آشنایی انسان با متن همانقدر عمر دارد که خلقت انسان دارد. با گذشت زمان و احاطه انسان بر طبیعت حالا این متن است که در اختیار انسان درآمده. زمانی که این متون برای رشد انسان وجودی ضروری داشتند، حال بازیچه دست این انسان مدرن اهل مطالعه شدهاند؛ انسانی که با نقاشی کردن و خط کشیدن روی دیوار پیام خود را برای نسلهای آینده مخابره میکرد، حال به کتاب و کلمه رسیده است.
کتاب و کتابخوانی همان امر قدسی و متعالی انسان است که آرامش اندیشه را برای او به ارمغان میآورد. اما در کنار تمامی محاسن کتاب، باید از مخاطرات احتمالی آن نیز آشناییزدایی کرد و از غرقشدن در عادت خواندن، خود و جامعه را نجات داد.
مارسل پروست که میان اهالی کتاب نام آشناست، در کتاب در«باب خواندن» که مقدمه ترجمهاش از کتاب کنجد و سوسنها، اثر جان راسکین، اندیشمند انگلیسی است، با نگاهی تیزبین و موشکافانه بهنقد دیدگاه این نویسنده درباره کتاب و کتابخوانی که همان دیدگاه و نگرش سنتی رایج است، میپردازد. شما در جایجای این مقدمه نسبتا کوتاه خبرگی پروست را در مداقههایش نسبت به آرای راسکین مشاهده میکنید.
راسکین معتقد است که کتابها حاوی معرفت و حقیقت هستند و خواننده با مطالعه آنها میتواند به آن حقایق و معارف دست یابد و بهعقیده پروست این مشهور معروف توهمی بیش نیست! پروست معتقد است کتاب چیزی نیست جز محرک و انگیزش.
پروست تلاش میکند تا یک تقدسزدایی از متن و نوشته بهمخاطب ارائه بدهد، چون به گمان وی هیچ حقیقت مستقلی در کتاب در انتظار خواننده نیست، بلکه کتاب مقدمهای است برای ورود به حیات فکری، نه خود آن. البته برخی آرای پروست در این مقدمه نیز جای تامل دارد و باید بررسی ساختاری شود.
آنچه در این مقدمه برای پروست حائز اهمیت است و کمال مطلوب وی از خواندن محسوب میشود، داشتن فکر و اندیشه مستقل و اصیل است که برای نائلشدن بهآن کتاب تنها میتواند نقش میانجی و یاریرسان را ایفا کند نه بیشتر.
او معتقد است اگر کتاب به جای هدایت ما به سمت حیات مستقل ذهن جایگزین آن شود، یعنی هدف غایی خود کتاب پنداشته شود، از ما مصرفکنندهای بیش نمیسازد که خطر آن بیش از منفعت آن خواهد بود.
البته باید اضافه کرد که ما ناگزیر و ناگریز از خواندن آثار بزرگان این عرصه در هر اندیشهای هستیم و نه راسکین و نه هماندیشانش مدعی بر این نیستند که ما با ورود بهعالم کتاب حاوی تمام حقایق درون آن موضوع و مساله میشویم. در همین راستا نکته دقیقی که پروست به آن اشاره میکند این است که همین حقیقت یافت شده در کلمات کتاب برای نویسنده است نه خواننده!
و بهقول وی: فرجامها برای نویسندهاند و برانگیزشها برای خواننده!
پروست در صفحه ۵۴ کتاب مینویسد: «بهدرستی احساس میکنیم که دانایی ما از جایی آغاز میشود که دانایی نویسنده به پایان میرسد و میخواهیم پاسخها را در اختیارمان بگذارد، حال آن که از او فقط برمیآید که میل و خواستههای ما را بیدار کند. و او قادر نیست این امیال را در ما بیدار کند مگر آنکه ما را وادارد در زیبایی مطلقی که او در اوج تلاش هنری خود بهآن دست یافته است، تامل کنیم.»
در شرح این جمله پروست میتوان نوشت که آگاهی نویسنده آنجایی تمام میشود که حیاتفکری ما آغاز! یعنی با اتمام کتاب آگاهی نویسنده نسبت بهمساله به اتمام رسیده است و الا کتاب میتوانست ادامه داشته باشد. پس بعد از پایان آگاهی نویسنده، شروع آگاهی ما و ذهن پرسشگر ماست که مسیرهای ایجاد شده در مساله را به انتها برسانیم.
با مداقه در این نگرش پروست میتوان نقد ظریفی بهوی وارد کرد که او به سَرَقات (بیاجازه استفاده کردن) علمی و هنری هیچ اشارهای نمیکند. ابتدا باید سر این دعوا کرد که مسالهها برای نوشتن از کجا آغاز میشوند.
اگر مسالهای برایمان خلق نشده است، آیا نمیتوانیم دست بهسرقت از دامان دیگران بزنیم؟ کسی چنین ادعایی نمیکند که تمامی محتوای نویسنده را بیچون و چرا قبول میکنیم، بلکه ادعا این است که میتوان بهترین گنجها را نیز بهقول برنارد شاو در خرابههای دیگران پیدا کرد.
مگر نهاین که حافظ دست بهسرقت هنری میزده و از ساوجی و سعدی و دیگران ابیاتی وام میگرفته و با فرم خود لباس دیگری بر تنشان میکرده؟
راسکین با استناد به کلام کانت که خواندن را نوعی گفتوگو با نویسنده قلمداد میکند، مورد نقد پروست قرار میگیرد که: «خواندن را نمیتوان اینچنین با گفتوگو قیاس کرد. حتی خردمندترین انسانها؛ که تفاوت بنیادین میان کتاب و یک دوست در خرد و فرزانگی کموبیش آنها نیست بکه در روش ارتباط ما با آنهاست».
راست هم میگوید، بهراستی خواندن را نمیتوان بهمثابه گفتوگو دانست که خواندن برخلاف گفتوگو برقراری ارتباط است با اندیشه دیگر اما درخلوت و تنهایی مطلق، که کلام هیبت آنرا از بین میبرد. و ماحصل این خواندن در خلوت همان ایدهها و مسالههای متقدمین است که زحمت مداقه و بررسی عمیق آنها را بر تردیدها و شکهای مدرن ما سپردهاند.
پروست در ادامه در صفحه ۷۶ کتاب مینویسد: « بیشک رفاقت با آدمها چیز پوچ و واهی است و کتابخواندن هم نوعی رفاقت است!»
این ادعای پروست مبتنی بر ایدئولوژی حاکم بر شخصیت وی است که انگار انسانها را جز برده منفعت نمیپندارد؛ اما در گفته خود و مصداقش بسیار صادق است!
چراکه گاهی در رفاقت ما از طرف مقابل خسته میشویم، اما نمیتوانیم او را کنار زده و به خلوت خویش برویم، درحالی که رفاقت با کتاب غیر از این است که وقتی از مدعای نویسنده خسته میشویم کتاب را بسته و خواندن و گوش دادن را بهروز دیگری موکول میکنیم. اما این رفاقت هوای دیگری نیز دارد و آن رفاقت ناب سکوت است، نابتر از کلام! و رفاقت با کتاب رفاقت دیالوگ نیست که رفاقت در سکوت است و تفکر.
با آنچه ذکر شد راقم این سطور قائل بهجمع نظرات راسکین و پروست است! که ما بدون خوانش متقدمین، نمیتوانیم بهخوانشی مدرن و نو برسیم؛ که این کهنه سنتها هستند که دست بهخلق مدرن در تردیدهای ما میکنند. و چه بسا گفتنیها را آنها گفتهاند و مداقه را بهما سپردهاند.
البته باید دقت کرد که در خوانش آرای نویسندگان، مجذوب بازی کلامتشان نشده و تنها در راستای کشف مساله و حل آنها باشیم؛ که چهبسا برخی نه برمبنای قرابتشان با جوهر اندیشه آنها، بلکه از روی میل برای ما توصیف شدهاند که آنچه خواهیم رسید از سلیقه نویسنده خواهد بود و نه اندیشه اصیل. پس ذهن اصیل بلد است که چگونه خواندن را مقهور فعالیت فکری خود کند و در تله الفاظ صاحب اثر گیر نکند!
ما با خواندن، حیاتفکری خود را پیدا کرده و طرز رفتار را از برقراری ارتباط با دیگران میآموزیم. با مداقه نموندن بر آرای کهن و اصیل متقدمین، دست بهخلق آثار نو میزنیم و با سرقات هنری، فرم فکری خودرا بر آرای گذشتگان میپوشانیم و این همان مطلوب حاصل جمع آرای راسکین و پروست است.
منبع: ضمیمه قفسه کتاب روزنامه جامجم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد