاد مسعود حضرت ختمی مرتبت (ص) سراغ برخی آثار منتخب این جشنواره رفتیم که دفتر نشر فرهنگ اسلامی آنها را برای عرضه در بازار کتاب، منتشر کرده است.
مردی از بهشت
نویسنده: محمد بکایی
سال نشر: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۵۲
روز بعد، نماز که تمام شد، عبدا... سراسیمه نگاهش را روی جمعیت گرداند. مرد، کناری نشسته بود و زیر لب چیزی میگفت. این روز سومی بود که رسول خدا پیش از آمدن همان مرد، گفته بود: «او یکی از اهالی بهشت است.»! عبدا...، تمامِ پیش از ظهر را با خیال مرد گذرانده و با خودش عهد کرده بود که پرده از این راز بردارد.
این خانه پر از نام محمد است
نویسنده: معصومه کریمی - صدیقه ملا زینلی- معصومه دهنوی
سال نشر: 1398
تعداد صفحات: 88
بابا مصطفی دم گوش بچه زمزمه میکند: ا...اکبر…ا...اکبر… دارد اذان میگوید. باز هم «اشهد ان محمدا رسولا... » اذان که تمام میشود با صدای بلند میگوید: کوثر…کوثر خانم… . اصلا انتظار این اسم را نداشتم. بابا عزت سرش را پایین میاندازد. همگی صلوات میفرستیم.این چند روز مدام دارد توی ذهنم میچرخد. چند روز پیش خانم جان تمام شد. با محمد. حالا هم کوثر شروع شد. با محمد.
پیامبر رحمت
نویسنده: دنیا احمد بابوری - معصومه علیزاده صدقیانی- سپیده شیخلو
سال نشر: 1397
تعداد صفحات: 36
یک بار هم نشده بود نمازت قضا شود اما حالا نه میتوانستی به مسجد بروی و نه به خانه برگردی. دو ساعتی میشد همانطور آواره وسط کوچه نشسته بودی و اشک میریختی. صدای افرادی را از ته کوچه شنیدی اما دیگر هیچ چیز برایت مهم نبود. همانطور بیتفاوت به نشستن ادامه دادی. مردم با نگاههای متعجب و بیخیال از کنارت رد میشدند مثل کسانی که به گدایی خیره شده باشند اما تو که تقصیری نداشتی. فقط گمشدهای بودی که همه چیز برایش تیره و تار بود. ناگهان صدایی از پشت تو را به خودت آورد: پدر جان پدر جان! سالها میشد که کسی تو را به این مهربانی صدا نکرده بود.
یاسر و عداس در باغ بهشت
نویسنده: فهیمه محمودآبادی
سال نشر: 1401
تعداد صفحات: 40
به جمعشان نزدیکتر میشوم و نگاهم روی مردی میماند. چقدر به دل مینشیند. وقار چشمانش دیدنی است. در گوشهای، نزدیک به سه مرد دیگر نشسته و عبایش را با آرامش، مرتب میکند. آن سه نفر دیگر، لباسهایی فاخر که دور یقه و سر آستین عبایشان زریدوزی شده بر تن دارند. چند قدمی جلوتر میروم و پایینتر از مرد سادهپوش، نزدیک به دیوار مینشینم.
میشوم اندازه یک نقطه
نویسنده: مهین سمواتی
سال نشر: 1401
تعداد صفحات: 40
کلافه بودم. عموعطا هم وقت گیر آورده بود و کلاس درس راه انداخته بود. کاش مثل امتحان فرصت داشتم و از قبل خودم را آماده میکردم اما نباید کم میآوردم. گفتم: «امانتدار بود. اون وقتا که بانک و عابربانک و از این چیزا نبوده با سرمایهای که مردم در اختیار او میگذاشتند، میرفته تجارت میکرده. بعد سودشان را بهشان میداده. خلاصه آخر معرفت بوده که از وقتی هم سن و سال من بوده، بهش امین میگفتند.»
احمد احمد
نویسنده: علی ناصری
سال نشر: 1397
تعداد صفحات: 28
نمیدانم برای بار چندم بود که نام احمد را به زبان آوردم و او شنید، وقتی که نگاهش بین نمکدان و گلدان کنار تاقچه نوسان داشت. حرفش را برید و نام احمد را چند بار تکرار کرد و سکوت. بعد دوباره رشته کلمات را به حرکت درآورد. انگار اصرار داشت همه چیز را به ترتیب و تسلسل تعریف کند. مثل دانههای تسبیح در دستش که به نوبت روی هم میآمدند. با هر دانه تسبیحی که صدا میداد پدربزرگ عریانتر و واقعیتر میشد.
منبع: ضمیمه قفسه روزنامه جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد