من کودک نیستم
هرچه کنار گذاشتن شیشه شیر و جغجغه برای یک انسان سخت است، کنار گذاشتن باب اسفنجی و کلاه قرمزی برای ورود به دوره نوجوانی آسان است. در واقع ورود هر کدام از دوره کودکی به دوران نوجوانی با یک سری حال و احوالات جدید و عجیب و غریب همراه بود؛ از سبز شدن پشت لب بگیر تا کمی بی اعصابی هورمونی و انرژی نامحدود. اما یکی از بزرگترین چالش همه ما در آن برش از زندگیمان، این بود که باید داد میزدیم : "آقاجان من دیگر کودک نیستم شاید بزرگسال نباشم، اما یک نوجوانم و نوجوان یعنی فردی که خیلی جدیتر میتواند در مورد مسائل نظر بدهد و کمی عاقلانهتر به زندگی نگاه کند؛ بنابراین نوجوان بودن و حال و احوالات من یادتان نرود و خوب بدانید که دیگر نمیتوان با وعده شهربازی و بستنی شکلاتی مرا راضی به انجام کارهایی کنید که نیاز به استدلال و عدله دارد."
من بزرگسال نیستم
شاید در عنفوان نوجوانی انسانها کودک نباشند، اما نکته مهمی است که بدانیم آنها بزرگسال نیز نیستند وارد کردن استرسهای متعدد از تنشهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی موجود در حال حاضر، جامعه بیان مسائل و مصائب زندگی و مطالبی از این قبیل نه تنها به رشد نوجوان کمک نمیکند بلکه باعث میشود نوجوان دچار آسیبهای روحی و روانی هم بشود و زندگی آن را سراسر از استرس و نگرانی کند. " ناسلامتی دو روز دیگه میخوای خرج زن و بچه بدیها ..."جملاتی هست که نوجوانهای پسر زیادی به واسطه توقعهای بجا و نابجا از والدین گرفته تا سامی خان بقال سر کوچه آن را میشنوند و در موارد زیادی باعث ایجاد استرس و تنش با شدت نسبتا زیاد در آنها میشود.
من پسر همسایه نیستم
هر آدمی ویژگیهای روحی اخلاقی و از همه مهمتر نقطههای مثبت و منفی خودش را دارد. مقایسه نوجوان با بچه همسایه یکی از کارهایی است که ما را از دایره لطف خارج میکند. بد نیست چه نوجوانها و چه بزرگ ترها به این درک برسند که آدمها در جایگاههای متفاوت رفتار و شخصیت نسبتا متفاوتی از خود نشان میدهند، پس آنچه شما از فرد میبینید تمام واقعیت زندگی آن فرد نیست و کافیست کمی به رفتارهای خود در خانه و رفتارتان در خارج از خانه و جلوی اقوام و آشنایان دقت کنید. شما میتوانید تفاوت فاحشی از رفتارتان در دو محیط مجزا ببینید. بهترین راه برای حل و فصل معضلات اخلاقی و رفتاری در افراد، بیان نکات مثبت و بعد از آن اشاره به نکات منفی و در نهایت ارائه راه حل به آن فرد است.
من رویای شما نیستم
راســـــتـــــش را بخواهید ما در کل یک زندگی بیشتر نداریم، این واقعیتی تلخ است و تقریبا تمام آدمهای دنیا مانند من برای این یک زندگی به اندازه کافی رویا و برنامه اجرایی دارند و جایی برای برنامههای دیگر ندارند؛ بنابراین نمیتوانم رویاهای نزیسته فرد دیگری را زندگی کنم، چون اگر این اتفاق بیفتد قطع به یقین رویاهای خودم در حد یک رویا باقی میماند و هیچ وقت با چشمهای خودم آنها را نمیبینم. در کل چه والدین و چه افراد دیگر باید بدانند که ما نمیتوانیم به جای کس دیگری زندگی کنیم و رویای آنها را پیش ببریم و نیاز است رویاهای خود را که وابسته به خلقیات و نیازهای متعالی مان، است دریابیم و به سوی محقق کردن آنها قدم برداریم.اما این حرفها را نباید با دعوا زد. باید متمدنانه و با گفتگو و استفاده از فنون اقناع و البته با کمی نگاه جامع و درست، راه را پیش برد.
فردوسی خدا بیامرز در صدها سال پیش فرمود: "پسر کو ندارد نشان از پدر/ تو بیگانه خوانش مخوانش پسر" منظور ابوالقاسم خان از این حرف این بود که آقاجان رفتار و منش افراد به والدین آنها بر میگردد یا به بیانی دیگر میوه پای درخت میافتد. اما به این معنا نیست که صد درصد از روح و روان پسر باید به پدر برود، حالا چه در وجهه مثبت پدرم و چه در وجهه منفی ابوی گرامی. فلذا عزیزی که از دست من عصبانی هستی نیاز نیست بگویی «تو هم به همون بابات، رفتی با این اخلاقت» یا این که بر عکس بگویی از اون پدر این بچه بعید بود...»
من یک فرد حقیقی و مستقلم با ویژگیهایی منحصربه فرد و قائم به شخصیت خودم که با آن مسیر زندگی ام را با توجه به علایق و نیازهای خودم تامین میکنم.
من معضل نیستم
اگر شما دنبال معضل هستید، باید دنبال چالهها باشید. تعداد این چالهها هم کم نیست. در هر خیابان که بگردی دست کم به ازای هر یک کیلومتر دو تا از آنها را پیدا میکنی برای حل و فصل این چالهها هم به یک گونی سیمان و کمی خاک نیاز داری که نهایتا میشود یک استانبولی ملات و میریزی داخل چاله و بعد از دو روز که خشک شد، دیگر کسی به خاطر آن چاله زیربندی ماشینش به فنا نمیرود. با این تعریف از معضل حتمی متوجه شده اید که هیچ نوجوانی چه پسر و چه دختر معضل نیست و او هم مثل تمام آدمهای بالغ دیگر قسمتی از مراحل رشدش را طی میکند. کمی دوران نوجوانی خودتان را به یاد بیاورید؛ شما هیچ وقت نوجوان نبوده اید؟ حال شما معضلی میبینید؟
من خودمم
احتمالا تا الان متوجه شده اید که من کی هستم؟ من دقیقا خودمم. نه پدرم هستم، نه آن چیزی که شما رویا داشتی که باشی، نه پسر همسایه و نه هیچ کس دیگر.
مــن یـک آدم تمام و کمال هستم که یک سری نیاز اساسی مانند، آب، غذا، محبت، احساس کافی بودن و مسائلی از این قبیل دارم. از طرفی من مانند شما یک بعد روحانی و یک بعد جسمانی داشته و مثل همه آدمهای دنیا دو دست دو گوش و دو چشم دارم. منتها در این بین با همه آدمهای دنیا تفاوتهایی هم دارم، تفاوتهایی که مرا از دیگران متمایز میکند و باعث میشود بتوانم گامهای متفاوتی برای دنیا و آدم هایش بردارم. اجازه بدهید شفاف و واضح بگویم، همان طور که به دیگران احترام میگذارید به من و شخصیتم احترام بگذارید؛ من یک نوجوانم.