همین یک مصداق بزرگ از مهاجرت و آیات و روایاتی که در تایید و درستی هجرت آمدهاند، خود دلیل محکمهپسندی برای هجرت است. برای اینکه مهاجر را با عینک وطنفروش نبینیم و هدف او را از حیث رشد، تغییر، تجربه یا حتی فرار از موقعیت و ابعاد دیگر هم بررسی کنیم. حالا بامن آماده شوید تا اهداف مهاجرت را زیر ذرهبین بگذاریم.
اینجا، بدون مرز
سال ۱۹۶۱ کتابی با عنوان«کهکشان گوتنبرگ» نوشته و روانه بازار شد. نویسنده در این کتاب از عبارتی پردهبرداری کرد که تا همین امروز دهان به دهان میگردد و پایه خیلی از نظریههای حوزه رسانه شده است. «دهکدهجهانی» عبارتی بود که اولینبار مک لوهان نظریهپرداز کانادایی در این کتاب قید کرد که مشخصا درباره نسل بعدی رسانه و دنیای پس از تلویزیون و رسانههای چاپی صحبت میکند و دنیای آینده را از لحاظ ارتباطات رسانهای و اینترنتی به دهکدهای تبدیل میکند که یکسری دانش سطحی و مشخص و ارتباطات گسترده با زبانی یکسان مثل یک روستا و فضای کوچک زیستی در مقیاس جغرافیایی وسیع در آن جاری است. بعدها نظریههایی مثل «ایده مرزهای آزاد» از منظر سیاسی و تردد راحت از کشوری به کشور دیگر یا نظریه «جهان بدون مرز» و پایان دولتها که توسط «کنیچی اوهمای» مطرح شد، در ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بیانگر این است که ما با مفهوم تازهای از مرز مواجهیم. پس از بررسی دقیق درباره تعریف جدید مفهوم مرز بهخصوص برداشتی که مک لوهان با پیدایش اینترنت و همهگیری وسایل ارتباطجمعی ارائه میدهد باید اشاره کنیم به اینکه در پژوهش و تعریف نسل زد یکی از شاخصههای این دوره unlimited یا «نامحدود بودن» این نسل است.بیمرز بودن در همه ابعاد، چه رفتاری و اخلاقی، چه ارتباطی و جغرافیایی که شاید مهمترین علت آن پدیده اینترنت است، برای جوامع مختلف تعجبآور، بحثبرانگیز و حتی در ابعاد اقتصادی و سیاسی، مخاطرهآمیز تلقی میشود.احتمالا شما هم توی پلیلیست گوشیتان بعد از خواننده آنطرف آبی پرت میشوید در فضای مداحی مورد علاقهتان یا بعد از موسیقی سنتی اصیل ایرانی هوس یک آهنگ رپ میکنید. ممکن است گاهی در «دنیای موازی» و رویاهایتان زندگی کنید یا دلتان بخواهد «شیفت کردن» را تجربه کنید یا آنقدر زبان خودتان یا دوستانتان خوب باشد که درباره اهمیت محیطزیست و اتفاقات خاورمیانه با یک کانادایی در فضای مجازی همکلام شوید و دوستان مجازی خارجی زیادی هم داشته باشید. میل به بیمرز بودن در تمام ابعاد زندگی فرد نتیجتا باعث میشود برای نوجوان و جوان و همنسلانش در هرجای دنیا، مفهوم مرز، وطن، مهاجرت و تعلق و عرق کمرنگ و متفاوتتر از نسلهای پیشین باشد و برای ترک جغرافیایی راحتتر و قلابهای نگهداشتنش در وطن لاجانتر و بیمعنیتر. خصوصیتی که او را نباید برای داشتنش سرزنش کرد یا نگرانکننده دانست.
بیا تا برویم
میخواهم گریزی هم به مفهوم وطن بزنم. وطن محل مسکن و اقامت است و در تعبیری جایی است که فرد به دنیا آمده و پرورش پیدا میکند. چند سال پیش در مصاحبه با دکتر روانشناسی شنیدم در صورتی نام خانواده به یک جمع چند نفره از پدر و مادر و فرزندان اطلاق میشود که در این جمع اتفاقات مشترکی شکل بگیرد. از غذا خوردن دستهجمعی تا تلویزیون دیدن و بازی خانوادگی. حالا این تعریف را اگر به یک جامعه تعمیم بدهیم و بزرگش کنیم حتما وطن، خانهای است که در آن تجربههای مشترکی شکل بگیرد و همه به نوعی مبتلابه این اتفاق باشند و زبان و خاطرهبازیهای مشابهی از وقایع پیشآمده را بازگو کنند. اتفاقی مثل جنگ تحمیلی، زلزله بم، قحطی بزرگ ایران در سال۱۲۹۶، انقلاب و حتی تجربه اغتشاشات شهریور۱۴۰۱ همه یک تجربه مشترک محسوب میشود که ناخودآگاه ولو با وجود تفاوت آرا و نظرات یک نزدیکی از جنس همخانه و خانواده بودن را در آدم ایجاد میکند و متضاد آن، حس غربتی است که یک فرد در مهاجرت تجربه میکند، چون با افراد آن مرز حرف، احساس و تجربه مشترک و مشابهی نداشته و همیشه اندکی از این حس حتی با سالها زندگی در کشوری دیگر هم ادامه خواهد داشت.با از بین رفتن مفهوم مرز و متقابلا گستردگی ارتباطات، بخش قابلتوجهی از تجربههای مشترک در بستر رسانه و فضای مجازی اتفاق میافتد. همدردی جوان آمریکایی و نوجوان ایتالیایی با مردم غزه، خندیدن جوان برزیلی و سنگاپوری به حرکات و حواسپرتیهای بایدن رئیسجمهور آمریکا و هزاران تجربه مشترک دیگر در محیط مجازی باعث شده دیگر تعریف تجارب مشترک هم تغییر پیدا کرده و حتی فرد مهاجر به کشور دیگر بتواند بهراحتی خود را در آن فضا هضم کرده و سادهتر از دهههای پیشین تجربههای مشترک را بازتعریف کند.
مسأله این است
آمار و ارقام نشان میدهد در کشور هرقدر هم که گرانی سر به فلک بکشد باز هم مهاجرت رشد تصاعدی دارد. میل به ترک وطن به علتهای مختلف در نسل جدید هرروز بیشتر دیده میشود. براساس آمار سالنامه مهاجرتی ایران در سال۱۴۰۱، در سالهای ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۱ به طور متوسط سالانه حدود ۸۶ هزار ویزا یا اجازه اقامت غیرتوریستی برای ایرانیان صادر شده است. ناامیدی از اشتغال و تحصیل خوب، بیثباتی اقتصادی، نارضایتی از شیوه حکمرانی و دلایل آشنای دیگر مثل رشد در ابعاد و حرفههایی که در کشور کمتر به آنها بها داده میشود یا تغییر و تحول و حتی فرار، علتهایی است که افراد را وادار به ترک مرزها میکند که در ادامه به آنها با توصیفاتی اشاره خواهم کرد و نظرات نوجوانها را درباره چرایی مهاجرت خواهیم خواند.
شدشد، نشد یه بلیت میگیرم مهاجرت میکنم!
جمعشان جمع است. رتبههای برتر نشستهاند روی صندلی بهترین دانشگاه ایران و گزارشگر از هرکدام یک سؤال میپرسد که جوابش بیبرو برگرد یه چیز است:
- به مهاجرت فکر میکنی؟
+ بله، صددرصد و...
این فیلم را احتمالا وقتی توی اکسپلور فضای مجازی فیلترشدهتان میچرخیدید دیدهاید. رویای رفتن، درسخوانده و کمهوش و جیب پر و خالی نمیشناسد.
ترس از آینده نوجوانی که با سؤال چرا به مهاجرت فکر میکنی، جویای آن شدم، این بود که حتما قرار است در کمترین کیفیت در کشورم درس بخوانم و احتمالا علاقهام را به خاطر نبود بازار کار یا پیشرفت نکردن ایران در بعضی حوزههای علمی، ورزشی، اقتصادی و... باید کنار بگذارم و سراغ رشته و شغلی بروم که بتوانم کسب درآمد کنم. آن هم اگر عاقبتم به راننده تاکسیاینترنتی که میخواهم تبلیغش نکنم، ختم نشود. قدم به قدم از روز تولد یک فرد تا بزرگسالی و شکوفاییاش را بررسی کنیم تا ببینیم چه میشود نوجوان و جوان عرصه رشد را در خاک وطنش تنگ میبیند و انتخاب میکند برای تحصیل و در ادامه بهکارگیری علمش سراغ وطن دوم برود؟
اولین حرفهایی که بین مادر و پدر رد و بدل میشود و کودک آنها را درک میکند عمدتا بوی ناامیدی و نارضایتی از وضع اقتصادی و کاری و غیرقابل کنترل بودن مطلق شرایط دارد. این صحبتها در دل خانه تا نوجوانی دوره اول و دوم و جوانی ادامه دارد و عمیق و سنگینتر میشود. از همان سالهای ابتدایی او وارد خانه دومش یعنی مدرسه میشود؛ جایی که به عنوان بستری برای تحصیل و تربیت، در طرح درسها و فعالیتهایش کمرنگترین ردپا را در استعدادیابی و مهارتآموزی، تدریس برمبنای بوم و جغرافیا در شهرستانها و حتی ضعف در ایجاد انگیزه و باور بین دانشآموزان دارد و او را محکوم به شرکت در آزمونی میکند که در حالت عادی برای کسب بهترین رتبهها باید سمپادی باشی و پولدار. حالا او در بیرویاترین حالت در ماشین قالبگیری و شبیهسازی جامعه یا خود را راننده تاکسی اینترنتی تصور میکند، یا کارمند یا با هر ترفندی بلاگر میشود. به همین علت این کلیدواژه را در سؤال و جوابها بیشتر میشنیدم: مهاجرت میکنم چون آنجا برای رشد و برای تمام علایق یک راه و بستر مالی وجود دارد و فقط در اینجاست که دوندگی بیحاصل است. برای قهرمانان ورزشی که در ایران تلاششان نادیدهگرفته شد، مخترعان و پژوهشگرانی که برای ثبت و پیادهسازی ایدههایشان به دلیل تضاد منافع در ارگانهای دولتی باید بیخیال آن میشدند و به خاطر خیلی از حرفهها و علاقهها مثل رویای پیوستن به ناسا و اهمیت به هنر و حتی ابعاد پژوهش در حوزههای پزشکی و تجربی دلشان میخواهد بروند و بخش زیادی از آن، منطقی است. ناگفته نماند هستند کسانی که دوست دارند بروند و برگردند و علمشان را خرج کشور کنند.
حال و هوامون عوض نشه؟
بعد از ۱۰سال دیگر آدم به جایی میرسدکه مسیرمترو، مدرسه یا محل کار تا خانه را از حفظ میآید بی اینکه به جزئیات مسیر دقت کند. ممکن است حتی سوپری را که سرکوچهشان امروز باز شده، هم نبیند. یکی از درسهای بزرگ نویسندگی فرار از عادتهاست. همین عادتها و روزمرگیها یک روز بالاخره فرد را وادار به تغییر و تحول در زندگیاش میکند. همان توصیههایی که روانشناسان از بهتر دیدن و بررسی نکات خوب و بد در زندگی و انجام کارهای ولو کوچک برای تغییر به فرد میکنند. مجموعه اتفاقاتی که میشود آنها را هجرت صدا کرد اما نه از بعد مکان. همان کارهای ریزی که با یک بالا، پایین کوچک میتواند برای آدم تازگی داشته باشد. از تغییر ژانر سریالهایی که میبینیم تا چالش آشپزی کردن در خانه و مشغول شدن به یادگیری یا انجام یک حرفه، هجرت محسوب میشود. حالا عدهای هم هستند که دلشان میخواهد هجرت عمیقتر و اساسیتری را تجربه کنند. مثلا زندگی در یک قاره یا کشور دیگر. عیبی هم ندارد. همانطور که در مقدمه متن گفتهشد، روایات و احادیث زیادی درباره محاسن مهاجرت و حتی توصیه به اینکار وجود دارد. آیه۹۷ سوره نسا درباره کسانی است که پس از مرگ به فرشتگان میگویند ما در سرزمین خود مستضعف و تحت فشار بودیم و آنها در جواب میگویند مگر زمین خدا پهناور نبود که مهاجرت کنید؟
از این دست آیات که توصیه به هجرت درونی و جغرافیایی میکند، زیاد است. اما سؤال اینجاست چرا آدم همیشه وقتی دچار سختی و عادت میشود، اولین دارو را ترک مکان میداند و تغییر را از زاویه دید خودش شروع نمیکند؟ به نظر میرسد یکی از علتهایی که در مهاجران خصوصا ایرانیها بعد از ترک کشور هنوز هم از شرایط راضی نیستند و میل به بازگشت دارند، این است که تنها راه تغییر را فرار از شرایط دیدهاند و در نتیجه وقتی مهاجرت را به مثابه یک هجرت صرفا جغرافیایی ببینی و کشور دیگر را چوب چراغ جادو، هرجا بروی باز هم خوشحال و آرام نخواهی بود و تا وقتی هجرت را یک عمر درونی نبینی هرجایی میتواند جهنم باشد. گرچه ممکن است عمده تغییراتی که یک ایرانی در کشور میخواهد دست خودش و هجرت درونیاش نباشد.
تنها راه رهایی
چند ماه پیش بود که کاوه آهنگر، بازیگر ایرانی با ویدئویی مصائب پناهندگی و فرار غیرقانونیاش به خاطر بازی در یک فیلم ضد ایرانی را بازگو کرد. او مجبور شده بود از راه دریایی از مرز خارج شود و حتی به خودکشی بهخاطر نخوردن آب و غذا و شرایط سخت مسیر فکر کند و دلتنگ مادرش بود. در هر حال گاهی برای بعضیها بهترین راه فرار است. آهنگر اولین و آخرین نفری نبود که راه حل دیگری را پیش پایش نمیدید.کیمیا علیزاده، کاراتهکای قهرمان ایرانی که هنوز برای کشور جدیدیش آلمان افتخاری کسب نکرده، علیرضا فیروزجا استاد بزرگ شطرنج که حالا با پرچم فرانسه پای میز شطرنج میرود یا خبرنگاران، مجریان، بازیگران و سیاسیونی که این روزها پرچمدار اعتراضات کشورند، هم روزی ترککردن را تنها انتخاب خود میدیدند و حالا نمیدانیم به خاطر زبان و تجربه گذشتهای مشترک با وجود انتخاب کشور جدیدی برای زندگی هنوز باید آنها را هم مرز خطاب کنیم یاخیر! اما در آخر باید بگویم برای واو به واو آسیبشناسی و چرایی همهگیری مهاجرت نه تنها گوش شنوایی برای حرفهایتان هستیم بلکه سراغ مسئولان هم خواهیم رفت.
به مهاجرت فکر میکنید؟ چرا؟
به هجرت و مهاجرت فکر میکنم. نه برای سکون و ماندن، بلکه برای تغییر چرا که آدمی به تغییر زنده است و همیشه بعد از خالص شدن دلش هوای خانه را میکند. میتواند ستونهایخانه را از نوبسازد و در قله کوه خود آرام بگیرد./کیمیا کاظمی
بله. فکر میکنم، شاید خیلیهای دیگر هم مثل من درگوشه ذهنشان کلمه مهاجرت خاک بخورد؛ نمیخواهم کلمات کلیشهای کنار هم بگذارم اما از هرچه بگذریم هیچ کجا خانه نمیشود و ترک آنهم قطعا سخت است. من تصمیم گرفتهام درخانه خودم خوشحالی را پیدا کنم و بعد تصمیم به کوچ کنم! شاید این راه برای من درستتر باشد./حانیه آبنیکی
بله. چرا باید علم را گسترش ندهم مگر پیامبر مهربانی نگفت اگر علم در ثریا باشد مردانی از سرزمین پارس به آن دست خواهند یافت. میروم علم را فرا میگیرم و برمیگردم به خانه مادری یعنی وطن./فاطمه فهیمی
قطعاخیر، شاید کلیشهایوشعاری باشد، ولی واقعا من عاشقوطنم هستم. عاشقمردمی که با آنها هموطنم./ فاطمهسادات امیری
بین دوراهی ماندهام، نمیدانم کدامگزینه را انتخاب کنم بله یا خیر. از جهتی بله، چون کشورهایدیگر مانند چین، ژاپن و کره سطحعلم وپیشرفتشان خوب است و ازجهتی خیر، زیرا ایران ازهمه کشورها از امنیتبالایی برخورداراست. /محدثه عراقی
راستش یک سه حرف غیر ترک کردن که پای امضای رویا را به میان میکشاند بهترین جواب است؛ بله./ پریافرجی
خیر، چون من یک پرستوی مهاجر نیستم که اگر سرما به مذاقم خوش نیامد، چارهای بهجز رفتن نداشته باشم. بهعنوان یک انسان، ترجیح میدهم در خانهای بمیرم که خود آن را ساختهام./ محیا
بله، بالاخره آدمیزاد است و فکری که به هرسو میتواند پرواز کند اما آنکه فکرها به فعل هم تبدیل شوند، شرط است.چیزی که فکر من را فقط فکر نگه میدارد، این است که در این خاک ریشه دواندهام. همینجا جوانه زدهام و همینجا خواهم ماند برای آنکه غنچهای کوچک باشم./ریحانه محمودی
بله. من وطنم را دوست دارم، ولی متاسفانه فرصتی برای پیشرفت در زندگیام، در این کشور وجود ندارد و من بهعنوان یک نوجوان نیازمند یک زندگی نرمال هستم که در این کشور، به هیچکدام از نیازهای من پاسخ داده نمیشود که هیچ، سرکوب هم میشود. من این خاک را، تاریخش را، قدمتش را عاشقانه دوست دارم اما حتی خدا هم فرموده: جایی که در آن به شما ظلم شد؛ از آنجا مهاجرت کنید./ملینا قیاسی
بهتر است بگویم بله. درست در زمانی فکر مهاجرت به ذهنم خطور میکند که تمام تلاشهای بیوقفهام بینتیجه میماند اما یک چیز در این خاک قدرتش برای نگه داشتن من بیشتر از هرچیزی است./سیما بازیار
انسانها عادت دارند با اما و شایدها خودشان را به جای دیگران در موقعیتهای مختلف تصور کنند و این دور از ذهن نیست که بسیاری از ما خود را در کنار چشم آبیها یا چشم بادامیها تصور کرده باشیم.اما اگر از بحث مالی و عاطفی ماجرا بگذریم چیزی که ما را به یکدیگر پیوند داده است خاک است.آری تنها خاک، کاری میکند که برای دلکندن از وجود دلت بگذری./ فاطمه مهرابی
درست است خیلی سخت و حتی وحشتناک باشد اما هرکسی شرایط مهاجرت داشته باشد و مهاجرت نکند باخته./ سام