کتابهایی چون اشاراتی درباره لیبرالیسم در ایران، توسعه، جامعه مدنی، سرمایهسالاری، نیمه پنهان آمریکا، مبانی نظری غرب مدرن، نیهیلیسم و... نویسنده کتاب نگاهی به تاریخچه روشنفکری در ایران را باید از منتقدان جدی جریان نواندیشی دینی غرب مدرن و وضعیت علوم انسانی در ایران دانست. او که در نشست گفت و شنود با مدیران سازمان صداو سیما سخن گفته، براین باور است که تداوم هویت تاریخی ایران منوط به حل معضلاتی است که شبهمدرنیته به وجود آورده و ایرانیان فارغ از هر تعلق ایدئولوژیک و باور دینی باید به خاطر سربلندی ایران به این مهم فکر کنند. وی با نظر به وجوه مدنظر رهبری در بیانیه «گام دوم»، به ضرورت رسیدن به یک نقطه خودآگاهی تاریخی اشاره کرده و پرداختن به چرایی ضرورت انقلاب را بخشی از مولفه «خودآگاهی تاریخی» میداند. به گفته او یکی از وظایف صداوسیما این است که با تکیه بر خودآگاهی تاریخی ساخت فرهنگی شبهمدرن را با طرحهای کلان بررسی کند. مشروح این دیدگاه را در ادامه بخوانید:
تجهیز رسانه به خودآگاهی تاریخی
امروز ما در متن یک جنگ نرم قرار داریم. این جنگ نرم، نه یک جنگ اطلاعاتی که جنگ تمدنی و تاریخی است . جنگی که زندگی، سرافرازی و ماندن ما به آن بستگی دارد و ما باید پیروز آن باشیم. من فکر میکنم صداوسیما با هر مسألهای که روبهرو میشود باید آن را ذیل جنگ نرم هویتی با مدرنیته و شبهمدرنیته تعریف کند و این به معنای مقابله با اومانیسم است. صداوسیما به مثابه یک رسانهملی و حتی فراتر از آن، به عنوان رسانه انقلاب اسلامی در نوک پیکان و خط مقدم مواجهه تمدنی حضور دارد که عنصر اصلیاش خودآگاهی تاریخی است؛یعنی امروز جامعه ایرانی برای غلبه بر معضلات و مشکلاتی که با آن مواجه است، باید مجهز به خودآگاهی تاریخی باشد. معضلاتی که حداقل در دو قرن اخیر جنس خاصی در نسبت با مقوله تجددمآبی پیدا کردهاست. اگر تاریخ ایران را دستهبندی کنیم، میتوانیم بسته به ماهیت فضای حاکم بر هر دوره، سنخ مشکلاتمان را شناسایی کنیم. تمامی مسائلی که امروزه در عرصه اقتصاد، فرهنگ، آسیبهای اجتماعی و... با آن روبهرو هستیم، در نسبت ما با «تجددمآبی» تعریف میشود.
مسیرپاسخ به سوالات روز جامعه
یعنی اگر بخواهیم با یک نگاه تحلیلی به موضوعات جامعهمان نگاه کنیم، میبینیم که چرایی این مسائل، ریشه در لایههای پنهانی وضع تاریخی دو قرن اخیر ما دارد. من این مسأله را تحت عنوان خودآگاهی تاریخی مطرح میکنم. به عنوان مثال در مواجهه با مسألهای مثل گرانی یک تحلیل این است که خیلی سطحی ریشه آن را در قاچاق و احتکار و تحریم جستوجو کنیم، یک نگاه تحلیلی هم این است که با نگاهی عمیقتر بپردازیم به این که چرا صورتبندی اقتصادی ما این گونه است که با چنین پدیدهای روبهرو میشویم. چرا زیرساخت اقتصادی ما به نحوی است که با کوچکترین عطسه نظام جهانی، دچار زکام میشویم و... اما اگر بخواهیم با نگاهی بسیارعمیقتر به مشکلاتمان بپردازیم، مطمئنا به این نتیجه میرسیم که در دو قرن اخیر، تاریخ ما دستخوش تحولی جدی شده، چرا که از یک برههای نظام جهانی سلطه که از قرن ۱۸ به بعد خودش را بسط داده، سر وقت ما آمد و آن عالم پیشین تاریخی ما که عالم ایرانی - اسلامی است را دگرگون کرد و یک صورتبندی تازهای که با ساختارهای هویتی و مولفههای تاریخی ما ناسازگار است را بر ما تحمیل کرد. این شرایط وضع ما را خاص کرد و ریز و درشت مسائلمان ذیل این وضع تاریخی قرار گرفت.اما برای اینکه بتوانیم به چنین نتایجی برسیم ابتدا باید به سه سؤال اساسی در ارتباط با خودآگاهی تاریخی پاسخ دهیم. اول این که وضع جهان امروز چگونه است. دوم این که ایرانی که امروز ما در آن هستیم، نسبت به گذشته خودش چه وضعیتی دارد و سؤال سوم این که مسائلی که ما امروز با آن روبهرو هستیم چه نسبتی با وضعیت ایران امروز و چه نسبتی با وضعیت جهان امروز دارد.
«خودآگاهی تاریخی» یکی از وجوه بیانیه «گام دوم»
گمان من بر این است که یک رسانه از جمله صداوسیما نمیتواند، فارغ از داشتن نگاهی مبتنی بر «خودآگاهی تاریخی» مواجهه زیربنایی، موثر و تعیینکننده با مسائل امروز ایران داشته باشد. اگر خودآگاهی تاریخی نباشد، در عرصه تاکتیک گیج خواهیم شد؛ چراکه پشت صحنه و لایههای پیشین تاکتیک و استراتژی را نداریم یا حداقل استراتژیهایمان پاسخگو نیست. چرا چنین است. چون لایههای زیرین استراتژی برمیگردد به تئوری که متاسفانه ما تئوری نداریم و علت این مسأله هم برمیگردد به اینکه دچار فقدان تفکر هستیم، منظورم این نیست که ظرفیت تفکر نداریم، میگویم از قابلیتهای خودمان برای تفکرورزی استفاده نکردهایم. بنابراین در عرصه تاکتیک روزآمد عمل میکنیم. درحالی که روزآمد عمل کردن در صورتی جواب میدهد که بر یک طرح کلان استراتژیک مبتنی بر یک گفتمان تئوریک تکیه داشته باشد. یک مثال ساده بزنم. در رمان «آلیس در سرزمین عجایب»، که از رمانهای تاثیرگذار و معروف قرن ۱۹ و اوایل قرن۲۰ است. آلیس وقتی مردد میشود از گربه چشایر کسب تکلیف میکند. آلیس در سر چهارراه از گربه میپرسد: «از کدام راه باید بروم» و گربه چشایر در جوابش میگوید: «بسته به این دارد که بخواهی به کجا بروی». یعنی بر مبنای تفکری که تبدیل به تئوری شده، استراتژی به کجا رفتن تعریف میشود. در جمعبندی ضرورت بحث خودآگاهی تاریخی باز هم تاکید میکنم تا خودآگاهی نباشد نهتنها در عرصه رسانه که در هر حوزه دیگری عملکردهای متناقض و فرساینده خواهیم داشت. بحث را جمع میکنم و برمیگردم به سه سوالی که پیرامون وضع جهان، ایران امروز و مسائلمان طرح کردم. گمان میکنم یکی از وجوه مدنظر حضرت آقا در بیانیه «گام دوم»، نیز روش رساندن ما به یک نقطه خودآگاهی تاریخی است. پرداختن به چرایی ضرورت انقلاب بخشی از مولفه این خودآگاهی است، چون وقتی میخواهیم ببینیم چرا انقلاب شد، باید این انقلاب را در متن تاریخ دو قرن اخیر، حتی در متن تاریخ صفویه قرار دهیم تا به نتایجی کلان برسیم.
بازخوانی جهان در قرن چهاردهم
برای ادامه این مبحث، شما را به نیمه قرن ۱۴ میلادی ارجاع میدهم. زمانی که عالم غرب مدرن در اروپا ظهور میکند و فراگیریاش طی سه چهار قرن، تمامی کشورها را دربر میگیرد. یکی از مختصات عالم غرب مدرن این بود که سودای جهانی شدن داشتند، مثلا در اندیشه «پییر دوبوا» که از متفکران غرب مدرن آغاز قرن۱۴ است، دو مشخصه مهم وجود دارد. یکی بازپسگیری و تحت کنترل قرار دادن فلسطین و دیگری عملی کردن یک طرح کلان جهانی با محوریت اندیشه اروپایی و انسان اروپایی و غربی. به دنبال همین نگاه است که سفرهای دریایی واسکودوگاما یا کریستف کلمب و... در دورانی موسوم به «عصر اکتشاف» آغاز میشود. در این دوره عالم غرب مدرن با تکیه بر انقلاب صنعتی که در عصر رنسانس داشته؛ میخواهد یک نظام جهانی درست کند و جهان را تحت سلطه خودش بگیرد. این طرح بهتدریج اجرایی میشود به گونهای که در پایان قرن ۱۸ بسیاری از نقاط دنیا را یا تصرف کردهاند یا در حال تصرفش هستند.
هجوم نظام سلطه به هویت تاریخی ایرانی - اسلامی
تا زمانی که عالم غرب مدرن به سراغ ما نیامده بود، ظهور آن در اروپا برای ما مسألهای نبود اما از صفویه به بعد بهتدریج برایمان مسأله میشود. ما در آن روزگار مجهز به عالم تاریخی ایرانی - اسلامی بودیم که از بعد اسلام، هویت و حیاتمان را بر روی فلات ایران حفظ کرده بود. البته این عالم ایرانی و اسلامی به نوعی تداوم آن وجوه هویتی عالم ایران قبل از اسلام هم بوده؛ یعنی برخی از عناصر این وجوه هویتی مشترک است و همانها این ظرفیت را به ما داد که بتوانیم شیعه شویم. این عالم ایرانی و اسلامی صرفنظر از هر ایرادی که بتوانیم به آن وارد کنیم، توانسته بود در پس هزار و چند صد سال، هویت کلی ما را حفظ کند. در سایه این هویت استقلال داشتیم، چند تا حکومت نیرومند زمینهسازی شده بود و از همه مهمتر این که در این بستر، تولیدات عظیم و حیرتانگیز فرهنگیمان به بار نشسته بود و... اما این عالم ایرانی- اسلامی از اوایل قرن۱۹ به صورت سیستماتیک مورد هجوم نظام جهانی سلطه قرار گرفت. دلیل هم داشت؛ در طرح کلانی که داشتند، سه قدرت بزرگ هند گورکانی، ایران صفوی و عثمانیان که قدرتهای غیراروپایی بودند، باید تضعیف و نابود میشدند.
مدرنیته؛ محصول طبیعی تاریخی غرب
نظام جهانی سلطه باعث شد تاریخ ما به تاریخ غرب مدرن گره بخورد. درواقع به زور ما را سوار قطار مدرنیته و تجددمآبی کردند و این بلا را سر مصر، چین، هند، اقوام آمریکای لاتین و بسیاری ازکشورهایی که مدرنیته محصول طبیعی تاریخشان نبود هم آوردند. مدرنیته یک پدیده اروپایی و نتیجه مشخص سیر تاریخی بود که در یونان باستان و عالم غرب باستان با کاسماسانتیزم شروع شده بود و به هیچ وجه مال ما نبود و این نهفقط ازضعف ما نبود که نقطه قوت هم بود. ما یک وقت تاریخی و یک ساحت وجودی دیگر داشتیم اما نکته این است که غرب مدرن که میخواست جهانی شود، مدرنیته را به زور در دنیا تزریق کرد، چون میخواست منابع طبیعی و نیروی کار ملتها را غارت و همه دنیا را به بازار مصرف خودش تبدیل کند. بنابراین یک نظام جهانی فراگیر ساخت تا ساختهای زندگی غیرمدرن دیگر جوامع را از بین ببرد و آنها را درگیر مدرنیته کند.
معضلات شبهمدرنیته در ایران
بعد از ورود استعمار و غلبه صورت بندی شبهمدرنیته بر ایران، سنخ و جنس مسائل ما کاملا متفاوت شد. تا قبل از آن دشواری جدی برای موضوع استقلال و هویتمان نداشتیم ولی از زمانی که استعمار غرب مدرن آمد و برای اینکه ما را تحت کنترل قرار دهد، صورت بندی عالم ایرانی ـــ اسلامی ما را عقب راند و شبهمدرنیته را بر ما حاکم کرد و بهدنبال آن با مجموعهای از معضلات جدید روبهرو شدیم، به طوری که دیگر نمیتوانیم فارغ از نسبتمان با غرب و مدرنیته حتی به خودمان بیندیشیم. از این به بعد تک تک مسائل ما خصوصا حوزههای تفکری ما از سنخ تازهای شد و به نوعی از عالم تاریخی جدیدی برآمد که باید آن را عالم شبهمدرن نامید. بنابراین رسانهای مثل صداوسیما، نمیتواند فارغ از مسأله مواجهه با غرب و آنچه باعنوان جنگ نرم است، سیاستگذاری کند. این جنگ نرم را به سطح اطلاعات و دعوای رسانهای تقلیل ندهیم. جنگ نرم یک دعوای هویتی و تاریخی است. دعوای دفاع از استقلال، هویت، سرفرازی وعزت ملی؛ برای این که آزادی،شأنیت انسانی و وحدت ملی داشته باشیم، باید برنده جنگ نرم باشیم اما برای مقاومت کردن ابتدا باید نسبت خودمان را با آنها بشناسیم.
انقلاب اسلامی، اعتراض به تونل وحشت شبهمدرنیته
انقلاب اسلامی اعتراضی بود به وضع بحرانی که شبهمدرنیته در ایران ایجاد کرده بود. وضعیتی که من آن را «تونل وحشت و ظلمت شبهمدرنیته» مینامیم. ما با انقلاب اسلامی ساخت سیاسی شبهمدرنیته را متلاشی کردیم اما ساخت اقتصادی و ساخت فرهنگیاش باقی ماند و خودشان را بازتولید کردند. بهگونهای که در پایان دهه۶۰ و اوایل دهه۷۰ ساخت سیاسی برآمده از انقلاب در محاصره ساخت اقتصادی و فرهنگی قرار میگیرد و یک ارتجاع شبهمدرن سر بلند میکند. این ارتجاع کار را به جایی میرساند که امروز در واقع جریان انقلابی در عمل حالت انفعالی گرفته و در فضایی کاملا شبهمدرنیستی محاصره شده است، همین بازتولید در حوزه فرهنگ و اقتصاد، گفتمان حاکم بر فضای کلی جامعه را از میانه دهه۷۰ عوض کرده و بهتبع آن حرکت رسانه را نیز تحت تاثیر قرار داده است .
دوران انحطاط غرب مدرن
در پاسخ به این که انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ در چه شرایطی رخ داد. به گفته مورخان و فیلسوفان تاریخ غرب، دورهای بود که عالم غرب مدرن در سیر تاریخیاش وارد دوران انحطاط شده بود. عالم غرب مدرن از اواخر قرن۱۹ وارد دورانی شد که دوران شروع پیریاش است. به قول نیچه آغاز پایانش است ـــ استناد من به نیچه نه از سر تایید او که صرفا در جهت استناد به استنباط مورخان و فیلسوفان و متفکران غربی است ـــ عالم غرب مدرن به گواه صاحبان اندیشه ونظر و عمل غرب امروز، از اواخر قرن ۱۹ و به طور دقیقتر از اوایل قرن۲۰ وارد دوران بحران انحطاط شد. بحران انحطاط به معنای انقراض لحظهای نیست بلکه یک دوره گذاری است که ممکن حتی چند صد سال طول بکشد. من از آغاز یک پایان سخن میگویم. امروز تمام مفروضات، مسلمات و اصول دوران روشنگری غرب که برآمده از دوران اوج، نضج، پختگی و توانمندی و هویت آنهاست، توسط متفکران پست مدرن یا نفی شده یا به چالش کشیده میشود. اومانیسم را هایدگر مورد سؤال قرار داد، سوبژکتیویته را فوکو و نظام تکنیک را هایدگر و فوکو و عقلانیت را مکتب فرانکفورتیها و... مورد سؤال قرار دادند. کسانی که در این باره تردید دارند، با یک مرور کوتاه در اندیشه غربی مدرن یعنی از سال ۱۹۴۰ به بعد را بررسی کنند، ببینند چند متفکر از سبک و سیاق متفکران موید مدرنیتهای که در قرن۱۸ بودند، از سنخ ولتر و روسو و مونتسکیو و هولباخ همچنان دفاع میکنند، حتی پوپر در دفاع از هویت تمدن غربی، انفعالی عمل میکند و عقلانیت مدرن قرن۱۸ را کامل نمیپذیرد. فوکو، لیوتار، جیانی واتیمو و مکتب فرانکفورتیها، همه از بحران و انکار آنچه عناصر هویتی نظری و تمدنی غرب بوده، حرف میزنند.
طلیعهداری گذر از گلوگاه تاریخ
در شرایطی که عالم غرب مدرن وارد دوران بحران انحطاط شده بود، انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ رخ میدهد. انقلاب اسلامی یک پیام جهانی فراگیر دارد، من باورم این است که دو، سه قرن دیگر، کسانی که تاریخ جهان را در خصوص قرن۲۰ مینویسند، انقلاب اسلامی ایران را طلیعهدار دوران انحطاط مدرنیته خواهند نامید، چنانچه ما امروز انقلاب ۱۳۴۸ شهر رم را آغاز رنسانس مینامیم و مورخان آن را اولین انقلاب بورژوایی مدرن تاریخ میدانند، گمانم این است که بعدها درباره انقلاب اسلامی چنین قضاوتی خواهد شد و از آن به عنوان اولین انقلاب پساسکولاریستی تاریخ و اولین انقلابی که گفتمانش از سنخ مدرنیته و اومانیسم نبود یاد میکنند، انقلاب اسلامی ما طلیعهدار آن گذاری است که به اعتقاد من از ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ شروع شد، از دوران پسا هگلی، دوره ای که عقلگرایی، اومانیسم و مدرنیته اعتبار خودش را از دست داد. اما انقلاب اسلامی همچنان که یک نسبتی با جهان دارد، یک نسبتی هم با ایران دارد. انقلاب اسلامی ایران در شرایطی رخ داد که عالم شبهمدرن، حدود صد سال بود بر ایران مستولی شده بود و مجموعهای از شرایط را ایجاد کرده بود که جامعه ایرانی را بر آن داشت که با تکیه بر ظرفیتهای عالم ایرانی- اسلامی نسبت به این صورتبندی اعتراض نشان دهد، یعنی انقلاب اسلامی ما رستاخیز عالم ایرانی-اسلامی علیه صورتبندی شبهمدرنیته بود.
عصری طلایی به گواه رسانههای معاند
توجه داشته باشید تصویری که امروز رسانههای معاند از عصر پهلوی ارائه میدهند، با واقعیتهای تاریخی نمیخواند.کافی است گزارش روزنامههارا از ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ بخوانیم، آن موقع هم تورم، قطعی برق، کمبود کالا، ناکارآمدی سیستم بروکراتیک، وتوزیع ناعادلانه ثروت داشتیم وبه هیچ وجه عصریی طلایی نبوده. فاجعهبارترین وضع ضریب جینی – شاخص اقتصادی برای محاسبه توزیع ثروت در میان مردم - مربوط به سال ۱۳۵۶ است. هوشنگ نهاوندی، وزیر اقتصاد معروف دوران پهلوی در گفتوگو با بیبیسی اعلام میکند که تورم ۴۰ درصدی داشتیم.
کافی است نگاهی داشته باشیم به ادبیات داستانی ایران در دهه ۵۰ به وضوح رد پای فقر، فساد، خشونت،ظلم و اختناق را در آثار روشنفکرانی که نه مذهبی بودند و نه طرفدار انقلاب اسلامی میبینید. بروید آثارمحمود دولتآبادی، علی اشرف درویشیان، غلامحسین ساعد و صادق چوبک را بخوانید. اگرتصویری که شبکه من و تو ارائه میدهد، واقعیت داشته، پس چرا ادبیات داستانی، موسیقی پاپ و فضای سینمای ایران این قدر تیره و تلخ و همراه با فضای اعتراضی بوده. شبهمدرنیته هویت دینی ما را به چالش کشید و ایران را وابسته کرده بود، ایرانی را که تا قبل از شبهمدرنیته حریف روسها و هندیها بود، نمیخواهم از شاهها دفاع کنم ولی یکی از مقتدرترین دولتهای دنیا را داشتیم، ما دوره صفویه را داشتیم، کشورگشایی مثل نادر را داشتیم که از نظر بعضی تئوریسینهای نظامی با نبوغ نظامی حتی بالاتر از ناپلئون عمل کرده است. درحوزه اقتصاد، تا قبل از سیطره اقتصاد شبهمدرن، نسبت تجارت ما با روسیه یک به سه به نفع ماست، توانمندی صنعتی ما از انگلستان آن موقع - قبل انقلاب صنعتی- بیشتر بود. اینها را احمد اشرف جامعهشناسی سکولار میگوید. اونه مذهبی است و نه طرفدار انقلاب اسلامی. نوشتههای او را در کتاب موانع تاریخی رشد سرمایهداری در ایران بخوانید، نمیخواهم دفاع مطلق کنم اما شرایطی که از نظر توانمندی و استقلال داشتیم خیلی قابل قبول بود، اما شبهمدرنیته ما را به فاجعه کشاند و خوشبختانه جامعه ایرانی با تکیه بر ظرفیتهای عالم ایرانی- اسلامی، با ثمر رساندن انقلاب اسلامی به آن واکنش نشان داد.
دین تنها بدیل
جامعه ایرانی به صورت ناخودآگاه فهمید آنچه گرفتارش کرده شبهمدرنیته و تجددمآبی است، بنابراین سراغ گفتمانی رفت که دورترین فاصله را از شبهمدرنیته داشت،یعنی روحانیت. هنوز هم یگانه بدیل مقابل اومانیسم و مدرنیته، دین است، چون مدرنیته یعنی سیطره سوبژکتیویته، به زبان قرآنی سیطره نفس اماره است و بدیل سیطره نفس اماره تبعیت از ولایت الهی است و جامعه ایرانی سراغ آن رفت تا ما را از تونل وحشت شبهمدرنیته رها کند، منتها انقلاب اسلامی به دلیل اینکه از ظرفیتهای تفکری خودش استفاده نکرد، در مواجهه با ساختهای اقتصادی و فرهنگی دچار مشکل شد. البته ساخت سیاسی را به مدد انرژی انقلابی تودهها خیلی خوب توانست متلاشی کند. طرح تئوریک بدیل هم داشتیم چون از سال ۱۳۴۸ اجمالا تحت عنوان ولایت فقیه طراحی شده بود اما طرح بدیل اقتصادی و فرهنگی نداشتیم، بنابراین دچار تعارض شدیم. ساخت سیاسی میخواست انقلابی و ورای شبهمدرن باشد اما ساخت اقتصادی و فرهنگی کم و بیش دست نخورده تحت سلطه شبهمدرنیته مانده بودند، نتیجه این تعارضات درونی، ساختی را به وجود آورد متناقض که تداوم آن تا به امروز رسیده است.
تداوم هویت تاریخی ایران با طرحهای فرهنگی
همانطور که ساخت سیاسی عوض شده، خرده ساختهای دیگر نیز باید به موازات هم تغییر کند و الا ما گرفتار چرخه باطل تمام این ویژگیها خواهیم بود و از آن مهمتر، ارتجاع شبهمدرنی که سربلند کرده حتما ما را استحاله خواهدکرد. وقت آن رسیده جملگی فارغ از هر تعلق ایدئولوژیک و باور دینی که داریم به خاطر ایرانمان به این مسأله فکر کنیم؛ چراکه تداوم هویت تاریخی ایران منوط به حل معضلاتی است که شبهمدرنیته برای ما به وجود آورده و فقط با تفکر یعنی داشتن «خود آگاهی تاریخی» حل میشود. برای اینکه بتوانیم از شبهمدرنیته رها شویم باید طرحهای بدیل فرهنگی و اقتصادی ایجاد کنیم، که اگر موفق نشویم، استحاله هویتی رخ خواهدداد. آن بحثی که حضرت آقا در مورد استحاله مطرح کردند، همین است. صداوسیما نمیتواند خارج از این شرایط خودش را در مواجهه با مسائل قرار بدهد، یعنی با هر مسألهای که روبهرو میشود، باید آن را در نسبت با مدرنیته و شبهمدرنیته مدنظر قرار دهد. یکی از وظایف صداوسیما این است که ساخت فرهنگی شبهمدرن را با طرحهای کلان بررسی کند.
تعریف هویت با محوریت تشیع و ولایت فقیه
در بحث هویت نیز مطمئنا باید به تعریفی از هویت ایرانی برسیم که در عین حال که محوریت آن ولایتفقیه، تشیع و عنصر ولایت است، بتواند تمامیت تاریخی ما را نیز پوشش دهد، حتی با حوزهها و لایههایی از طبقات متوسط و مدرن اجتماعی که به نوعی تعلقات سکولاریستی دارند، بتوانیم تعامل کنیم. ما باید به تعریفی از هویت ایرانی برسیم که بدیلی در مقابل هویت شبهمدرنیستی ناسیونالیستمحور باشد و این هویت باید به طرح اقناعی فراگیر بدل شود. در غیر این صورت در بحران هویت، بازی را میبازیم. باز هم تاکید میکنم عناصر پیشینی ما، کاملا به ما کمک میکند این هویت ولایتمحور را شکل بدهیم. من به شاهنامه اشاره میکنم که در سراسر تاریخ ایران، آرمان ایرانیان را شاهی معرفی میکند که به او «شاه پارسا» میگویند. آرمان ایرانیان ولایت است، در سراسر ادبیات فارسی ما حکمران ایدهآل کسی است که چهره معنوی و دینی داشته، عادل بوده و رابطه ای مبتنی بر هدایتگری پیر پارسا با جامعه دارد. یعنی عناصر اصلی مفهوم ولایتفقیه را دارد. اینها را باید به زبان امروزی تعریف کنید. دقیقا به صفحات آغازین کتاب حکمت الاشراق سهرودی رجوع کنید، ببینید ایدهآل سیاسی او کیست. به تلقی فارابی نگاه کنید، اینها نمایندگان فرهنگ و هویت ما هستند.
ایرانی «دین خو»
«آرامش دوستدار» اندیشمند معاصر ایرانی که یک بهایی آتئیست بود و سرسختانهترین حملات را هم به دین میکرد، در کتاب«امتناع تفکر در فرهنگ دینی» معتقد است که: «ایرانیها دینخو هستند. میگوید ایرانیها نمیتوانند تفکر کنند چون دینخو هستند و با دین نمیشود تفکر کرد.» او درست فهمیده، ما باید از قابلیت دینخویی که عنصر محوریاش ولایت است، استفاده کنیم و به زبان امروزی، آن را مبنای هویتمان قرار دهیم؛ هویتی که در مقابل هویت شبهمدرنیستی ناسیونالیسم محور قرار میگیرد. من سعی کردم، راجع به مقوله مهم«خودآگاهی تاریخی» صحبت کنم تا بفهمیم مسائلمان از چه سنخی است و اگر میخواهیم به دنبال پاسخ بگردیم، این پاسخ را در کجا باید جستوجو کنیم. مطمئنا شناخت مسأله گام مهمی برای پاسخگویی به آن است.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد