چرخش از مائوئیسم به سوی تنشزدایی
پکن در اواخر دهه ۸۰ میلادی به سیاست اعمال درهای باز بهخصوص در اقتصاد رسید و لازمه این امر را تسامح با غرب دید. در این دوره تنشزدایانه وسواس اصولی در عدمعدول از لحن سرد کلیشهای دیپلماتیک در اظهارنظر درباره چالشهای جهانی به ادبیات سیاست خارجی این کشور سروشکل میدهد. بهجز موضوع تایوان که گاهی اظهارات ضدغربی چینیها را بالا میبرد، لااقل تا زمان اوباما و انتشار سند راهبردی آمریکا مبنیبر معرفی چین بهعنوان رقیب اصلی آمریکا در سطح جهان، حاکمان چین به واسطه هدفی که برای خود در حوزه اقتصاد تعریف کرده بوده، بهشدت مراقب حفظ لحن آرامشان در سیاست خارجی بودند. کمی عقبتر که برویم متوجه میشویم که چین چطور این سیاست را برای خود توجیه میکرد. مشخصا تجربه دوران سخت مواجهه چین کمونیست با غرب در دوران اعمال سیاستهای کمونیستی در حوزه اقتصادی و اجتماعی یکی از این توجیهات بود. در حالی که حزب کمونیست چین در اواخر دهه ۸۰ میلادی قرن گذشته دست به چرخش ایدئولوژیک زده بود و ضمن پذیرش اقتصاد بازار خود را آماده گشایش در روابط با آمریکا و در واقع تنشزدایی با غرب میکرد و انتظار استقبال رسانهای از غرب را داشت، شدیدترین لحن چینستیزانه را تجربه کرد. تحولات میدان تیانآنمن در سال ۱۹۸۹ سالها به تصویرسازی رسانههای غربی علیه چین کمک کرد. سیاستمداران چینی بعد از تیانآنمن امیدوار بودند با بهکارگیری یک لحن شدیدا کنترلشده کلیشهای به سوژه پروپاگاندای رسانههای جریان اصلی غرب تبدیل نشوند و با تاجرنمایی از خود لااقل به این رسانهها و همینطور لابی هندیهای حاضر در آمریکا سوژه کمتری برای تداوم سیاست دشمننمایی از چین بدهند. در مجموع میتوان گفت از زمان اواخر رهبری دنگ شیائوپینگ اولویتدهی به توسعه اقتصادی، اتخاذ رفتار و ادبیات انقلابی دوران مائویی را از دست و زبان مقامات چینی گرفته بود. حتی در قضیه جداییطلبی تایوان مرور اجمالی واکنش چین به اقدامات مداخلهجویانه آمریکا نشان میدهد که حزب حاکم کمونیست چین بهشدت بر ادبیاتی تنظیمشده و تکراری تاکید داشت و معمولا اظهارنظرهای مقامات چینیها حتی در این مورد بسیار حیاتی از چهارچوب ادبیات غالبا محافظهکارانه دیپلماتیک فرانمیرفت و فقط در مواردی به شکلی عملگرایانه و امیدوارانه سعی میکردند بیشتر با مانورهایی که قدرت نظامی رو به توسعهشان را به رخ میکشد و همینطور با آمارهای خیرهکننده در حوزه اقتصادی کمبود ناشی از یک ادبیات انقلابی و میهندوستانه را جبران کنند؛ مصداق این گفته که دوصد گفته چون نیمگفتار نیست. اقدامات ابتکاری چینیها در این دوره در سیاست خارجی معمولا یا محدود به منطقه خود بود و محوریت اقتصادی داشت. چینیها اصرار داشتند که حتی سازمان همکاریهای شانگهای با وجود ترتیبات امنیتی یک پیمان نظامی تمامعیار معرفی نشود تا مبادا غرب شانگهای را رقیب ناتو تلقی کند. با وجود همه این احتیاطکاریها، بالاخره آمریکا در سال ۲۰۱۲ در دوران ریاستجمهوری اوباما در سند راهبردی امنیت ملی خود چرخش به سمت آسیا و درواقع تمایل به مهار چین را بهعنوان اولویت راهبردی آمریکا معرفی کرد؛ امری که باعث شد اولین ترکها در گفتمان خونسردانه چینیها در مواجهه با غرب شکل بگیرد.شدت گرفتن رفتار چینستیزانه غرب و در رأس آن آمریکا در دوران دونالد ترامپ که از قضا با بحران کرونا هم همراه شد و به تحریمهای گسترده علیه چینیها و بهمنی از ادبیات چینستیزانه انجامید، دلایل بیشتری برای تصمیمسازان سیاست خارجی در پکن فراهم ساخت که گفتمان تنشزدایی با غرب کارآمدی سابق خود را از دست داده است.
مدل چینی توافق در برابر توافق ابراهیم آمریکا
تحولات و مناسبات اخیر در غرب آسیا چینیها را متوجه این حقیقت کرده که تداوم روند محافظهکارانه ناشی از اولویتدهی به اقتصاد حتی برای خود این سیاست غیرسازنده است. روزنامه چاینادیلی در تحلیلی همزمان با تهدیدهای اسرائیل و آمریکا درباره پاسخ به اقدمات تنبیهی موشکی ایران در عملیات وعده صادق۲ علیه رژیم صهیونیستی مینویسد: نتانیاهو و سیاستمداران آمریکایی فقط به خاطر منافع شخصی خود در سیاست، کاری جز باز کردن جعبه پاندورا در منطقه باروت انجام نمیدهند. به باور نویسندگان این روزنامه که طبیعتا بازنمود نگاه تحلیلگران حزب حاکم چین هستند، واشنگتن قصد دارد با ماهیگیری در آبهای ناآرام، خساراتی را جبران کند که فکر میکند از خروج از منطقه پس از جنگ عراق متحمل شده است.هیات تحریریه چاینادیلی در تبیین نگاه چینیها به تحولات این روزهای خاورمیانه ادامه میدهد: آمریکا با ایجاد آشفتگی در خاورمیانه، همچنین میتواند بهطور موثر توسعه منطقهای را که به نظر میرسد در زمان غیبت آمریکا برای تبدیل کردن کشورهای خاورمیانه به بازیگران مهم در صحنه جهانی در مسیری امیدوارکننده قرار گرفته، منحرف کند و مهمتر از آن، فضای استراتژیک را برای سایر کشورهای بزرگ منطقه که بهدنبال ارتقای صلح، نظم و ثبات هستند، تنگتر سازد. این تحلیل نشان میدهد که چطور پکن در یکی دو سال گذشته به ضرورت ورود خود به صحنه برای ایجاد ثبات در منطقه خاورمیانه پی برده تا از شر بلیات بیثباتسازی آمریکایی در امان بماند. حتی اگر اعضای حزب حاکم بر چین به خاورمیانه دیدی صرفا تجاری و اقتصادی داشته باشند، حق دارند که بهشدت از اقدامات آمریکا برای حذف محور مقاومت از منطقه نگران باشد، چراکه چین درحالحاضر بهعنوان بزرگترین واردکننده نفت در جهان (نیمی از خریدهای نفتی این کشور از خاورمیانه و خلیجفارس است) متوجه این نکته است که یک جنگ منطقهای تمامعیار میتواند تمام سرمایهگذاریهای سالهای گذشتهاش در این منطقه را به هدر دهد و هزینه تامین انرژی در این مقطع حساس بهشدت بالا برود، آنهم در شرایطی که این کشور خود را برای رویکارآمدن ترامپ و ازسرگیری سیاستهای تحریمی او آماده میکند. در این شرایط اگر بالفرض نتایج سیاستهای چند سال گذشته آمریکا برای تامین امنیت اسرائیل در غربآسیا بازآرایی نظام قدرت به نفع آمریکا شود، در غربآسیای جدید آمریکاییها که در آن ایران و محور مقاومت تضعیف شده باشد و اعراب همگی در چنبره توافق ابراهیم افتاده باشند، دیگر جایی برای چینیها و سیاست آنها برای احیای جاده ابریشم نخواهد بود. با همین چشمانداز، ورود غافلگیرکننده سال گذشته چین به یکی از مهمترین پروندههای غربآسیا یعنی بحث آشتی میان عربستان و ایران معنادار میشود. چین سال گذشته مدبرانه نقش ابرقدرت مسئولی را کلید زد که در برابر توافق ناهنجار موسوم به ابراهیم آمریکا، میانجیگری موفق خود میان ایران و عربستانسعودی را به نمایش گذاشت.
از تاجران سودجو تا دیپلماتهای همداستان با مقاومت
این اقدام فعالانه عملا چینشناسان اندیشکدههای غربی را برای مدتها دچار محاق تحلیلی کرد. آنها در ۳ ــ ۲ دهه گذشته عادت کرده بود که چینیها را تاجرانی فعال و نه دیپلماتهایی پیشرو و موثر ببینند. حالا چین بهعنوان یک بازیگر فعال در غربآسیایی وارد شده بود که آمریکایی فکر میکردند میتوانند با توافق موسوم به ابراهیم دوباره مهار اکثریت کشورهای آن را بهطور کامل بهدستبگیرند و برای اسرائیل امنیت بیشتری بخرند و حلقه ضدایرانی از اعراب و اسرائیل را به دور ایران بکشند. شاهکلید این توافق راضیکردن عربستان برای پیوستن به توافق ابراهیم بود. اما آمریکاییها ناگهان دستان وزرای عربستان و ایران و چین را در دست همدیگر دیدند. وزن بینالمللی که توافق ایران و عربستان بهواسطه امضای چین دریافت کرد، بهنوعی در همان بدو کار تصویر هژمونیک آمریکا در حوزه خلیجفارس را برای اولینبار به چالشی سخت کشید و چین عملا در این بهچالشکشیدن در منطقه با محور مقاومت همداستان شد بدون آنکه لزوما از ادبیات محور مقاومت در لزوم مهار و ازاله آمریکا از منطقه استفاده کرده باشد.
چینیها در همین مسیر مدلسازی جدید برای روابط دنیای چندقطبی در اقدام متهورانه دیگری در ژوئیه گذشته، حماس، فتح و ۱۲ گروه دیگر فلسطینی را در پکن کنارهم نشاندند و پیش چشم ناظران غربی و درمخالفت با ادعاهای تلآویو برای حذف حماس توافق اولیهای میان این گروهها امضا کردند که تشکیل «دولت موقت وحدت ملی»برای اداره غزه پس از پایان جنگ را هدفگذاری میکند.چین با این درک که مواجهه فعلی دررینگ غربآسیا میان محورمقاومت در یکسو وغرب وصهیونیستها درطرف دیگر نتیجهاش خروج یا تضعیف هرچه بیشتر محورغربی ــ صهیونیستی در این منطقه خواهد بود، درصدد است با ارائه تصویر یک قدرت منصف که صادقانه بهدنبال میانجیگری و برقراری صلح بوده و نظم جهانی چندقطبی را دربرابر مدل نظام تکقطبی آمریکا پیگیری و معرفی میکند، از مواهب بازی به نفع برندگان این چالش یعنی محور مقاومت بهره ببرد. در چشماندازی کلانتر چین به تمام جهان جنوب که اکثرکشورهای آن گرایش به حمایت از فلسطینیها ومخالفت با سیاستهای استعماری آمریکا دارند، این سیگنال را ارسال میکند که آماده است شریک مطمئن آنها در مسیر دنیای پساغربی باشد.