اگر بخواهیم از این سخن ناب، ترجمان و برداشت سیاسی معطوف به شهید آیتا... رئیسی داشته باشیم، این تحلیل دست میدهد که آن شهید عزیزکرده خداوند، با اعمالِ همراه با صبر و شکیبایی خود در سپهر سیاست ایران، ترازی برای سیاستمداران ایرانی رقم زد که بعید و متفاوت از سنتهای پیشینی حاکم بر فرهنگ سیاسی کشور بود. شهید رئیسی با کنشگری خاص خود، یک اثر وضعی دامنهدار روی رفتار صاحبان قدرت در آینده پدید آورد که در نوع خود، بیبدیل است اما منظورم از این اثر وضعی چیست و اصلاح نسبی کدام فرهنگ سیاسی مذموم را مراد دارد.در افواه عمومی و نخبگانی و بهخصوص در مناظرههای انتخاباتی، متاسفانه معمولا آنکه در پاسخدادن به ادعاهای رقیب، صاحب زبان بیحجب و بیآزرم میبود، در چشم جامعه، جایگاه مهتری و آنکه عنان پردهپوشی بر زبان میزد و سمند عیبگویی را توقف میداد، موضع کهتری مییافت. متعاقبا آنکه در تک و پاتکزدنها، جنگجوی قابلی نشان میداد، بالا میآمد و شمایل اسطوره و قهرمان میگرفت اما آنکه جانب داب و ادب را میگرفت، پایین میماند و مطرود میشد. سابقه چنین نسبت و تناسبهایی را بهکرات در مناظرههای انتخاباتی سالهای اخیر (خاصه ریاستجمهوری) به نظاره نشستهایم و شاید خودمان هم بعضا در تله فرهنگ سیاسی غلط در کشور افتاده باشیم؛ بدین معنا که فاشگو رابربام نشانده و آنکه مُهر بر کام زده را به بیجرأتی و بیجربزگی، متهمکردهایم. شهید رئیسی برهمزننده این معادله بهکل غلط بود. او در جریان مناظرههای ریاستجمهوری سالهای ۱۳۹۶ و ۱۴۰۰ تهمتها و نارواییهای بسیاری از سوی رقبای خود شنید اما زیر بار نرفت که برای دفاع از خود، بیاختیار شود و تندی کند. رقبای رئیسی که خود سابقهای سترگ در ارعابهای خیابانی دهه ۶۰ داشتند، برای تخریب وجهه رئیسی، بیپشتوانه ادعا کردند که چنانچه او بر صندلی قدرت تکیه بزند، آزادی را ستانده و خیابانها را با هدف جدایی زن و مرد، مملو از دیوار میکند. رئیسی به قدرت رسید اما رفتارش بویی از «صاحب قدرت تامه» نمیداد. برعکس، او در زمین رقبایش بذر مهربانی کاشت و با گوششدن برای آنها، زبان عیبجویشان را به جان و دل خرید اما صد تاسف که آنچه برداشت کرد، جز نامهربانی نبود. قاضی داستان ما، کسی را قضاوت نکرد و برای احدی حکم نداد. رئیسی اما موفق شد اثرش را بر سپهر سیاسی ایران بگذارد. او ثابت کرد که میشود بااخلاق بود، در جاهایی سکوت پیشه کرد، به منتقدان برچسب نزد و همزمان، محبوب دل مردم ماند. شاید حالا میفهمیم که چرا دل پدرمان، برایش سوخت.